رفتن به مطلب

ШHłTΞ ШФŁŦ

کاربر فعال
  • تعداد ارسال ها

    3040
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    1

تمامی مطالب نوشته شده توسط ШHłTΞ ШФŁŦ

  1. زنی که «لنین» را ترور کرد که بود؟! به گفته هم‌سلولی‌اش اصلا نمی‌شد گفت که بیست ساله است یا سی‌وهفت ساله. زمانی با آنارشیست‌ها نشست و برخاست داشت، اما بعدتر سوسیالیست شد. با این باور که لنین به انقلاب خیانت کرده و مانع تحقق سوسیالیسم واقعی شده است، تصمیم به کشتن او گرفت. یک: سی‌ام اوت بود. لنین برای سخنرانی به کارخانه‌ای در حومه جنوبی مسکو رفت تا برای کارگران آنجا از انقلاب و ضدانقلاب و دفاع از اولی مقابل دومی صحبت کند. پیش از آن خبر قتل یکی از همفکرانش را به او رسانده و گفته بودند تروریست‌ها همه‌جا هستند و برای ترور رهبران بلشویک نقشه‌ها دارند. حتی چند نفر از نزدیکانش به اصرار از او خواستند برنامه سخنرانی را لغو و به زمان دیگری موکول کند یا این کار را به دیگری بسپارد. لنین نپذیرفت. تهدید را جدی نگرفت و برنامه‌اش را تغییر نداد. به کارخانه رفت، سخنرانی‌اش را کرد و حرف‌هایی را که می‌خواست بزند، زد. تا اینجا مشکلی پیش نیامده بود، اما هنگام خروج از کارخانه زنی با استفاده از شلوغی و از میان جمعیت به او نزدیک شد و سه بار شلیک کرد. به روایت اورلاندو فایجس (در «تراژدی مردم») لنین «به زمین افتاد و محافظانش تروریست را تعقیب کردند. زمانی که لنین را به کرملین بازگرداندند به نظر می‌رسید که رو به موت است. یکی از گلوله‌ها در گردنش جا گرفته بود و خون زیادی ازش می‌رفت. خون وارد یکی از ریه‌ها شده بود (حتی در همین وضع هم می‌خواست مطمئن شود که پزشکانش بلشویکند). تا چند روز معلوم نبود که زنده بماند. اما پس از آن کم‌کم بهبود یافت» و اواخر سپتامبر - همراه همسرش - برای استراحت بهتر به روستایی بیرون مسکو رفت. بلشویک‌ها نجات او از مرگ را معجزه تلقی کردند و در مطبوعات و جزوه‌های تبلیغاتی خودشان در تبیین ابعاد پیدا و پنهان این معجزه کوشیدند به نظرشان دستی فرازمینی در کار بود تا از لوکوموتیوران انقلاب محافظت کند. حتی شعری هم برایش سرودند: تو بر ما نازل شدی تا عذاب الیم را بر ما آسان گردانی/ تو بر ما چونان رهبری نازل شدی تا دشمنان جنبش کارگران را نابود کنی/ ما رنج‌هایی را که تو، رهبر ما، به جای ما تحمل کردی فراموش نخواهیم کرد/ تو شهید بودی... دو: نامش فانی کاپلان و یهودی بود. به گفته هم‌سلولی‌اش اصلا نمی‌شد گفت که بیست ساله است یا سی‌وهفت ساله. زمانی با آنارشیست‌ها نشست و برخاست داشت، اما بعدتر سوسیالیست شد. با این باور که لنین به انقلاب خیانت کرده و مانع تحقق سوسیالیسم واقعی شده است، تصمیم به کشتن او گرفت. گفت به جایی وابسته نیست و نقشه قتل را خودش کشیده است. بلشویک‌ها حرفش را باور نکردند و برای بیرون کشیدن حقیقت او را زیر شکنجه گرفتند. از نظر آنان کاپلان حتما عضو شبکه ضدانقلاب بود و با قدرت‌های خارجی هم ارتباط داشت. اما کاپلان تا به انتها روی حرف خود ماند و بار‌ها و بار‌ها گفت که ترور زیر سر خودش بوده است. سوم سپتامبر اعدامش کردند. روز چهارم هم جسدش را از بین بردند تا هیچ اثری از او باقی نماند. می‌گویند همسر لنین در مرگ فانی کاپلان اشک ریخت، زیرا از فکر اینکه این زن اولین انقلابی‌ای است که به دست حکومت انقلابی کشته می‌شود، غصه می‌خورد. احتمالا بعدتر که نوبت به دومی و دهمی و هزارمی و صدهزارمی رسید، تا این حد احساساتی نشد. بلشویک‌ها هم که باور داشتند انقلاب در حلقه‌ای از دشمنانش به محاصره افتاده است، در مطبوعات و محافل خودشان مدام از انتقام صحبت می‌کردند؛ «دشمنان‌مان را بی‌ترحم صدتا صدتا بلکه هزارتا هزارتا خواهیم کشت، بگذار در خون خودشان غرق شوند. به تقاص خون لنین... بگذار سیل خون بورژوا‌ها جاری شود. خون هرچه بیشتر، هرقدر که بشود.»
  2. زیباترین دختران ۹ هزار سال پیش چه شکلی بودند؟ چهره این دختر با استفاده از یافته‌های موجود در غاری در یونان در سال ۱۹۹۳ (حدود ۲۵ سال پیش) شبیه‌سازی شده است و دانشمندان از جمجمه این دختر برای بازنمایی چهره او استفاده کرده‌اند. محققان چهره یک دختر نوجوان در ۹۰۰۰ سال پیش را با استفاده از فناوری سی تی اسکن و پرینتر سه‌بعدی طراحی کردند. آخرین باری که کسی به چهره این دختر نوجوان نگاه کرد، به ۹۰۰۰ سال پیش بازمی‌گردد و اکنون با بازسازی چهره این دختر دوباره امکان دیدن آن وجود دارد. این دختر نوجوان هنگام فوت بین ۱۵ تا ۱۸ سال سن داشته است. چهره این دختر با استفاده از یافته‌های موجود در غاری در یونان در سال ۱۹۹۳ (حدود ۲۵ سال پیش) شبیه‌سازی شده است و دانشمندان از جمجمه این دختر برای بازنمایی چهره او استفاده کرده‌اند. مدل سیلیکونی این چهره با استفاده از سی تی اسکن و فناوری پرینتر سه بعدی ایجاد شده است. نام این نوجوان آوگی است. طبق تحقیقات محققان دانشگاه آتن فک این دختر رو به جلوست، که می‌تواند به دلیل جویدن پوست حیوانات برای تبدیل کردن به چرم نرم بوده باشد. همچنین آوگی به کم خونی و کمبود ویتامین C مبتلا بوده است. استخوان‌های او نشان داد که او در ۱۵ سالگی فوت کرده است و دندان‌های او نشان از فوت در ۱۸ سالگی دارد. سایر ویژگی‌ها مانند رنگ پوست و چشم بر اساس شرایط عمومی مردم این منطقه طراحی شده است.
  3. اکسیر جاودانگی که جان نخستین امپراطور چین را گرفت! آمیزه‌ای از اشتیاق شدید به قدرت ابدی و ترس شدید از مرگ دلیل مرگ نخستین امپراتور چین بود که جزئیاتش را در این مطلب می‌خوانید. نخستین امپراتور چین، چین شی هواکونگ از مرگ هراس داشت و بیشترِ دورانِ سلطنتش در جستجویِ جادوانگی و اکسیرِ زندگی بود. جالب است که مرگ چین شی هواکونگ ناشی از اثراتِ نوشیدنِ به اصطلاح اکسیر زندگی بود که از جیوه ساخته شده بود. داستانِ علاقه و پیگیریِ چین شی هواکونگ به موضوع جادوانگی درست شبیه افسانه‌ها است. نخستین امپراتور چین در ده سال آخر عمرش به هر دانشمند، جادوگر و حکیمی که در کشور بود ماموریت داد اکسیری پیدا کنند که جلوی مرگ او را بگیرد. او همه چیزش را فدای جنگ دیوانه‌وار علیه مرگ کرد و در آخر هم ترس از مرگ منجر به مرگ او در ۴۹ سالگی شد. جستجوی او در پی دست یافتن به جاودانگی فقط ناشی از اشتیاق شدید او به قدرت‌ِ ابدی نبود، بلکه ترس شدید او از مرگ دلیل دیگر آن بود. چین شی هواکونگ مسیر‌های تردد مرتفع و جاده‌های محصور بنا کرده بود که ساختمان‌ها را به هم متصل می‌کرد تا او هرگز مجبور نباشد بیرون از خانه در فضای باز راه برود. هر پنجره‌ای با پرده پوشیده شده بود و هر کس نامی از مکان امپراتور به زبان می‌آورد کشته میشد. سال ۲۱۱ قبل از میلاد، شهاب‌سنگی نزدیک بخش پایینی رودخانه زرد به زمین برخورد کرد. شخص ناشناسی روی آن شهاب‌سنگ نوشته‌ای با این مضمون را حکاکی کرد: «نخستین امپراتور از دنیا خواهد رفت و سرزمین او قسمت خواهد شد.» امپراتور خشمگین شد و می‌خواست بداند چه کسی آن پیام را نوشته است. کسی جلو نیامد و او همه‌ی افراد آن منطقه را اعدام کرد. سپس آن شهاب‌سنگ خود به تکه‌هایی خرد شد تا دیگر هیچ‌کس قادر به دیدن آن پیام نباشد. وقتی امپراتور این شایعه را به صورت اتفاقی شنید که کیمیاگرانی که نوید اکسیر زندگی را به او داده بودند او را احمق فرض کرده‌اند از شدت خشم برافروخته شد. ۴۶۰ دانشمند را از خانه‌هایشان بیرون کشید و به پایتخت فرستاد، جاییکه گودال عظیمی در انتظارشان بود. پادشاه داناترین مردمان کشورش را درون آن گودال انداخت و آن‌ها را زنده به گور کرد. امپراتور انواعِ معجون‌هایی را که مشاورانش به او پیشنهاد می‌کردند امتحان می‌کرد. او در راه بازگشت از پنجمین سفر چین شرقی مقابل قصری در هوپی (Hopei) توقف کرد و به شدت بیمار شد. او به پیشنهاد یکی از کیمیاگرانش قرص‌هایی را مصرف کرده بود که وعده‌ی جاودانگی را به او میداد، اما او در اصل چیزی را خورده بود که از جیوه‌ی سمی ساخته شده بود، یک ماده‌ی رایج در اکسیر‌های چین باستان که به پادشاه دوز کشنده‌ای از آن را داده بودند. او در اثر مصرف آن ماده همان شب از دنیا رفت. جستجوی چین شی هواکونگ برای زندگی بی‌پایان منجر به مرگ زودرس او شد؛ کشور دچار جنگ داخلی شد، چین متحد از هم پاشید و امپراتوری که هواخواه جاودانگی بود در سن ۴۹ سالگی جانش را در راه رسیدن به این هدف از دست داد.
  4. شش جزیره‌ی اسرارآمیز باستانی؛ افسانه یا واقعیت؟ نام بعضی از سرزمین‌ها را فقط در افسانه‌ها شنیده‌ایم. اما این افسانه‌ها تا چه اندازه بر پایۀ واقعیت شکل گرفته بودند؟ دریانوردانِ باستانی جزیره‌های اسرارآمیز را با انسان‌های خداگونه، موجودات عجیب و غریب و تمدن‌های گمشده توصیف می‌کردند. برخی جزیره‌ها به طرز جادویی در افق پدیدار شدند و به طرز معماگونه‌ای هم ناپدید شدند. نقشه‌های اولیه مملو از جزیره‌های شناور در اقیانوس‌ها بود که عاقبت عدمِ وجودشان ثابت شد. اما در این افسانه‌ها رگه‌هایی از حقیقت را می‌توان یافت. شاید قدیس برِندان (St.Brendan) واقعاً پیش از وایکینگ‌ها پا به آمریکای شمالی گذاشته بود. شاید یک رویدادِ طبیعیِ فاجعه‌بار الهام‌بخشِ سقوط آتلانتیس شده باشد. در این مطلب با اطلاعاتِ موجود از شش مورد از افسانه‌ای‌ترین جزایرِ دنیا آشنا می‌شوید. نظام پادشاهی پیشرفته‌ی آتلانتیس افلاطون نخستین بار درباره‌ی جزیره‌ی بزرگ آتلانتیس در رسالۀ «کریتیاس» (Critias) در قرن چهارم قبل از میلاد مطالبی نوشت. مردمان خداگونه که به داشتنِ «زیباییِ فیزیکی» و «تعالی اخلاقی» شهرت داشتند بر این مکانِ اسرارآمیز تسلط داشتند که در آن سوی ستون‌های هرکول (صخره‌ی جبل طارقِ امروزی) قرار داشت. شاهان آتلانتیکی در کاخی حکمرانی می‌کردند که با دیوار‌هایی از برنج، قلع و مس از آن محافظت میشد. آتلانتیس و ساکنانِ آن همچنان موضوعِ کتاب‌ها، فیلم‌ها، تلویزیون، کتاب‌های کاریکاتور و موسیقی است. برخی از این آثار بازتابی از داستان افلاطون درباره‌ی گستاخی و ویرانی هستند. نویسندگان متاخر از جمله سِر فرانسیس بِیکِن، ویلیام بلِیک و سیاستمدار آمریکایی ایگناتیوس دانِلی، آتلانتیس را در یاد عوام زنده نگه داشتند، اما آیا آتلانتیس یک مکان واقعی بوده است؟ بسیاری از مورخان و باستان‌شناسان بر این باورند که شاید یک فاجعه‌ی تاریخی نظیر زمین‌لرزه، سونامی یا سیلِ عظیم منبع الهام این داستان باشد. رایج‌ترین مکانِ استنادشده، جزیره‌ی سانتورینیِ دریای اژه است. این شهر و جزیره‌ی آن که زمانی مرکز تجاری پررونقی مشهور به ترا (Thera) بود، حدود ۳۶۰۰ سال پیش در یک فوران آتشفشانیِ عظیم از بین رفت. آتشفشانی که شاید منجر به وقوع یک سونامی هم شده باشد. شاید خاطره‌ی ماندگار این فاجعه‌ی عظیم، داستان افلاطون را شکل داده باشد. با این حال، جویندگان آتلانتیس تاریخی در ویرانه‌های موجود در اسپانیا، باهاما و هند به دنبال مدرک بوده‌اند، اما جستجوی آن‌ها بیهوده بوده است. در حال حاضر، کاوشگران همچنان به دنبال آتلانتیس یا الهامات آن در شهر‌های غرق‌شده در سراسر جهان هستند. تولا (شمالگان)؛ پایان جهان «پیتیاس» کاشف یونانی نخستین بار درباره‌ی جزیره‌ی اسرارآمیزِ Thule مطالبی را در اثر خود «دربارۀ اقیانوس‌ها» (قرن چهارم قبل از میلاد) نوشت. پیتیاس، مسافرِ جسوری از ماسالیا (مارسی امروزی در فرانسه)، به شمال غربی اروپا رفت و به درستی آن‌جا را توصیف کرد. او می‌نویسد Thule یک مسافرت دریاییِ شش روزه به شمال جزایر بریتانیا در امتداد قطب شمال بود. بحث دانشمندان بر سر این است که پیتیاس خودش به خشکی رسیده، اما نوشته آنجا نه خشکی دارد نه دریا نه هوا، اما ترکیبی از هر سه است با بافتی از ستاره دریایی. جغرافی‌دانان در طول قرن‌ها Thule را به انواع محتملی از سرزمین‌های شمالی مرتبط دانستند: ایسلند، گرینلند، نروژ یا نوا-اسکوشیا (چون پیتیاس جزرومد‌های مهیج آن را توصیف کرده که شاید اشاره‌ای به جزرومد عظیم خلیج فاندی باشد). امروزه، مورخان مطمئن نیستند آیا سرزمین دورافتاده‌ی پیتیاس یک موقعیت واقعی داشته یا صرفاً بدلی برای هر مکان است. واقعیت هر چه که باشد، در عبارت «Ultima Thule» پیداست، یعنی هر مکانِ به شدت دورافتاده روی زمین. نام Thule همچنان در گرینلند، در جزیره‌ی ساندویچ و در عنصر شصت و نهم به نام Thulium که توسط شیمیدان سوئدی کشف شد، باقی مانده است. جزیره‌ی Hy-Brasil در ایرلند بسیاری از ملوانانِ جاه‌طلب عازمِ کشفِ جزیره‌ی مسحور‌شده‌ی Hy-Brasil شدند که طبق اسطوره‌ی سلتیک در مه پنهان شده و تنها هر هفت سال یک‌بار قابل‌رویت می‌شود. در سوابق قرن پانزدهم از بریستول آمده است که فردی به نام توماس کرافت دو کشتی را مجهز کرد؛ نه به قصد تجارت بلکه به قصد اکتشاف و یافتن یک جزیره‌ی خاص به نام جزیره‌ی برزیل. ظاهراً Hy-Brasil در دستور کار جان کابوت، جهانگرد و دریانورد ایتالیایی هم بوده است چرا که او در سال ۱۴۹۸ به آمریکای شمالی رفت، اما به همراه کشتی‌هایش ناپدید شد. جزئیات این واقعه نامشخص است. این امکان وجود دارد که این جزیره‌ی اسرارآمیز متکی بر آبتل‌هایی در غرب ایرلند باشد یا ظهورِ گاه‌و‌بیگاهِ آن نتیجه‌ی وارونگیِ آب و هوا باشد که عاملِ شناور دیده شدنِ اشیاء دوردست در بالای افق است. جزیره‌ی راهبانِ قدیس برندان برندان یک راهب ایرلندی بود که در اواخر قرن پنجم پس از میلاد متولد شد و به «برندانِ دریانورد» معروف بود. دلیلِ شهرت او یک سفر حماسی به جزیره‌ی «مبارک» است. در «سفر قدیس برندان دریانورد» نوشته شده که این روحانیِ سالخورده یک کشتی سنتی ساخت و با دیگر راهبان راهی یک ماجراجویی شد که او را به گذر از ستون‌های کریستال (که احتمالاً کوه‌های یخ بوده) و بارش‌های سنگ‌های آتشین (که احتمالاً فوران‌های آتشفشانی نزدیک ایسلند بوده) کشاند. در نهایت، برندان در یک جزیره‌ی باشکوه مملو از میوه و سنگ‌های قیمتی که برخی از آن‌ها را با خود به ایرلند آورد، به خشکی رسید. جزیره‌ی سنت برندان قرن‌ها در مکان‌های متعددی در نقشه‌های اقیانوس آتلانتیک ترسیم می‌شد. مدافعان قدیس برندان می‌گویند سرزمینی که او یافت شاید در واقع آمریکای شمالی باشد که او مدت‌ها پیش از ورود نخستین وایکینگ‌ها آنجا را بازدید کرده بود. جزیره‌ی شیاطین آندره تِوِت، روحانی و نویسنده‌ی فرانسوی در دهه‌ی ۱۵۰۰ گزارش داد که ملوانان در نزدیکی ساحل نیوفاندلند از یک جزیره‌ی ترسناک اما دیده‌نشده‌ی خاصی عبور کردند. آن‌ها اصوات درهم و نامفهوم مردانی را شنیده و باور داشتند ساکنان آن شیاطین و جانواران وحشی بوده‌اند. جزیره‌ی شیاطین اوایل ۱۵۰۸ در نقشه‌ها نشان داده شد. اگر به خاطر یک نجیب‌زاده‌ی فرانسوی به نام مارگریت دو لاروک نبود که از رها شدنش در جزیره توسط عمویش در سال ۱۵۴۲ گفته بود، این جزیره داستان ساختگی یک ملوان به نظر می‌رسید. زن جوان به خاطر برقراری رابطه با افسری در کشتی عمویش را رنجانده‌ بود. مارگریت سال‌ها بعد، پس از اینکه نجات یافت و به فرانسه بازگشت شکنجه‌های شبانه توسط شیاطین، همینطور تهدید شدن توسط خرس‌هایی به سفیدی تخم‌مرغ را بازگو کرد. این خرس‌های قطبی فرضی که در برابر سلاح‌های مرگبار آسیب‌پذیر بودند به راحتی توسط مارگریت با سلاح‌هایی که عمویش برای او بجا گذاشته بود نابود شدند. مورخان از هویت واقعی جزیره‌ای که او توصیف کرده مطمئن نیستند گرچه شاید جزیره‌ی کوییرپون، جزیره‌ی کاریبو یا جزایر فیچوت یا فانک باشد. شیاطین پرسروصدا چطور؟ احتمالاً دسته‌های بدصدایی از پرندگان دریایی بودند که روی سواحل آن جزیره لانه کرده بودند. قاره‌ی گمشده‌ی لِموریا شهرت قاره‌ی گمشده‌ی لِموریا به عنوان یک نظریه‌ی علمی آغاز شد. پس از انتشار کتاب «خواستگاه گونه‌ها» از داروین در سال ۱۸۵۹ و قبل از ظهور ایده‌ی «زمین‌ساخت صفحه‌ای»، محققان در جستجوی درک این بودند که چرا برخی از گونه‌های حیوانات از قبیل لمور‌های ماداگاسکار در سرزمین‌های کاملاً مجزا ظاهر شدند. طبق این نظریه، شاید زمانی یک پلِ زمینی آفریقا و هند را به هم متصل کرده باشد. فیلیپ اِسکِلاتِر، جانورشناس انگلیسی این زمینِ فرضی را لموریا نامید و دانشمندان برجسته‌ای مانند آلفرد راسل والاس از این ایده حمایت کرده‌اند. در اواخر دهه‌ی ۱۸۰۰، هِلِنا بِلاواتسکی بنیانگذار مشترک انجمن تئوسوفی، این مفهوم را به نفع دیدگاه‌های عرفانی خودش به کار گرفت. به گفته‌ی بلاواتسکی، موجودات بیگانه برای او فاش کردند که لموریا زمانی خانه‌ی یکی از «نژاد‌های ریشه‌ایِ» نوع بشر بوده است: هرمافرودیت‌های هفت‌پایِ تخم‌گذار با قدرت‌های روانی. طبق این دیدگاه، لموریا که در اقیانوس آرام جنوبی قرار دارد زیر امواج غرق شد، اما ساکنان آن به آسیای مرکزی گریختند. نویسندگان دیگری هم به این مفهوم علاقمند شدند و برخی مدعی شدند که لموری‌ها اجدادِ آتلانتیس‌ها بودند. امروزه علم زمین‌شناسی دلیل جابه‌جایی گونه‌های اولیه حیوانات را روشن کرده است. با وجود این، لموریا به عنوان یک ایده همچنان در کتاب‌ها، فیلم‌ها و بازی‌های ویدئویی رونق دارد.
  5. ماجرای چهار پادشاه بومی و ملاقات با ملکۀ انگلستان چهار سرخپوست که پادشاهان بومیان آمریکایی بودند، در سال ۱۷۱۰ به دیدار ملکۀ انگلستان رفتند؛ دیداری که در آن زمان بی‌سابقه بود و برای مردم عجیب به نظر می‌رسید. سال ۱۷۱۰ در لندن، ملاقاتِ چهار پادشاهِ سرخپوستِ آمریکایی با ملکۀ انگلستان سروصدای زیادی به پا کرد. این نخستین باری نبود که سرخپوستانِ آمریکایی پا به خاک انگلستان می‌گذاشتند، اما نخستین بار بود که به عنوان دیپلمات پذیرفته می‌شدند، به عنوان اشخاصِ برجسته توسط لندنی‌ها از آن‌ها استقبال میشد، با شخص اول مملکت قرار ملاقات داشتند و از یک تور سلطنتیِ درجه یک برای تماشای شهر لذت می‌بردند. نام غیربومی آن‌ها هِندریک، پیتر، جان و نیکولاس بود. تی‌یی‌هوُ‌گاروُ (هندریک) در طول سفر به لندن با ساگاییث‌کوآپایث‌توُ (پیتر)، هوُنی‌ییث‌تانوُروُ (جان) و اِتوُاُکوآم (نیکولاس) همراه بود. درکِ کاری که آن‌ها مشغول انجام آن بودند ما را درست به قلبِ رمزگشاییِ تاریخِ پیچیده‌ی گسترش استعمار در آمریکایی شمالی می‌برد. ملاقات آن‌ها در واقع زاییده‌ی افکارِ یک مقام استعماری به نام پیتر شویلر از آلبانیِ نیویورک بود. او پس از تلاش‌های نافرجام برای بیرون آوردن کانادا از چنگ فرانسه به این نتیجه رسید که برای متقاعد کردن ملکه برای پشتیبانی از مهاجران انگلیسیِ آمریکای شمالی اقدامات شدیدی لازم است. سومین جنگ سرخپوستان یا «جنگ ملکه آنی» در آمریکای شمالی آشوب به پا کرده بود، جنگی میان مستعمرات فرانسه، اسپانیا و انگلیس که همگی آن‌ها می‌خواستند کنترل دنیای جدید را به دست بگیرند. هر گروه به عنوان بخشی از استراتژی خود، برای تغییر دادن مذهب سرخپوستان آمریکایی و جلب پشتیبانی آن‌ها از سفر‌های تبلیغی استفاده می‌کرد. انگلیس بومیان را به گرویدن به مذهب پروتستان و فرانسه و اسپانیا آن‌ها را به گرویدن به مذهب کاتولیک دعوت می‌کردند. این چهار پادشاه بخشی از کنفدراسیونِ سرخپوستان آمریکایی بودند که از بریتانیا حمایت کردند و برای متقاعد کردن ملکه به فرستادن اسلحه، سربازان و کشتی‌های بیشتر برای مغلوب کردن فرانسه راضی شدند به لندن بروند. در ۱۹ آوریل ۱۷۱۰ در لندن توسط ملکه در کاخ سنت جیمز از آن‌ها اسقبال شد. یک مترجم خطابه‌ی شیوای آن‌ها را می‌خواند که بعد‌ها چاپ شد. «ملکه‌ی بزرگ، ما سفر طولانی و ملال‌انگیزی را پشت‌سر گذاشتیم که هیچ‌یک از پیشینیان ما راضی به قبول آن نمی‌شدند.» آن‌ها از ملکه درخواست کردند مبلغی را برای تبلیغ «مذهب واقعی» در اختیار آن‌ها بگذارد، چیزی که احتمالاً بیش از هر چیزی خیال ملکۀ بی‌حرکتِ مبتلا به نقرس را درگیر خود کرد. او شیفته‌ی قامت بلند و سلامت سرخپوستان آمریکایی در مقام پادشاه شد که خواستار گرویدن به پروتستانیسم محبوب او بودند. ژان ورلست نقاش به دستور ملکه پرترۀ بی‌سابقه‌ای از چهار پادشاه سرخپوست کشید کهبرای اولین بار، سیمای بومیان آمریکا را به سبکی که مختص مقام سلطنت بود به تصویر می‌کشید.
  6. کشف جسد و مقبره چنگیزخان مغول! احتمال داده می‌شود که نزدیکان چنگیز خان نیز راز محل دفن او را با خود به گور بردند. نامعلوم بودن محل مقبره چنگیز خان مغول دقیقا به همین موضوع برمی‌گردد. اما به‌تازگی با این کشف جدید به نظر می‌رسد محل دفن او بالاخره یافت شده است. باستان‌شناسان معتقدند که چنگیز خان از نزدیکانش خواست که پس از مرگ او را بدون هیچ علامت و نشانه مشخصی از محل دفنش به خاک بسپارند. کارگران ساختمانی که در نزدیکی رودخانه اونون در استان خنتی مغولستان در حال جاده‌سازی بودند، به‌طور ناگهانی توده‌ای را کشف کردند که حاوی بقایای بسیاری از سنگ‌های کوچک است که احتمال دارد استخوان باستانی انسان باشد. کارشناسان پزشکی قانونی و باستان شناسان به این مکان فراخوانده شدند و طی بررسی‌های صورت گرفته توسط آن‌ها مشخص شد این توده مقبره سلطنتی مغولستان متعلق به قرن سیزدهم است و دانشمندان معتقدند ممکن است متعلق به چنگیز خان باشد. چنگیز خان مغول که نام اصلی او تموچین بوده، در واقع خان قبایل مغول و یک سردار جنگی در زمان خود بوده است. او توانست قبایل مغول را متحد کرده و سپس با فتح بخش‌های وسیعی از آسیا همچون چین، روسیه و اروپای شرقی، امپراتوری مغول را پایه‌گذاری کند. افسانه‌های مربوط به مقبره چنگیز خان مغول در زمان زندگی چنگیز خان مغول، بیشتر به دلیل باور‌های مذهبی یا خرافی مکان دفع فرمانروایان مخفی می‌ماند و آن‌ها در مکان‌هایی دور افتاده به خاک سپرده می‌شدند. این اعتقاد مغول‌ها از این موضوع سرچشمه می‌گرفت که آن‌ها بر این باور بودند جنازه فرمانروا نیروی خدایی خود را حتی پس از مرگ نیز از دست نخواهد داد و به همین دلیل باید جسد فرمانروایان در مکانی به خاک سپرده شود که قابل دسترس همگان نباشد. بر پایه این اعتقادات و یک‌سری افسانه‌های قدیمی، باستان‌شناسان بر این باورند که چنگیز خان از نزدیکانش خواست که پس از مرگ او را بدون هیچ علامت و نشانه مشخصی از محل دفنش به خاک بسپارند. طبق این افسانه، پس از آن بردگانی که آرامگاه را ساخته بودند و سربازانی که آن‌ها را همراهی می‌کردند همگی برای پنهان ماندن مکان مقبره چنگیز خان مغول به قتل رسیدند. بنابراین، تنها شمار کمی از نزدیکان باقی ماندند که از محل دقیق مقبره مطلع بودند. احتمال داده می‌شود که نزدیکان چنگیز خان نیز راز محل دفن او را با خود به گور بردند. نامعلوم بودن محل مقبره چنگیز خان مغول دقیقا به همین موضوع برمی‌گردد. اما به‌تازگی با این کشف جدید به نظر می‌رسد محل دفن او بالاخره یافت شده است. گروهی از دانشمندان وابسته به دانشگاه پکن، به این نتیجه رسیده‌اند که اسکلت‌های متعدد دفن شده در بالای سازه به احتمال زیاد متعلق به برده‌هایی است که مقبره را ساخته‌اند و سپس برای حفظ راز مکان مقبره چنگیز خان آن‌ها نیز به خاک سپرده شدند. بقایای دوازده اسب نیز در این مکان یافت شد که احتمالا بر اساس رسم و رسوم برای همراهی خان بزرگ در سفر مرگ قربانی شده‌اند. در مجموع ۶۸ اسکلت با هم پیدا شد که شامل باقی مانده‌های اسکلت یک مرد بلند قد و شانزده اسکلت مربوط به زن‌ها بود. در این میان صد‌ها اثر هنری، طلا و نقره و هزاران سکه نیز در مقبره چنگیز خان مغول شناسایی شد. فرض بر این است که این زنان همسران و کنیز‌های خان بوده‌اند که برای همراهی با چنگیز در زندگی پس از مرگ او