رفتن به مطلب

fereshte A

مدیر سایت
  • تعداد ارسال ها

    306
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

تمامی مطالب نوشته شده توسط fereshte A

  1. سلام روز بخیر من دوروزه باهر ادرسی ک میخوام کانکت بشم ب میهن نمیشه دیشب یبار موفق شدم ولی از دیشب دیگه نتونستم بیام چک کنین لطفا اگه مشکل از سایت هست برطرف بشه ممنون در ضمن اینترنتم رایتله گفتم شاید لازم باشه
  2. fereshte A

    همدلی بچه های میهن

    موافقم
  3. من انجام دادم عالی میشه
  4. fereshte A

    آدم بودن -_-

  5. داني که چيست دولت ديدار يار ديدن در کوي او گدايي بر خسروي گزيدن از جان طمع بريدن آسان بود وليکن از دوستان جاني مشکل توان بريدن خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ وان جا به نيک نامي پيراهني دريدن گه چون نسيم با گل راز نهفته گفتن گه سر عشقبازي از بلبلان شنيدن بوسيدن لب يار اول ز دست مگذار کآخر ملول گردي از دست و لب گزيدن فرصت شمار صحبت کز اين دوراهه منزل چون بگذريم ديگر نتوان به هم رسيدن گويي برفت حافظ از ياد شاه يحيي يا رب به يادش آور درويش پروريدن
  6. کاش میشد لحظه ای پرواز کرد حرفهای تازه را آغاز کرد کاش میشد خالی از تشویش بود برگ سبزی تحفه ی درویش بود کاش تا دل می گرفت و می شکست عشق می آمد کنارش می نشست کاش با هر دل دلی پیوند داشت هر نگاهی یک سبد لبخند داشت کاش که این لبخند ها پایان نداشت سفره ها تشویش آب و نان نداشت کاش می شد یاررا دزدیدو برد گل را با غنچه هایش چید و برد کاش دیواری میان ما نبود بلکه میشد آن طرف تر را سرود کاش من هم یک قناری میشدم در تب آواز جاری میشدم بال در بال کبوتر میزدم آن طرفتر ها کمی سر میزدم با پرستو ها غزل خوان میشدم پشت هر آواز پنهان میشدم کاش هم رنگ تبسم می شدم در میان خنده ها گم می شدم آی مردم من غریبستانیم امتداد لحظه ای بارانیم شهر من آن سو تر از پرواز هاست در حریم آبی افسانه هاست شهر من بوی تغزل می دهد هر که می آید به او گل میدهد دشت های سبز وسعت های ناب نسترن نسرین شقایق آفتاب باز این اطراف حالم را گرفت لحظه ی پرواز بالم را گرفت می روم آن سو تورا پیدا کنم در دل آینه جایی وا کنم
  7. خدا کند انگورها برسند جهان مست شود تلوتلو بخورند خیابان‌ها به شانه‌ی هم بزنند رئیس‌جمهورها و گداها مرزها مست شوند خدا کند انگورها برسند آمو زیباترین پسرانش را بالا بیاورد هندوکش دخترانش را آزاد کند. برای لحظه‌ای تفنگ‌ها یادشان برود دریدن را کاردها یادشان برود بریدن را قلم‌ها آتش را آتش‌بس بنویسند. خدا کند کوهها به هم برسند دریا چنگ بزند به آسمان ماهش را بدزدد به میخانه‌ شوند پلنگ‌ها با آهوها. خدا کند مستی به اشیاء سرایت کند پنجره‌‌ها دیوارها را بشکنند و تو همچنانکه یارت را تنگ می‌بوسی مرا نیز به یاد بیاوری. محبوب من محبوب دور افتاده‌ی من با من بزن پیاله‌ای دیگر به سلامتی باغ‌های معلق انگور.
  8. دل پیش تو و دیده به جای دگرستم تا خصم نداند که تو را می‌نگرستم روزی به درآیم من از این پرده ناموس هر جا که بتی چون تو ببینم بپرستم آن عهد که گفتی نکنم مهر فراموش بشکستی و من بر سر پیمان درستم
  9. من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی ولی با منت و خواری پی شبنم نمی گردم
  10. تا شدم حلقه به گوش در ميخانه عشق هر دم آيد غمي از نو به مبارک بادم مي خورد خون دلم مردمک ديده سزاست که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک ور نه اين سيل دمادم ببرد بنيادم
  11. نشسته‌ام به در نگاه می‌کنم دری‌که آه می‌کشد تو از کدام راه می‌رسی خیال دیدنت چه دلپذیر بود جوانی‌ام در این امید پیر شد نیامدی و دیر شد
  12. مـِی گرچه حرام است، ولی تا که خــورَد آنگـــاه چــه مقـدار و دگــر بــا کــه خــورَد هرگاه که این سه شرط شد راست، بگو مـِـی را نـَـخــورَد مــردم دانــا، کــه خــورَد
  13. تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را / تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
  14. راهی به خدا دارد خلوتگه تنهایی… آنجا که روی از خود ، آنجا که به خود آیی… هر جا که سری بردم در پرده تو را دیدم… تو پرده نشینی و من گمشده هر جایی…
  15. یادم نمی کنی و ز یادم نمی روی یــادت بخیــر یار فراموشــکار من گفتم ار عاشق شوم گاهی غمی خواهم کشید من چه دانستم که بار عالمی خواهم کشید به غیر از مرگ فرجامی ندارم سرآغاز و سرانجامی ندارم مرا دیوانه ات نامیده بودند نباشی بعد از این نامی ندارم گویند دل به آن مَهِ نامهربان مَده دل آن زمان رُبــود که نامهربان نبــود تا تو را دیدم ندادم دل به کس عاشقم کــردی به فریادم بِرس
  16. عشق یعنی خاطرات بی غبار دفتری از شعر و از عطر بهار عشق یعنی یک تمنا یک نیاز زمزمه از عاشقی با سوز و ساز عشق یعنی چشم خیس مست او زیر باران دست تو در دست او عشق یعنی ملتهب از یک نگاه غرق در گل بوسه تا وقت پگاه عشق یعنی عطر خجلت شور عشق گرمی دست تو در آغوش عشق عشق یعنی بی تو هرگز پس بمان تا سحر از عاشقی با او بخوان عشق یعنی هر چه داری نیم کن از برایش قلب خود تقدیم کن عشق یعنی مستی و دیوانگی عشق یعنی با جهان بیگانگی
  17. می بخشی یا الهی، جرم مرا که گاهی گر غیر حضرت تو، یاری گزیده بودم
  18. در اين بازار گر سوديست با درويش خرسندست خدايا منعمم گردان به درويشي و خرسندي
  19. هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
  20. تو همانی که دلم لک زده لبخندش را او که هرگز نتوان یافت همانندش را منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد غزل و عاطفه و روح هنرمندش را از رقیبان کمین کرده عقب می ماند هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر هر که تعریف کند خواب خوشایندش را ... مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد مادرم تاب ندارد غم فرزندش را عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو به تو اصرار نکرده است فرایندش را قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید بفرستند رفیقان به تو این بندش را : منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر لای موهای تو گم کرد خداوندش را
  21. دردم از يار است و درمان نيز هم دل فداي او شد و جان نيز هم
  22. آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی, کی بود؟ کجا رفت؟ چرا بود و چرا نیست! ((شهریار))
  23. “تو” با قلب ویرانه من چه کردی؟ ببین عشق دیوانه من چه کردی در ابریشم عادت آسوده بودم… تو با “بال” پروانه ی من چه کردی؟ ننوشیده از جام چشم تو مستم… خمار است میخانه ی من…چه کردی؟
×
×
  • اضافه کردن...