رفتن به مطلب

Aftaabgardaan

کاربر فعال
  • تعداد ارسال ها

    265
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

تمامی مطالب نوشته شده توسط Aftaabgardaan

  1. لایک ب وجود نازنینت عزیزم اینجام ک سانسور میشیم:/
  2. ‏ وقتی شما لخت شدن یک زن را به همه معترضان تعمیم می دهید، دیگر نمی توانید ... تبرئه کنید. تو می‌توانی این آینه را بشکنی اما نمی‌توانی آن‌را بمیرانی چون سرشتِ آینه بدین‌سان است؛ هزار تکه‌اش کنی باز هزار آینه در آن است.. ▪︎ شیرکو بیکس
  3. بي ارزش ترين پول دنيارو داريم، اقتصادمون داغونه، فقر بيداد ميكنه،خونه خريدن آرزوي محاله، اجاره خونه سر به فلك كشيده، هيچ جووني جرات نميكنه به ازدواج فكر كنه، كودك كار تا دلت بخواد داريم، هواي سالم نداريم، درياچه ها خشك شدن، آينده واژه غريب و مبهمي شده، اختلاس تا دلت بخواد هست، ماشين خوب و ايمن نداريم، پشتوانه مالي نداريم هرچقدر هم كار كنيم، حق بيان و اعتراض نداريم كار و شغل همه بر حسب روابط نه ضوابط، پدر شرمنده، مادر افسرده، جوونا بيكار، مردم غمگین و خشمگین. چطور فکر میکنید اونی که صداش درومده، دغدغه‌ش لخت شدنه؟ .‌‌.. تنها بودم. نیم ساعت و یک ساعت بعد بود یا کِی نمیدونم اما مامان و بابا اومدن و با عصبانیت و رخوت، گفتم که آره چه خبر بوده و فلان و بسار و این حرف ها.. بابا گفت چطور دیشب موقع صداها میگفتی مردم از پنجره ها خیلی با شکوهن، این هم یه جور آزادی حساب میشه که فرصت بدی مخالفت هم بره جلوی مسجد‌.شعارش رو بده و بشنویش و انقدر عصبانی نباشی! گفتم نمیتونم. فرق این جاست که این ها میتونن برن جلوی مسجد بایستن، سینه سپر‌ کنن، حرفشون رو بزنن. اما کسایی که از پنجره شعار میدن رو ... این طوری سلوکم نمیشه.. اینطوری من نمیتونم.. این طوری خیلی بده.. اینطوری زندگی سفارشیه، میری جلوی مسجد شعارت رو میدی و خط بهت نمیوفته، و یه طوری شادش میکنن که انگار آب از آب تکون نخورده و زنده ان همه، و ترتیب‌ کسی داده نشده و آدما میشن رو به روی هم.. آدم عقش میگیره.. بیهوش میشه.. این واقعا بده پسر..
  4. Aftaabgardaan

    این روزا

    کسل و عصبانی هستم. حوصله ی کلاسمو ندارم. دیشب به دوستم دلداری میدادم که اگه از خونه بیرون نمیتونی بری فدای سرت و ناراحت نباش من قول میدم جات رو کاور کنم اما حالا از امشب‌ خودم دچارشم.. چشماشون بهمه که در نرم از دستشون و بمونم خونه.. از استرسی که سر پیدا کردن بابا کشیدیم.. دلم میخواد بیشتر باشم.. بیشتر کمکشون باشم و حسشون کنم ولی واقعا.. این همه تاکید و رسما ممانعت برای بیرون رفتن توی اون ساعت هایی که باید.. بسیار مچاله خاطرم کرده.. خیلی خیلی بیشتر از بسیار.. انگار بسیار بچه و کم عقل پنداشته میشم.. یا لااقل خودم این حس رو میگیرم.. حس میکنم صداست که توی گلوم گیر کرده.. تمام انسان های اطرافم که ازم بزرگ ترن .. ته نگاهشون یه طوریه که انگار آینده رو میبینن.. یه آخی، خوش خیال واقعا فکر میکنی این روزا به کجا میرسه؟ نه اینا میرن نه بهتری بعد از اینا‌ میاد و نهایتا بی گناه بی گناه آدما میمیرنِ خاصی توی چشماشون و زبانشونه.. و این خسته‌م کرده.. باشه.. اما چطوری حس نمیکنن؟ آدما رو تقاضاشون رو.. اینکه میکشن تا بگن نکشتیم رو.. با این خیلی موافقم که" تا ابد نمیشه یه پا اینور جوی باشه و یه پا اونور بالاخره یه جایی جوی گشاد میشه!" و حالا همه اطرافم شدن میانه رو، یعنی ببین اینکه مثلا بگی این طرف جریانی با این روش مشکل داری اوکیه.. ولی نه اینطرفی نه اونطرفی نه کلا حس خاصی داری.. حرصم میده.. همه شدن نگاه عاقل اندر سفیهی که انگار خیلی میدونن و من نه تنها نمیدونم بلکه نمیفهمم.. اذیتم... مدام میخوام بهشون بگم گیرم که من.. اشتباه میکنم.. شما چرا اینطوری‌این؟ نگرانم.. نگرانشم.. نگران این‌ که حالا که گرفتنش کجاست.. چی میشه.. قلبم کف پامه.. میدونی واقعا آدم از جانب خودش میتونه تصمیم بگیره و انجامش هم بده و باکی نداشته باشه.. ولی دلنگرونی برای دیگران خل کننده است.. خل شدم.. کی میدونه آخرش... چی میشه...
  5. Aftaabgardaan

    تو درخت لیمو

    تمامی این روزها دلگیرند من جغد پیری هستم که شیشه ای نیافته ام برای تاریکی می ترسم رویایم به شاخه ها گیر کند می ترسم بیدار شوم و ببینم زنی هستم در ایران افسردگی ام طبیعی است اما کاری کن رضا جان پاییز تمام شود نمی دانم اگر مرگ بیاید اول گلویم را می فشارد یا دلم را آن روز کجای خانه نشسته بودم که می توانستم آن همه شعر بگویم؟ کدام لامپ روشن بود؟ می خواهم آنقدر شعر بگویم که اگر فردا مردم نتوانی انکارم کنی می خواهم شعرم چون شایعه ای در شهر بپیچد و زنان هربار چیزی به آن اضافه کنند.. امشب تمام نمی شود امشب باید یکی از ما شعر بگوید یکی گریه کند.. در دلم جایی برای پنهان شدن نیست من همه ی زاویه ها را فرسوده ام دیگر وقت آن است که مرگ بیاید و شاخ هایش را در دلم فرو کند... [الهام اسلامی، تو درخت لیمو من درخت سپیده‌دم]
  6. Aftaabgardaan

    ورای رسیدنی

    خیال‌ خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود و ماه را زبلندایش به روی خاک کشیدن بود پلنگ من،دل مغرورم، پرید و پنجه به خالی زد که عشق،ماه بلند من، ورای دست رسیدن بود...
  7. Aftaabgardaan

    فرمودن ک

    آقا مگه نفرمودن " یسری سیاه و سفیدا خوبن ... مثه اون دو تا چشمات ، مثه ترکیب یه شال سفید با موهای مشکی فرفری " و این صحبت ها؟ :)) پس چرا همچین شد امروز؟ :)) ما که همه اصول و قواعد فوق الذکر رو رعایت کردیم که بعد دوباره فرد دیگری در جایی فرمودن که " سبزه با نمکی تو بی دوز و کلکی تو ... " بازم پس چرا اینجوری شد؟ مگه قرار نبود سبزه ها بانمک و دوس داشتنی باشن؟ بنظرم یا حرفاشونو پس بگیرن یا سریعا فرد مناسب رو بندازن وسط زندگی ما بله ، امروز ازون روزاس که روی مود چرا من انقدر بطور نابودی سینگل هستم ، میباشم :))))))
  8. آهنگ سریال شهرزاد ترانه: افشین یداللهی آهنگ و تنظیم: امیر توسلی متن آهنگ امین بانی چه کردی تو با قلب ویرانه ی من چه کردی ببین عشق دیوانه ی من چه کردی در ابریشم عادت آسوده بودم تو با حال پروانه ی من چه کردی چه کردی ننوشیده از جام چشم تو مستم خمار است میخانه ی من چه کردی چه کردی مگر لایق تکیه دادن نبودم تو با حسرت شانه من چه کردی چه کردی ♫♫♫ آهنگ چه کردی امین بانی ♫♫♫ مرا خسته کردی و خود خسته رفتی سفر کرده باخانه ی من چه کردی چه کردی جهان من از گریه ات خیس باران تو با سقف کاشانه ی من چه کردی چه کردی تو با قلب ویرانه ی من چه کردی ببین عشق دیوانه ی من چه کردی
  9. Aftaabgardaan

    گوش دادنی

    رستاک جان، سلام. "پاییز" ، "بارونی" و "چتر" ازت گلایه دارن. میگن پدرمونو در آوردی. از کلمه های دیگه هم تو آهنگات استفاده کن. اما من به هر حال آهنگاتو گوش میدم فقط میترسم شکست عشقی بخورم. به هر حال تاثیر داره... اونجا که میگی: نه چشمات آبیه، نه موهات خرمایی، بگو چیکار کردی، که انقدر زیبایی به نظر من به نکته ی ظریفی در امر زیبایی اشاره کردی.
  10. ناراحتم.. واقعا ناراحتم... یعنی خیلی خیلی خیلی ناراحتم.. اصلا یه جورِ بدی ناراحتم.. وقتی با خودم در مورد این ناراحتی حرف میزنم.. یا با سگ سیاه افسردگیم.. همش خودم رو محق میبینم توی این حجم از ناراحتی... همش حس میکنم من میتونم این میزان ناراحت شم.. و اون باعث و بانی این جوِ مسخره ی بینمونه.. اون رو مقصر میبینم که به اینجا رسیدیم.. و این جالب نیست.. چون نیمه ی منطقیم مدام میگه مگه میشه یه نفر این همه مقصر باشه؟ و تو هم قصور کردی که اینطوری شده امروزتون.. ولی نیمه ی منطقی رو برنمیتابم.. و ناراحتم! کاش دعوا میکردیم و بهش میگفتم ناراحتیمو.. دلم پوسید.. احسان خواجه امیری میخونه: اگه به هم نمیرسیم، تو با تمامِ من برو.. همین برای من بسه.. که آرزو کنم تو رو!
  11. در مورد جنگه بله ولی از مردمی صحبت می‌کنه ک با عثمان نبودند بعد ب خونخواهی عثمان قیام کردند مثل معاویه ک مردم شام رو فریب داد، که ب خونخواهی عثمان با حضرت علی بجنگند. این تفسیر ادبیه خطبه ست بزرگوار. صحابه پيامبر ک غالباً در اين ماجرا تماشاچى بودند و با سکوت آميخته با رضاى خود از کشته شدن عثمان ناراحت نبودن، تا آنجا که بدن عثمان بعد از کشته شدن سه روز در برابر چشم مردم بر زمين مانده بود. و کسى اقدام به دفن او نمى کرد و اين خود نشان مى دهد که تا چه حد صحابه و توده مردم از او خشمگين و ناراضى بودند! بنابراين کشتن «عثمان» چيزى نبود که بهانه قيام بر ضد «اميرمؤمنان على (عليه السلام)» شود، بديهى است بهانه جويانی مثل معاویه اين واقعيت را به خوبى مى دانستند، ولى براى بسيج توده هاى ناآگاه «شام» بر ضد «امير مؤمنان على (عليه السلام)» راهى بهتر از اين نداشتند. *** متشکر از توجه تون.
  12. Aftaabgardaan

    🥺🥺تعبیر خواب بلد

    هفتا گاو افسرده، هفتا گاو سرخوش درونم رو خوردن و به مدت هفتاد روز و بیشتر، قراره افسرده باشم. دکتره میگفت نَگین ناراحتم! بگین احساس ناراحتی میکنم که احساستون رو از خودتون جدا کنین. باشه احساس ناراحتی میکنم. خب چی شد؟ از من جدا شد؟ خیر! همچین بختک وارانه چسبیده که بیا و ببین. بابا واقعا منصفانه است؟ یعنی میخوام بگم توی این سیاره ی گردالی.. توی این کهکشان به این گنده‌بکی..زشت نیست این اوصاف؟ پسر چه گاوای لاغر بی وجدانی! دلم از غصه تیکه پاره شد. چیه این آدمیزاد؟
  13. Aftaabgardaan

    با دود ب قبیله ی دیگر خبر دهنده

    سه تا مجسمه ی برنجی داریم.. شکل راهبه های پیر و کچلِ معبد آمون توی سریال یوسف و راهبه های بازی جنگ های صلیبین! بنظرم خیلی بدریخت ساخته شدن.. بارها به مامان گفتم اخه مامان! این چه مزخرفیه اخه؟ اینا چرا انقدر زشتن؟ اما مامان میگه تو چرا هی گیر میدی! چیکار به اینا داری.. روی میزن دیگه همینطوری برای خودشون... القصه.. این راهبه ها من رو یاد عمه هام میندازن! اواخر بهار که مامان اینا سفر بودن هی به خودم میگفتم که اینا رو بزنم بشکنم و به مامان بگم اتفاقی شکست! و اینطوری برن از جلوی چشمم.. اما نشد.. ایشالا اواخر تابستون قسمت شه.. بشکنم.. در باب عمه عرض کنم که.. عزیزانم.. من نمیگم همه ی عمه ها اینطورین.. اختصاصا درباره ی عمه های خودم میگم فقط.. که وقتی دوریم.. رفت و امد و ملاقات و معاشرتی نیست.. زندگی زیباتره.. درختا‌ سبزترن .. آسمون آبی تره.. ابرها قلنبه ای ترن.. این رو قساوت درباره ی عمه هام نمیدونم راستش.. تجربه ی زیسته ی من، معاشرت باهاشون، برخورداری از ژنشون! من رو به این نتیجه گیری رسونده.. و خلاصه که از خودشونه که بر خودشونه _نمیدونم چقدر ربط داشت!_ و اره دیگه .. همین... اسم سرخپوستی؟ از عمه گریزنده، فامیل پدری رو دوست ندارنده، در حالِ حاضر تحصیلات تکمیل نکننده، زهرمارِ تخمه صدا شونده، ضربان قلبش زیاد از حد تپنده و فعلا همینا تا ببینیم به کجا میرسیم.:)
  14. Aftaabgardaan

    هم قدش شدم

    توی زندگی یه سری از آدما هستن که برات حجت موجه میشن.. قبولشون داری.. بنظرت بزرگ و پخته و با سواد و منطقی میان.. احترام زیادی براشون قائلی و حتی یه دیوار بین خودت و اون آدم میبینی که مثلا اوه! اون واقعا‌ خوبه و بزرگ منشه و تو چقدر راه داری که به همچین لولی متناسب با خودت برسی.. ولی یه روزی به خودت میای و میبینی که.. دیواری نیست.. دیوار خیلی وقته که فرو ریخته.. اینجاست که چند حالت پیش میاد.. اول اینکه اون آدم اونقدر که فکر میکردی خفن نبوده دوم هم اینکه تو هم بزرگ شدی و قد کشیدی و اون احتمالا درجا زده یا به عقب برگشته.. هر چی که هست.. هم قدش که شدی هیچ .. اون رو هم رد کردی.. و حالت سومی هم هست که ترکیب دو حالت قبلیه.. زندگی واقعا عجیبه‌‌‌‌..
  15. این ابرها را من در قاب پنچره نگذاشته‌ام که بردارم اگر آفتاب نمی‌تابد تقصیر من نیست با این همه شرمنده‌ی توام خانه‌ام در مرز خواب و بیداری‌ست زیر پلک کابوس‌ها مرا ببخش اگر دوست‌ات دارم و کاری از دستم بر‌‌نمی‌آید ...! #رسول_یونان
  16. Aftaabgardaan

    جناب سعدی درست فرمودند

    من، اینجا، غرق از حس بیهودگی و چرا های بی جواب. معلق بین واقعیتِ منطق و استدلال های بی پایانش. روی لبه ی یک تیغ بین حوادث رویاگونه و توهم های ناپایدار. در آغوش لحظات پوچ و بی معنا. خسته از عقل و چرا و اگر و اما هاش. دلم دیوانگی میخواد. چون ز عقل اندیشه ها زاید که مردم را بفرساید
  17. Aftaabgardaan

    آقولیادون واقولیدس؟!

    بهم پیام میده احوالت چطوره و یه طوری پر انرژی میپرسه که تو دلم میگم در مقابل این همه انرژی چی میشه گفت جز خوبم :)))) صحبت میکنیم و از ارشد میگه و یه چیزی میگه که متوجه نمیشم ... توضیح میده که اصطلاح اصفهانیه و بعد میگه : میگما پنج شیش ساله دوستیم خجالت نمیکشم چارتا اصطلاح یادت ندادم؟ مدعی میگم اره دیگه کوتاهی کردی :d میگه از همین الان تمرین میکنیم پس. مینویسه:به نام خدا خب درس اول آقولیادون واقولیدس تکرار کن آقولیادون واقولیدس! بعد صدا میفرسته و میگه اینم با ویس و من تو شیش و بش اینم که چقدر شبیه شیش سیخ جیگر سیخی شیش هزار میخوام تلفظش کنم کلمه ها گره میخورن تو هم که پیام بعدیش اومد برام: *آقولیادون واقولیدس: در یک جمعی ب کار می رود که همه در حال بگو بخند هستند کنایه از اینکه پ چدونسس،چقده خوشحالین با خوندن معنیش و تصورش افقی میشم از خنده و هنوز قد راست نکردم که میگه : درس دوم ناقولوسی....تکرار کن... ناقولوسی .... ینی خرخره... اتوبوسا تا تو ناقولوسیش پر کردس... کنایه از اینکه چرا اینقد مسااافر سوار کرده...تکرار کن... فتحه کلماتو بکن کسره...کسره رو بکن فتحه....به جای او در اخر هر کلمه بگو آ... اتوبوس رو یا همون اوتوبوسو میگی اوتوبوسا. همینطوری توضیح میده و من موندم تو آقولیادون و هی به بی استعدادیم میخندم :))) که میگه: و اخرین درس امشب... به جای واژه خیلی میگی چیچی... مثلا خیلی سرده...چیچی سردس.... اینارو تمرین کن...مخشاتو بفرس...فردا شب ادامه میدیم اصطلاحات رو بهش با خنده قول میدم که تا فردا تمرین کنم و اون مثل یه معلم جدی تذکر میده که پشت گوش نندازم:))))) *aghooliyadoon vaghoolides آقولیادون واقولیدِس ... تکرار کن ...
  18. Aftaabgardaan

    کاش

    لایک
  19. Aftaabgardaan

    حالِ متکلم از کلامش پیداست!

    من واقعا نمی‌فهمم که چرا وقتی یکی به شما توهین می‌کند، یا بد جوابتان را می‌دهد، یا تحقیرتان می کند یا آن‌طور که انتظار دارید به شما احترام نمی‌گذارد، این شما هستید که ناراحت می‌شوید؟ بابا جانِ‌من! از کوزه همان برون تراوَد که در اوست! رفتارِ هر کس متناسبِ شخصیتش است وقتی گفتار یا رفتارِ یکی زشت یا بی‌ادبانه است، او دارَد شخصیتش را به نمایش می‌گذارد! شما چرا به خودتان می‌گیرید و بیخود ناراحت و خشمگین می‌شوید، خودخوری می‌کنید، به‌هم میریزید، نآارام و آشوب می‌شوید و در صدد یک جواب محکم‌تر برمی‌آیید؟ اوست که دارد بی‌شعوری‌اش را به نمایش می‌گذارد، شما چرا حِرص می‌خورید و به هم میریزید، و تلاش می‌کنید شبیهِ او رفتار کنید؟ هر وقت در این‌جور موقعیت‌ها‌ قرار گرفتید، به یادِ این نکته بیفتید. قول می‌دهم آبی است بر آتش. در این مواقع، فقط ساکت و نظاره‌گر بمانید و حتی در این لحظات می‌توانید این رُباعیِ شیخ_بهایی را با خودتان زمزمه کنید تا آرام‌تر شوید: آن کس که بَدَم گفت، بدی سیرتِ اوست وان کس که مرا گفت نِکو خود نیکوست حالِ متکلم از کلامش پیداست!
  20. Aftaabgardaan

    شیفته ی خوشی...ساده

    من شیفته‌ی خوشی‌های ساده‌ام، مثل گوش دادن به یک موسیقی خوب، کنار کسی که دوسش داری، بدون اینکه حرفی بهم بزنیم، مثل دیدن رنگ نارنجی آسمون موقع غروب، مثل بیخودی خوندن با صدای بلند، مثل خندیدن موقع فکر کردن به یک خاطره قشنگ، اینکه یکی بهت یک شاخه گل هدیه بده، و بگه این مال توئه، از طرف من! حتی خنکی اونور بالشت، یا اینکه توی یک کافه، توی غروب پاییز، واست صندلی رو بکشه بیرون تا بتونی روبروش بشینی، مثل شنیدن اسم خودت واسه اولین بار از زبون یک پسرکوچولو، مثل شنیدن صدای نفس‌های کسی که به عشق اون نفس میکشی، من شیفته‌‌ی همین خوشی‌های ساده‌ام …
  21. Aftaabgardaan

    برای تو بنفش پوشیدم

    آه که چه انبوهی از حرف‌های ناگفته، مانده است. درد دل‌های آرام کنندهٔ در گلومانده‌ی به دردِ گلوی مزمن تبدیل شده. آه که چه بسیار ترانه‌های نابِ ناسروده، پوزش‌های خالصانه‌ی بر زبان نیامده، "مرا ببخش"های صادقانهٔ بیان نشده، ارواحِ دردمند ما را در کندی ابدی گذاشته است. و چه مقدار بغض در گلو مانده، گریه‌ی پنهانِ بی‌صدا، و ناله‌های در خلوت، جانشین سخن‌هایی شده که اگر به‌هنگام گفته میشد، نقش هزار پنجره‌ی گشوده به‌ جانبِ بهار را به عهده می‌گرفت. کاش می‌گفتم، کاش می‌گفتی، کاش با زهرِ متلاشی کننده‌ی سکوت، این ظرف نیازمندِ حرف‌های خوب را پر نمی‌کردیم و درد دل‌های آرامی‌بخش را به دردِ گلویی سوزنده تغییر نمیدادیم.
×
×
  • اضافه کردن...