رفتن به مطلب

📜🌻بـــدو بـیـا شــعـر🌻📜


نیلوفرآبی

ارسال های توصیه شده

15 دقیقه قبل، fereshte A گفته است:

تا بوده چشم عاشق در راه یار بوده

بی آنکه وعده باشـــد در انتظار بوده

هیچ راهی جز به دام افتادنِ صیاد نیست

هر کجا پا میگذارم دامنی "دل" ریخته

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟

نوش‌دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می‌خواستی, حالا چرا؟

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توأم, فردا چرا؟

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم

دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

این‌قدر با بخت خواب‌آلود لالا چرا؟

آسمان چون شمع مشتاقان پریشان می‌کند

در شگفتم من نمی‌پاشد زهم دنیا چرا؟

شهریارا بی‌حبیب خود نمی‌کردی سفر

این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا؟

شهریار

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

کاش شبی فارق از این دار فنا

مثل یک کودک بی غصه هم 

بعد عصری همه بازی و خروش 

سر به بالین تو بگذارم در خواب روم

بعد از این خواب بلند

چشم اگر وا نشود بخدا نیست مهم 

بخدا نیست مهم 

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

 


عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم

سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هم اکنون، fereshte A گفته است:

مَن اگر با مَن نباشم می‌شوم تنهاترین
کیست با مَن گر شوم مَن باشد از مَن ماترین

مَن نمی‌دانم کی‌ام مَن ، لیک یک مَن در مَن است
آن که تکلیف مَنَش با مَن مَنِ مَن ، روشن است

مَن اگر از مَن بپرسم ای مَن ای همزاد مَن!
ای مَن غمگین مَن در لحظه های شاد مَن!

هرچه از مَن یا مَنِ مَن ، در مَنِ مَن دیده‌ای
مثل مَن وقتی که با مَن می شوی خندیده‌ای

هیچ کس با مَن ، چنان مَن مردم آزاری نکرد
این مَنِ مَن هم نشست و مثل مَن کاری نکرد

ای مَنِ با مَن ، که بی مَن ، مَن تر از مَن می شوی
هرچه هم مَن مَن کنی ، حاشا شوی چون مَن قوی

مَن مَنِ مَن ، مَن مَنِ بی رنگ و بی تأثیر نیست
هیچ کس با مَن مَنِ مَن ، مثل مَن درگیر نیست

کیست این مَن ؟ این مَنِ با مَن زمَن بیگانه تر
این مَنِ مَن مَن کنِ از مَن کمی دیوانه تر ؟

زیر باران مَن از مَن پر شدن دشوار نیست
ورنه مَن مَن کردن مَن ، از مَنِ مَن عار نیست

راستی ! این قدر مَن را از کجا آورده ام
بعد هر مَن بار دیگر مَن ، چرا آورده ام ؟

در دهان مَن نمی دانم چه شد افتاد مَن
مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد ” مَن ”

جان من و جهان من، روی سپید تو شده‌ست
عاقبتم چنین شود، مرگ من و بقای تو

از تو برآید از دلم، هر نفس و تنفسم
من نروم ز کوی تو، تا که شوم فنای تو

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

23 ساعت قبل، نیلوفرآبی گفته است:

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟

نوش‌دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می‌خواستی, حالا چرا؟

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توأم, فردا چرا؟

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم

دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

این‌قدر با بخت خواب‌آلود لالا چرا؟

آسمان چون شمع مشتاقان پریشان می‌کند

در شگفتم من نمی‌پاشد زهم دنیا چرا؟

شهریارا بی‌حبیب خود نمی‌کردی سفر

این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا؟

شهریار

از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
اِنّی رَأیتُ دَهراً مِن هِجرک القیامه

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

23 ساعت قبل، حسین138 گفته است:

جان من و جهان من، روی سپید تو شده‌ست
عاقبتم چنین شود، مرگ من و بقای تو

از تو برآید از دلم، هر نفس و تنفسم
من نروم ز کوی تو، تا که شوم فنای تو

  وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی                 

 تا با تو بگویم غم شب های جدایی

 بزم تو مرا می طلبد ، آمدم ای جان
 من عودم و از سوختنم نیست رهایی
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

20 ساعت قبل، fereshte A گفته است:

از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
اِنّی رَأیتُ دَهراً مِن هِجرک القیامه

هر چه هستی باش!

اما کاش ...

نه !!

جز اینم آرزویی نیست

هرچه هستی باش !

اما باش !

قیصر امین پور

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

21 ساعت قبل، حسین138 گفته است:

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

 


عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم

سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.

خیلی زیبا بود

میل من سویِ وصال و قصد او سویِ فراق

تَرکِ کامِ خود گرفتم تا برآید کامِ دوست

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در ۱۴۰۲/۷/۵ در 20:11، نیلوفرآبی گفته است:

هر چه هستی باش!

اما کاش ...

نه !!

جز اینم آرزویی نیست

هرچه هستی باش !

اما باش !

قیصر امین پور

🥺😪

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به درد هم اگر خوردیم قشنگ است...
در این دنیا که پایانش به مرگ است
در این دنیا که پایانش به مرگ است
برای هم اگر مُردیم قشنگ است

ZibaMatn.IR

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

7 ساعت قبل، fereshte A گفته است:

  وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی                 

 تا با تو بگویم غم شب های جدایی

 بزم تو مرا می طلبد ، آمدم ای جان
 من عودم و از سوختنم نیست رهایی

 

🌸🍃

ناگهان در کوچه دیدم بی وفای خویش را
باز گم کردم ز شادی دست و پای خویش را

گفته بودم بعد ازین باید فراموشش کنم
دیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را


               

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هم اکنون، نیلوفرآبی گفته است:

خیلی زیبا بود

میل من سویِ وصال و قصد او سویِ فراق

تَرکِ کامِ خود گرفتم تا برآید کامِ دوست

 

گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست

همچنانش در میان جان شیرین منزل است

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در ۱۴۰۲/۷/۵ در 22:56، نیلوفرآبی گفته است:

به درد هم اگر خوردیم قشنگ است...
در این دنیا که پایانش به مرگ است
در این دنیا که پایانش به مرگ است
برای هم اگر مُردیم قشنگ است

ZibaMatn.IR

“تو” با قلب ویرانه من چه کردی؟
ببین عشق دیوانه من چه کردی

در ابریشم عادت آسوده بودم…
تو با “بال” پروانه ی من چه کردی؟

ننوشیده از جام چشم تو مستم…
خمار است میخانه ی من…چه کردی؟

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در ۱۴۰۲/۷/۶ در 08:13، حسین138 گفته است:

 

🌸🍃

ناگهان در کوچه دیدم بی وفای خویش را
باز گم کردم ز شادی دست و پای خویش را

گفته بودم بعد ازین باید فراموشش کنم
دیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را


               

آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی,

کی بود؟

کجا رفت؟

چرا بود و چرا نیست!


((شهریار))

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

10 ساعت قبل، حسین138 گفته است:

 

گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست

همچنانش در میان جان شیرین منزل است

ترسم که اشک در غمِ ما پرده‌در شود
وین رازِ سر به مُهر به عالَم سَمَر شود

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

4 ساعت قبل، fereshte A گفته است:

آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی,

کی بود؟

کجا رفت؟

چرا بود و چرا نیست!


((شهریار))

تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در ۱۴۰۲/۷/۶ در 18:36، نیلوفرآبی گفته است:

ز تمام بودنی ها، تو همین از آن من باش

که به غیر با تو بودن، دلم آرزو ندارد

حسین منزوی

دردم از يار است و درمان نيز هم
دل فداي او شد و جان نيز هم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هم اکنون، نیلوفرآبی گفته است:

ترسم که اشک در غمِ ما پرده‌در شود
وین رازِ سر به مُهر به عالَم سَمَر شود

جمله ی بی قراریت ات از طلب قرار توست

طالب بی قرار شو، تا ک قرار ایدت 

جمله ی ناگواري ات از طلب گوارش است

ترک گزارشگر کنی زهر گوار ایدت 

جمله ی بی مرادی ات از طلب مراد توست

ورنه همه مردها هم چو نثار ایدت 

عاشق جور یار شو،عاشق مهر یار نی

تا ک نگار نازگر عاشق زار ایدت 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هم اکنون، fereshte A گفته است:

آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی,

کی بود؟

کجا رفت؟

چرا بود و چرا نیست!


((شهریار))

آن نفسی ک با خودی، یار چو خار ایدت 

و آن نفسی که بی خودی، یار چ کار ایدت؟

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

12 ساعت قبل، حسین138 گفته است:

آن نفسی ک با خودی، یار چو خار ایدت 

و آن نفسی که بی خودی، یار چ کار ایدت؟

 

13 ساعت قبل، حسین138 گفته است:

آن نفسی ک با خودی، یار چو خار ایدت 

و آن نفسی که بی خودی، یار چ کار ایدت؟

تا بوده چشم عاشق در راه یار بوده

 

بی آنکه وعده باشـــد در انتظار بوده

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در ۱۴۰۲/۷/۶ در 22:54، حسین138 گفته است:

آن نفسی ک با خودی، یار چو خار ایدت 

و آن نفسی که بی خودی، یار چ کار ایدت؟

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را

او که هرگز نتوان یافت همانندش را

 

منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد

غزل و عاطفه و روح هنرمندش را

 

از رقیبان کمین کرده عقب می ماند

هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را

 

مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر

هر که تعریف کند خواب خوشایندش را

 

...

مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد

مادرم تاب ندارد غم فرزندش را

 

عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو

به تو اصرار نکرده است فرایندش را

 

قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت

مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را

 

حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید

بفرستند رفیقان به تو این بندش را :

 

منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر

لای موهای تو گم کرد خداوندش را

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در ۱۴۰۲/۷/۷ در 11:55، Topaz گفته است:

 

تا بوده چشم عاشق در راه یار بوده

 

بی آنکه وعده باشـــد در انتظار بوده

هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم

هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

23 ساعت قبل، fereshte A گفته است:

دردم از يار است و درمان نيز هم
دل فداي او شد و جان نيز هم

مي رسد روزي که شرط عاشقي دلدادگي ست
آن زمان، هر دل فقط يک بار عاشق مي شود
خليل ذکاوت

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...