فندق ارسال شده در 2 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر 3 ساعت قبل، حسین138 گفته است: من نمیگویم کسی « بی درد » نیست هر کسی دردی ندارد، « مرد » نیست... لیک می گویم که فصل سوختن، آب را هم می توان آموختن... « خنده ها » را می توان تقسیم کرد گریه ها را می توان « ترمیم » کرد... گر خطر می بارد از این فصل سرد دوستی را باید اول « بیمه » کرد... « عشق » با لبخند مردم، زنده است زندگی هم با « تبسم » زنده است.. تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم 5 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
نیلوفرآبی ارسال شده در 2 آذر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر 21 دقیقه قبل، فندق گفته است: تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم مذهب زنده دلان خواب پریشانی نیست از همین خاک جهان دگری ساختن است 3 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Topaz ارسال شده در 2 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر 57 دقیقه قبل، فندق گفته است: من بد کنم و تو بد مکافات دهی پس فرق میان من و تو چیست بگو وفا نکردی و کردم، جفا ندیدی و دیدم شکستی و نشکستم، بریدی و نبریدم 2 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
نیلوفرآبی ارسال شده در 2 آذر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر 2 ساعت قبل، Topaz گفته است: وفا نکردی و کردم، جفا ندیدی و دیدم شکستی و نشکستم، بریدی و نبریدم محبت آتشی در جانم افروخت که تا دامان محشر بایدم سوخت عجب پیراهنی بهرم بریدی که خیاط اجل میبایدش دوخت 3 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 2 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر 2 ساعت قبل، فندق گفته است: من بد کنم و تو بد مکافات دهی پس فرق میان من و تو چیست بگو خسته هستم باشد تا جوابت بدم 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 2 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر خسته هستم صبر کنید میام 2 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 2 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر 4 ساعت قبل، فندق گفته است: تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم چه کنم با غم خویش؟ که گهی بغض دلم می ترکد، دل تنگم زِ عطش می سوزد، شانه ای می خواهم که گذارم سر خود بر رویش و کنم گریه که شاید کمی آرام شوم ولی افسوس که نیست...!! 1 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 2 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر 3 ساعت قبل، Topaz گفته است: وفا نکردی و کردم، جفا ندیدی و دیدم شکستی و نشکستم، بریدی و نبریدم فکر را پَر بدهید و نترسید که از سقف عقیده برود بالاتر فکر باید بپرد برسد تا سر کوه تردید و ببیند که میان افق باورها کفر و ایمان چه به هم نزدیکند "فکر اگر پَر بکشد" جای این توپ و تفنگ، اینهمه جنگ سینه ها دشت محبت گردد دستها مزرع گلهای قشنگ "فکر اگر پر بکشد" هیچکس کافر و ننگ و نجس و مشرک نیست همه پاکیم و رها... 1 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 2 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر ۱ ساعت قبل، نیلوفرآبی گفته است: محبت آتشی در جانم افروخت که تا دامان محشر بایدم سوخت عجب پیراهنی بهرم بریدی که خیاط اجل میبایدش دوخت باید امروز حواسم باشد که اگر قاصدکی را دیدم ، آرزوهایم را بدهم تا برساند به خدا ، به خدایی که خودم میدانم ، نه خدایی که برایم از خشم ، نه خدایی که برایم از قهر، نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند . به خدایی که خودم میدانم ، به خدایی که دلش پروانه است ، و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید، و به باران گفته است باغها تشنه شدند ، و حواسش حتی به دل نازک شب بو هم هست، که مبادا که ترک بردارد ، به خدایی که خودم میدانم چه خدایی جانم... 3 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 2 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر 5 ساعت قبل، نیلوفرآبی گفته است: مذهب زنده دلان خواب پریشانی نیست از همین خاک جهان دگری ساختن است تو خود ای شب جدایی چه شبی بدین درازی بگذر که جان سعدی بگداخت از نهیبت 5 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 2 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر 2 ساعت قبل، نیلوفرآبی گفته است: محبت آتشی در جانم افروخت که تا دامان محشر بایدم سوخت عجب پیراهنی بهرم بریدی که خیاط اجل میبایدش دوخت تو نه مرد عشق بودی خود از این حساب سعدی که نه قوت گریزست و نه طاقت گزندت 5 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 2 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر 4 ساعت قبل، Topaz گفته است: وفا نکردی و کردم، جفا ندیدی و دیدم شکستی و نشکستم، بریدی و نبریدم موی سپید را فلکم رایگان نداد این رشته را به نقد جوانی خریده ام 6 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 2 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر 22 دقیقه قبل، حسین138 گفته است: چه کنم با غم خویش؟ که گهی بغض دلم می ترکد، دل تنگم زِ عطش می سوزد، شانه ای می خواهم که گذارم سر خود بر رویش و کنم گریه که شاید کمی آرام شوم ولی افسوس که نیست...!! تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را 5 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 2 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر 17 دقیقه قبل، حسین138 گفته است: باید امروز حواسم باشد که اگر قاصدکی را دیدم ، آرزوهایم را بدهم تا برساند به خدا ، به خدایی که خودم میدانم ، نه خدایی که برایم از خشم ، نه خدایی که برایم از قهر، نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند . به خدایی که خودم میدانم ، به خدایی که دلش پروانه است ، و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید، و به باران گفته است باغها تشنه شدند ، و حواسش حتی به دل نازک شب بو هم هست، که مبادا که ترک بردارد ، به خدایی که خودم میدانم چه خدایی جانم... ما ز بالاییم و بالا میرویم ما ز دریاییم و دریا میرویم 6 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 2 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر 20 دقیقه قبل، حسین138 گفته است: فکر را پَر بدهید و نترسید که از سقف عقیده برود بالاتر فکر باید بپرد برسد تا سر کوه تردید و ببیند که میان افق باورها کفر و ایمان چه به هم نزدیکند "فکر اگر پَر بکشد" جای این توپ و تفنگ، اینهمه جنگ سینه ها دشت محبت گردد دستها مزرع گلهای قشنگ "فکر اگر پر بکشد" هیچکس کافر و ننگ و نجس و مشرک نیست همه پاکیم و رها... از مکافات عمـل غافل مشو گندم از گندم بروید جو ز جو 7 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
نیلوفرآبی ارسال شده در 2 آذر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر ۱ ساعت قبل، فندق گفته است: تو خود ای شب جدایی چه شبی بدین درازی بگذر که جان سعدی بگداخت از نهیبت تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو تا تو مراد من دهی من به خدا رسیده ام 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
نیلوفرآبی ارسال شده در 2 آذر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر 1 ساعت قبل، حسین138 گفته است: باید امروز حواسم باشد که اگر قاصدکی را دیدم ، آرزوهایم را بدهم تا برساند به خدا ، به خدایی که خودم میدانم ، نه خدایی که برایم از خشم ، نه خدایی که برایم از قهر، نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند . به خدایی که خودم میدانم ، به خدایی که دلش پروانه است ، و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید، و به باران گفته است باغها تشنه شدند ، و حواسش حتی به دل نازک شب بو هم هست، که مبادا که ترک بردارد ، به خدایی که خودم میدانم چه خدایی جانم... من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شهد شکر هیچ مگو 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 2 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر 3 ساعت قبل، فندق گفته است: تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را اندر دل من درون و بيرون همه او است اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست اينجای چگونه کفر و ايمان گنجد؟ بی چون باشد وجود من؟ چون همه اوست 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 2 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر 2 ساعت قبل، نیلوفرآبی گفته است: من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شهد شکر هیچ مگو ماجرای دل دیوانه بگفتم به طبیب که همهشب در چشم است به فکرت بازم گفت از این نوع شکایت که تو داری سعدی درد عشق است، ندانم که چه درمان سازم 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
نیلوفرآبی ارسال شده در 3 آذر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر 8 ساعت قبل، حسین138 گفته است: ماجرای دل دیوانه بگفتم به طبیب که همهشب در چشم است به فکرت بازم گفت از این نوع شکایت که تو داری سعدی درد عشق است، ندانم که چه درمان سازم مرده بودم زنده شدم گریه بودم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم 1 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 3 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر 9 دقیقه قبل، نیلوفرآبی گفته است: مرده بودم زنده شدم گریه بودم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم ،ای نسیم سحر ارامگه یار کجاست منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست شب تاز است و ره وادی ایمن در پیش آتش طور کجا، موعد دیدار کجاست 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
نیلوفرآبی ارسال شده در 3 آذر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر 3 ساعت قبل، حسین138 گفته است: ،ای نسیم سحر ارامگه یار کجاست منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست شب تاز است و ره وادی ایمن در پیش آتش طور کجا، موعد دیدار کجاست تنــم از واسـطه دوری دلـبر بگــداخت جانم از آتش هجر رخ جانانه بسوخت 1 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ɑɍɛẕőǚ ارسال شده در 3 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر در ۱۴۰۲/۶/۹ در 15:41، نیلوفرآبی گفته است: ســلــام دوسـتـان عـزیـزم ایـن پسـت بـرای مشـاعره گـذاشـت میشه.دوستـان هـر شعـری که دوست دارن یا وصـف حـال دلـشـون می تونن بذارن در جـواب همـدیگـه و قـوانین خـاصی نـدار امـیـدوارم همـیشـه حـال دل تک تک تون آفـتـابی باشه @Lotus @Elnaz @Topaz @3amane@cursed angel @selvam @Timmy @GiSoU @Sahar_96@ATILA @kambiz_landar @Asalam @Asal @ashkan @نیلوفر @Sogol @گندم24 @بمب انرژی @Armin_music @Venusi@نیکا000000 @فریحا @علی @پرواز@حسین138 @Ufo @Queen@zeus gladiator @Anna 021 @ReLIFE @Miss nedaa @miss ZAHRA @فندق@Narges23 @pumpkin @مریم۲۵ @ɑɍɛẕőǚ @آقای پسر @Shirinn @maahya@mahan @Mreza @Milatii @AliX @Miss little @asemoon@RoyaAA @Dark Angel @زانکو @AvAa@HosseiN @Kereshmeh @سعیده@دل آرام @وحیدد@MMD_I @Black_wolf@fateme20 و بقـیـه دوسـتان عزیز لطف کنن شرکت کنند خوشحال میشم••• ماییم که از باده ی بیجام خوشیم هر صبح منوریم و هر شام خوشیم گویند سرانجام ندارید شما ماییم که بیهیچ سرانجام خوشیم 1 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
نیلوفرآبی ارسال شده در 3 آذر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر 3 ساعت قبل، ɑɍɛẕőǚ گفته است: ماییم که از باده ی بیجام خوشیم هر صبح منوریم و هر شام خوشیم گویند سرانجام ندارید شما ماییم که بیهیچ سرانجام خوشیم مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده ولیکن با که گویم راز چون محرم نمیبینم 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
فندق ارسال شده در 3 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر 21 ساعت قبل، نیلوفرآبی گفته است: تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو تا تو مراد من دهی من به خدا رسیده ام من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چارتکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست 6 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .