فندق ارسال شده در 31 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد بر من از من غمست و محنت. 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 31 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد من هیچ لذتی از عدم مصاحبت و گوشهنشینی نبرده و نمیبرم اما لااقل به اندازهی رنجهایی که در معاشرتها به آدمی تحمیل میشود هم رنج نمیکشم. فکر میکنم کاستن رنجها و لذت نبردن ، بهتر از پذیرش رنجهای فراوان در کنار لذتهای کوتاه و مقطعی است. 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 31 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد و چون خواست بميرد، گفت كه بر سنگ گورش چنين بنويسند: «هذا جَناهُ أبى عَلَىّ و ما جَنَيتُ عَلىٰ أحَد» اين جنايتى است كه پدرم "با زادن من" در حقّ من كرد. و من ديگر اين جنايت را در حقّ كسى نكردم. ديوان ابوالعلاء معرّى" 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 31 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد و عجیب است که من هرچند طی این مدت دچار تغییرات عمیق جسمی و روحی شدهام و نگاهم به همه چیز متفاوت شده است ، اما هنوز تو را به مانند روز اول. 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 31 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد حدود چند هفته است که پا از خانه بیرون نگذاشتهام. توی رطوبت این اتاق که به حمام وصل شده، سبز میشوم. زیر گرمای پتو جوانه میزنم. روی دیوارها، روی کتابها، روی میز، صندلی، قاب عکس، در چارچوب در میدوَم. سبز و ریشهدار. و از خاطرهی یک خانه متروک صیانت میکنم. مردی اینجا در بستر خفته است که تنها با..نه!! با هیچ چیزی به خواب نخواهد رفت. 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 31 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد من دوست دارم اجتماعی باشم، ولی نه با این اجتماع !. 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 31 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد چنین دیداری و چنین حال خوشی؛ اینگونه که آقای مسکوب میگوید: روز خوبی بود و من وقتی از او جدا میشدم آدم تازهای بودم. منظورم این است که انگار بارانی باریده بود و همهی برگهای خاکآلود مرا شسته بود و من همرنگ سبزه و زمین زیر پایم بودم. 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 31 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد نگاه کنم و نشناسم. مطلوب غایی. 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 31 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد ساعت از ۴ بامداد گذشته است و چیزی درون رگهایم در حال سوختن است که دودش مغزم را گنگ کرده است. آنقدر خوابیدم که خستگی روزهای قبل از تنم در برود. اما جانم ملول است؛ بیچاره است؛ از من دور است اما سنگینی مضاعفش درون من آبستن شده و استخوان میترکاند. 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 31 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد از مستی به بستر افتاده و از بستر به سقف خیره و از سقف دود و پنجره و باقی قضایا. 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 31 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد کارم چو زلف یار پریشان و درهم است. 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 31 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد شکستی در گلویم. 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 31 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد من تو را به اندازه ناکامیام در داشتنت، میخواهم. 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 31 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد تمام تنم خسته است. گردن، شانه و دستها. خوابم میآید. سرم از همهجا خستهتر است. سرم مملو از خستگی است، مثل توپ پر بادی که حتی برای یک سوراخ هم جایی نداشته باشد. سرم هواخور ندارد تا به روی هوای بیرون بازش کنم هوایی بخورد و حالیبهحالی شود. مثل اينکه آن را خشکانده و کاهاندود و درمیان سرهای حیوانهای دیگر در تالار یک شکارچی روزگار گذشته، نصب کرده باشند. سرِ شکار با صورت بیاحساس و چشمهای باز حیرتزده. سرم از سالها پیش بهجا مانده و برای همین آنقدر فرسوده است. مثل آدمکوکی شدهام از فرط تکرار و تکرار. شرح حال به قلم شاهرخ مسکوب" 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 31 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد تنها چارهی ما، انزواست. غمی از راه میرسد، به درونت نفوذ میکند و آنقدر از تو تغذیه خواهد کرد تا سیراب شود. باید درد را تحمل کرد، هرچقدر که باشد. آخرش اگر زنده مانده بودی تو را رها خواهد کرد تا وقتی دیگر که دوباره بازگردد. 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 31 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد بخواب ای وارث اندوه و زخمهای چرک کرده ، که فردا باید دوباره و سهباره و هزارباره ، خرد شدن استخوانت را زیر آوار انکار شدنها حس کنی. هنوز درون تو ، خرابهای باقی مانده است که هموار نشده باشد. 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 31 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد توانی برای قدم برداشتن نیست؛ تمام انرژیام را در قدمهای قبلی خرج کردهام، قدمهایی که حاصلی نداشت جز تشدید یاس و ناامیدی. هربار که دست رو زانو میگذارم و یاعلی گویان برای بهتر شدن اوضاع بلند میشوم و قدم برمیدارم، طولی نمیکشد تا متوجه شوم که انگار هیچوقت قرار نبوده و نیست به مقصدی برسم و هربار خستگی راه در تنم مینشیند و به خستگیهای قبلی اضافه میشود. نمیدانم که باز هم میتوانم دست رو زانو بگذارم یا بزودی خستگیهایم تنها اجازهی بغل کردن زانوهایم را میدهند. 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 31 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد حاجی ما شدیم یه ترکیب سمی از درد و زخمِ عمیق. اومدیم بچگی کنیم گفتن بزرگ شدی، خجالت بکش خواستیم خجالتی که کشیدیم رو رنگ آمیزی کنیم، یه مدادسیاه دادن دستمون گفتن رنگ تعطیل! تستِ کنکور رو باید سیاه کنی. وسط این همه سیاهی، قلبمون تندتر زد واسه یه نفر. خواستیم حرف بزنیم که دهانمون رو بوییدند که مبادا گفته باشیم " دوست دارم " اما موندیم پاش. بعد طرف گُه زد به احساس و اعتمادمون. سرگرم کار شدیم تا یادمون بره چی سَرمون اومده و شغل شریف سگ دو زدن رو انتخاب کردیم و پول جمع کردیم تاعقدههامون رو برطرف کنیم که قیمتِ عقدهها تا خدا رفت بالا. خواستیم پناه ببریم خونه اما دیدیم تا مریخ فاصله داریم باخانواده. رفتیم توی خودمون! حالا میپرسی چرا خُشک و پژمردهای؟ جوونه نزدیم که اصلا! تا خواستیم سبزبشیم تبر زدن از ریشه. علی سلطانی 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 31 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد انتظارت را میکشم، درد میکشم و در کنارش چند نخی هم سیگار میکشم. تمام شد عمرِ ما. کجایی پس جانِ من؟ 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 31 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد تنهایی دیکتاتوری مستبد است که تو را از رنج های روابط انسانی نجات میدهد و زمانی که از وفاداریات اطمینان حاصل کرد، حالا رنجهای متفاوتی به تو تحمیل میکند. 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 31 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد با چشمانی گود رفته نگاهش میکنم، باور این حقیقت برایم از هر چیزی سخت تر است. سعی در انکار دارم ، اما لحن قاطع و جدیِ او مهر تاییدی برا این اتفاق است. کاری از دستم بر نمیاید، چراغ های خانه را خاموش میکنم و سیگاری روشن کرده و پذیرای غم میشوم. 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 31 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد احساسم ، وجدانم ، افکارم و تمام اعضای محسوس و نامحسوسم ، مرا ملامت میکنند که هیچ ، حتی خودم همصدا با آنان خویشتن را ملامت میکنم. این دیگر چه جهنمیست؟ 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 31 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد خودمون کم درد و مشکل داریم، چاوشی هم یجوری میخونه که تا مغز استخون درد رو حس میکنی 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 31 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد احساس میکنم مغز سرم داره میسوزه ؛ بعضی چیزها مثل گدازهی داغه ، تو سرت که میافته ، تا مغز استخونت رو میسوزونه. الآنم نشستم پای درس و یادگیری ، اما یکچیزی تو سرم هست که باعث میشه فیلم رو استاپ کنم ، چشمام رو ببندم و کف دستم رو روی تخم چشم چپم فشار بدم ؛ فقط اینطوری دردش برام یکمی آروم میگیره. 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 31 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد نمیخواهم حرف بزنم ، وقتی میخواهم نمیتوانم ، وقتی میتوانم نمیدانم چه بگویم ، وقتی میدانم چه بگویم نمیدانم با که بگویم و زمانی که میدانم به چه کسی بگویم ، او کنارم نیست و یا حوصلهی شنیدنم را ندارد. 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .