فندق ارسال شده در 3 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر 18 ساعت قبل، حسین138 گفته است: اندر دل من درون و بيرون همه او است اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست اينجای چگونه کفر و ايمان گنجد؟ بی چون باشد وجود من؟ چون همه اوست تو را با غیر می بینم، صدایم در نمی آید دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید 6 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 3 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر 4 ساعت قبل، ɑɍɛẕőǚ گفته است: ماییم که از باده ی بیجام خوشیم هر صبح منوریم و هر شام خوشیم گویند سرانجام ندارید شما ماییم که بیهیچ سرانجام خوشیم معشوق عیان میگذرد بر تو، ولیکن اغیار همیبیند از آن بسته نقاب است 7 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 3 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر 41 دقیقه قبل، نیلوفرآبی گفته است: مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده ولیکن با که گویم راز چون محرم نمیبینم مرحبا ای پیکِ مشتاقان بده پیغامِ دوست تا کُنم جان از سرِ رغبت فدای نامِ دوست 6 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 3 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر 21 ساعت قبل، نیلوفرآبی گفته است: من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شهد شکر هیچ مگو واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند چون به خلوت می روند آن کار دیگر میکنند 6 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 3 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر 4 ساعت قبل، نیلوفرآبی گفته است: تنــم از واسـطه دوری دلـبر بگــداخت جانم از آتش هجر رخ جانانه بسوخت تو مو می بینی و مجنون پیچش مو تو ابرو او اشارت های ابرو 7 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
نیلوفرآبی ارسال شده در 3 آذر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر 6 ساعت قبل، فندق گفته است: تو مو می بینی و مجنون پیچش مو تو ابرو او اشارت های ابرو تــلخ کـنـی دهـان من قنـد به دیگــران دهی؟! 2 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
دل آرام ارسال شده در 3 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر چشم خود بستم تا چشم مستش ننگرم ناگهان دل داد زد دیوانه من میبینمش 1 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
نیلوفرآبی ارسال شده در 4 آذر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر 8 ساعت قبل، دل آرام گفته است: چشم خود بستم تا چشم مستش ننگرم ناگهان دل داد زد دیوانه من میبینمش شخصي همه شب بر سر بيمار گريست چون روز شد او بمرد وبيمار بزيست 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 4 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر هم اکنون، نیلوفرآبی گفته است: شخصي همه شب بر سر بيمار گريست چون روز شد او بمرد وبيمار بزيست با این همه آن رنج شما گنج شما باد افسوس که بز گنج شما پرده شمایید 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 4 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر 15 ساعت قبل، فندق گفته است: تو مو می بینی و مجنون پیچش مو تو ابرو او اشارت های ابرو دل من رای تو دارد، سر سودای تو دارد رخ فرسوده زردم غم صحرای تو دارد سز من مست جمالت دل من دام خیالت گهر دیده نثار کف دریایی تو دارد 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
نیلوفرآبی ارسال شده در 4 آذر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر 30 دقیقه قبل، حسین138 گفته است: با این همه آن رنج شما گنج شما باد افسوس که بز گنج شما پرده شمایید دلی کـــز معرفت نــور و صفا دید به هر چیزی که دید اول خدا دید 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 4 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر هم اکنون، نیلوفرآبی گفته است: دلی کـــز معرفت نــور و صفا دید به هر چیزی که دید اول خدا دید بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی ب کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی؟ نه ره گریز دارم،نه طریق آشنایی چه غم اوفتاده ای را که تواند احتیالی همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد اگر احتمال دارد ب قیامت اتصالی چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن ب امید آن که روزی ب کف اوفتد وصالی یه تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ɑɍɛẕőǚ ارسال شده در 4 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر 11 دقیقه قبل، حسین138 گفته است: بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی ب کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی؟ نه ره گریز دارم،نه طریق آشنایی چه غم اوفتاده ای را که تواند احتیالی همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد اگر احتمال دارد ب قیامت اتصالی چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن ب امید آن که روزی ب کف اوفتد وصالی یه تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز من بیچاره همان عاشق خونین جگرم خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود که به بازار تو کاری نگشود از هنرم سیزده را همه عالم به در امروز از شهر من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم 3 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 4 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر هم اکنون، ɑɍɛẕőǚ گفته است: یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز من بیچاره همان عاشق خونین جگرم خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود که به بازار تو کاری نگشود از هنرم سیزده را همه عالم به در امروز از شهر من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم اینو مدت ها قبل گذاشتم مصره دوم چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون دلم را دوزخی سازد ،دو چشمم را کند جیحون 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ɑɍɛẕőǚ ارسال شده در 4 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر 10 دقیقه قبل، حسین138 گفته است: اینو مدت ها قبل گذاشتم مصره دوم چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون دلم را دوزخی سازد ،دو چشمم را کند جیحون در کل عشقی خوبه ک سبب قرب الهی شود اینی ک شاعر فرمود یک طرفه بی سرانجامه 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
نیلوفرآبی ارسال شده در 4 آذر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر 3 ساعت قبل، حسین138 گفته است: بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی ب کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی؟ نه ره گریز دارم،نه طریق آشنایی چه غم اوفتاده ای را که تواند احتیالی همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد اگر احتمال دارد ب قیامت اتصالی چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن ب امید آن که روزی ب کف اوفتد وصالی یه تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن نشاط جوانی ز پیران مجوی که آب رفته باز نیاید به جوی 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 4 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر هم اکنون، نیلوفرآبی گفته است: نشاط جوانی ز پیران مجوی که آب رفته باز نیاید به جوی بار می بندم و از بار فرو بسته ترم آتش خشم تو برد آب من خاک آلود بعد از این، باد به گوش تو رساند خبرم نی مپندار که حرفی ب زبان ارم اگر تا ب سینه چو قلم باز شکافند سرم 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
نیلوفرآبی ارسال شده در 4 آذر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر 2 ساعت قبل، حسین138 گفته است: بار می بندم و از بار فرو بسته ترم آتش خشم تو برد آب من خاک آلود بعد از این، باد به گوش تو رساند خبرم نی مپندار که حرفی ب زبان ارم اگر تا ب سینه چو قلم باز شکافند سرم محبوب دلم ز من جدایی تا کی؟ من درطلب و تو بی وفایی تا کی؟ 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 4 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر 18 ساعت قبل، نیلوفرآبی گفته است: تــلخ کـنـی دهـان من قنـد به دیگــران دهی؟! یک نعره مستانه ز جایی نشنیدیم ویران شود این شهر که میخوانه ندارد 8 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 4 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر 16 ساعت قبل، دل آرام گفته است: چشم خود بستم تا چشم مستش ننگرم ناگهان دل داد زد دیوانه من میبینمش شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بيرون کند 6 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 4 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر 8 ساعت قبل، نیلوفرآبی گفته است: شخصي همه شب بر سر بيمار گريست چون روز شد او بمرد وبيمار بزيست تو چه دانی که ما چه مرغانیم هر نفس زیر لب چه می خوانیم 6 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 4 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر 7 ساعت قبل، حسین138 گفته است: با این همه آن رنج شما گنج شما باد افسوس که بز گنج شما پرده شمایید دامن مکش به ناز که هجران کشیدهام نازم بکش که ناز رقیبان کشیدهام 7 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 4 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر 7 ساعت قبل، حسین138 گفته است: دل من رای تو دارد، سر سودای تو دارد رخ فرسوده زردم غم صحرای تو دارد سز من مست جمالت دل من دام خیالت گهر دیده نثار کف دریایی تو دارد در دایرهای که آمد و رفتن ماست او را نه بدایت نه نهایت پیداست 7 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 4 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر 7 ساعت قبل، نیلوفرآبی گفته است: دلی کـــز معرفت نــور و صفا دید به هر چیزی که دید اول خدا دید دیدم رخ خوب گلشنی را آن چشم و چراغ روشنی را 6 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 4 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر 7 ساعت قبل، حسین138 گفته است: بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی ب کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی؟ نه ره گریز دارم،نه طریق آشنایی چه غم اوفتاده ای را که تواند احتیالی همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد اگر احتمال دارد ب قیامت اتصالی چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن ب امید آن که روزی ب کف اوفتد وصالی یه تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن نابرده رنج گنج میسر نمی شود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد 8 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .