رفتن به مطلب

📜🌻بـــدو بـیـا شــعـر🌻📜


نیلوفرآبی

ارسال های توصیه شده

20 ساعت قبل، Ufo گفته است:

در دايره قسمت ما نقطه ي تسليميم       لطف آنچه تو انديشي حكم آنچه تو فرمايي

یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب

کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در ۱۴۰۲/۶/۲۲ در 23:13، Armin_music گفته است:

تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین

همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی

😉

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ای یار جفا کرده ی پیوند بریده

این بود وفاداری و عهد تو ندیده

در کوی تو معروفم و از روی تو محروم 

گرگ دهن آلوده یوسف ندریده 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در ۱۴۰۲/۶/۲۲ در 01:20، fereshte A گفته است:

                      همه خفتند و به غير از من و پروانه و شمع   

                       قصه ي ما دو سه ديوانه دراز است هنوز

چو بشنوی سخن اهل دل مگو ک خطاست

سخن شناس نه ای جان من!خطا این جاست 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

3 ساعت قبل، حسین138 گفته است:

چو بشنوی سخن اهل دل مگو ک خطاست

سخن شناس نه ای جان من!خطا این جاست 

تو چه دانی که ما چه مرغانیم

 

هر نفس زیر لب چه می خوانیم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هم اکنون، Topaz گفته است:

تو چه دانی که ما چه مرغانیم

 

هر نفس زیر لب چه می خوانیم

این جا کسی ست پنهان،هم چون خیال در دل

اما فروغ رویش ارکان من گرفته

این جا کسی ست پنهان، مانند قند در نی 

شیرین شکر فروشی دکان من گرفته

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

6 دقیقه قبل، حسین138 گفته است:

این جا کسی ست پنهان،هم چون خیال در دل

اما فروغ رویش ارکان من گرفته

این جا کسی ست پنهان، مانند قند در نی 

شیرین شکر فروشی دکان من گرفته

هر که در این بزم مقرب تر است 

جام بلا بیشترش میدهند 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هم اکنون، نیلوفرآبی گفته است:

هر که در این بزم مقرب تر است 

جام بلا بیشترش میدهند 

یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود

دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اه! از آن جور و تطاول که در این دامگه است

اه!از آن سوز و نیازی ک در آن محفل بود

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز 

چ توان کرد؟که سعی من ودل باطل بود

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

23 ساعت قبل، حسین138 گفته است:

اه! از آن جور و تطاول که در این دامگه است

اه!از آن سوز و نیازی ک در آن محفل بود

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز 

چ توان کرد؟که سعی من ودل باطل بود

دیگر گذشته از سر و سامان من مپرس

من بی‌تو دست از این سر و سامان کشیده‌ام

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در ۱۴۰۲/۶/۲۴ در 14:49، نیلوفرآبی گفته است:



نه در این بی کسی ام بوی کسی می آید
نه در این بی نفسی، هم نفسی می آید

#مهدی_اخوان_ثالث





 

دستم به ماه مي رسد امشب، اگر كه عشق

  دست مرا دوباره بگيرد، مگر كه عشق🥂

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در ۱۴۰۲/۶/۲۷ در 13:16، حسین138 گفته است:

ای یار جفا کرده ی پیوند بریده

این بود وفاداری و عهد تو ندیده

در کوی تو معروفم و از روی تو محروم 

گرگ دهن آلوده یوسف ندریده 

هر کسی را سر چیزی و تمنای کسی‌ست

ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

لحظه ی دیدنت انگار که یک حادثه بود

حیف چشمان تو این حادثه را دوست نداشت



سیب را چیدم و در دلهره ی دستانم

سیب را دید!! ..ولی دلهره را دوست نداشت



تا سه بس بود که بشمارد و در دام افتد

گفت یک..گفت دو ..افسوس سه را دوست نداشت



من تو خط موازی ؟..نرسیدن..؟ هرگز

دلم این قاعده ی هندسه را دوست نداشت



درس منطق نده دیگر تو به این عاشق که

از همان کودکیش مدرسه را دوست نداشت🌹

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هم اکنون، fereshte A گفته است:

هر کسی را سر چیزی و تمنای کسی‌ست

ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر

تو خودت حیات دگر بودی ای نسیم وصال

خطا نگر!که دل امید در وفای تو بست 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هم اکنون، نیلوفرآبی گفته است:

دیگر گذشته از سر و سامان من مپرس

من بی‌تو دست از این سر و سامان کشیده‌ام

به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل

لطیفه های عجب زیر دام و دانه ی توست

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

23 ساعت قبل، حسین138 گفته است:

تو خودت حیات دگر بودی ای نسیم وصال

خطا نگر!که دل امید در وفای تو بست 

تا درون آمد غمش از سینه بیرون شد نفس  

  نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من چرا دل ب تو دادم که دلم می شکنی 

یا چ کردم که نگه باز به من می نکنی 

دل و جانم ب تو مشغول و نظر در چپ راست

تا ندانند حريفان ک تو منظور منی 

دیگران چون بروند ا ز نظر، از دل بروند

ت چنان در دل من رفته ک جان در بدنی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هم اکنون، fereshte A گفته است:

تا درون آمد غمش از سینه بیرون شد نفس  

  نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را

یا رب مباد کس را،مخدوم بی عنایت 

رندان نشه لب را آبی نمی هد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

21 ساعت قبل، fereshte A گفته است:

دستم به ماه مي رسد امشب، اگر كه عشق

  دست مرا دوباره بگيرد، مگر كه عشق🥂

قطره ی اشکیم اما در درون دل نهان          گر به سوی دیده ره یابیم دریا می شویم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

8 ساعت قبل، حسین138 گفته است:

به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل

لطیفه های عجب زیر دام و دانه ی توست

تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس

ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

تو شاید ، من ولی ، از یاد تو غفلت نمیکردم

برای دوستی با غیر تو ، رغبت نمیکردم

 

هزاران بار سویت امدم ، چون موج و برگشتم 

برای گفتن حرف دلم ، جرات نمیکردم 

 

به جمع دردهایم درد عشق افزوده کی میشود

اگر ان روز در چشمان تو  دقت نمیکردم 

 

چنان در گیر و دار عشق افتادم ، کی بی اغراق

برای هیچ کار دیگری فرصت نمیکردم 

 

از او با دیگران چیزی نمیگفتم ، من از غیرت

چنان  دیوانه ها ، جز با خودم ، صحبت نمیکردم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم

می خورد خون دلم مردمک دیده،سزاست 

که چرا دل به جگر گوشه ی مردم دادم

پاک کن چهره ی حافظ به سر زلف ز اشک

ورنه این سیل دمادم ببرد بنیادم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هم اکنون، نیلوفرآبی گفته است:

تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس

ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک

 

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم 

بیا!کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم 

الا ای هم نشین دل که یارانت برفت از یاد

مرا روزی مباد آن دم، که بی یاد تو بنشینم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

19 دقیقه قبل، حسین138 گفته است:

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم 

بیا!کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم 

الا ای هم نشین دل که یارانت برفت از یاد

مرا روزی مباد آن دم، که بی یاد تو بنشینم

مي رسد روزي که شرط عاشقي دلدادگي ست

آن زمان، هر دل فقط يک بار عاشق مي شود

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هم اکنون، Topaz گفته است:

مي رسد روزي که شرط عاشقي دلدادگي ست

آن زمان، هر دل فقط يک بار عاشق مي شود

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد

به زیر آن درختی رو که او گل های تر دارد

در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی کاران 

به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

ترازو گر نداری پس تو را،زو ره زند هر کس

یکی قلبی بیاراید، تو پنداری که زر دارد

 

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...