قربانی شدند. تعداد گنجینه‌های دفن شده، اسکلت حیوانات و انسان‌ها بلافاصله باستان شناسان را به این فکر واداشت که این مکان مطمئناً مکان دفن یک جنگ سالار واقعاً قدرتمند مغول است. پس از انجام مجموعه‌ای گسترده از آزمایش‌ها و تجزیه و تحلیل‌ها، آن‌ها توانستند تأیید کنند که استخوان‌های باقی مانده متعلق به مردی بین ۶۰ تا ۷۵ ساله است و مربوط به سال‌های ۱۲۱۵ و ۱۲۳۵ پس از میلاد مسیح می‌شود. به نظر می‌رسد که قدمت، تاریخ، مکان و مجلل این مکان تأیید می‌کند که مقبره واقعاً متعلق به چنگیز خان است! اهمیت تاریخی غیرقابل انکار چنگیز خان این کشف جدید را به یکی از مهم‌ترین کشفیات در تاریخ باستان شناسی تبدیل کرده است. چنگیز امپراتور بزرگی بود که در طول زندگی خود بیش از ۳۱ میلیون کیلومتر مربع زمین را فتح کرد. میراث او علاوه بر فتوحات، اشکال مختلفی به خود گرفته است و هنوز هم می‌توان آن را امروز یافت و او را به یکی از تأثیرگذارترین مردان تاریخ بشریت تبدیل کرد. او همچنین شرق و غرب را از طریق ایجاد جاده ابریشم، یک مسیر تجاری که قرن‌ها به شبکه اصلی تجارت و انتقال فرهنگی در اوراسیا تبدیل شد و باقی ماند، به هم متصل کرد و تعاملات سیاسی و اقتصادی از راه دور بین تمدن‌ها باز کرد. چنگیز خان دارای تعداد باورنکردنی از نوادگان است؛ زیرا برخی از مطالعات ژنتیکی نشان داده‌اند که او می‌تواند جد مستقیم یک انسان از هر ۲۰۰ نفری باشد که امروزه زنده هستند. تنها در مغولستان، حدود ۲۰۰۰۰۰ نفر از ۲ میلیون نفر این کشور می‌توانند از نوادگان چنگیز خان باشند!
  7. کشف دندان ۱.۸ میلیون ساله‌ی انسان اولیه در گرجستان باستان‌شناسان در گرجستان یک دندان ۱.۸ میلیون ساله متعلق به گونه‌های اولیه‌ی انسان را یافته‌اند. باستان‌شناسان در گرجستان یک دندان ۱.۸ میلیون ساله متعلق به گونه‌های اولیه‌ی انسان را یافته‌اند که به گفته‌ی آن‌ها این منطقه را به خانه‌ی یکی از قدیمی‌ترین سکونت‌گاه‌های انسانِ ماقبل تاریخ در اروپا تبدیل می‌کند. این دندان نزدیک روستای اُرُزمانی (Orozmani) کشف شد که حدود ۶۰ مایلی جنوب غرب پایتخت گرجستان؛ تفلیس و نزدیک دمانیسی (Dmanisi) است، جایی که جمجمه‌های انسان متعلق به ۱.۸ میلیون سال پیش در اواخر دهه‌ی ۱۹۹۰ و اوایل دهه‌ی ۲۰۰۰ پیدا شدند. یافته‌های بدست‌آمده در دمانیسی، قدیمی‌ترین اکتشاف در دنیای خارج از آفریقا بودند و درک دانشمندان را از تکامل انسان اولیه و الگو‌های مهاجرت او تغییر دادند. تازه‌ترین اکتشاف این سایت حدود ۱۲ مایل دورتر به گفته‌ی کارشناسان شواهد بیشتری را ارائه کرده که نشان می‌دهد ناحیه‌ی کوهستانی جنوب قفقاز احتمالاً یکی از قدیمی‌ترین سکونت‌گاه‌های انسان‌های اولیه پس از مهاجرت به خارج از آفریقا است. به گزارش مرکز ملی تحقیقات باستان‌شناسی و پیش از تاریخ گرجستان: «اُرُزمانی و دمانیسی مرکز قدیمی‌ترین تراکم جمعیت انسان‌های اولیه یا هوموی اولیه (early Homo) در دنیای خارج از آفریقا هستند.» جورجی بیدزیناشویلی رهبر علمی تیم حفاری می‌گوید که به تصور او این دندان متعلق به خویشانِ Zezva و Mzia است. جَک پِرت دانشجوی باستان‌شناسی که دندان را در اُرُزمانی یافت می‌گوید: «این یافته‌ها نه فقط برای این سایت بلکه برای گرجستان و داستانِ انسان‌هایی که آفریقا را ۱.۸ میلیون سال پیش ترک کردند فوق‌العاده است و گرجستان را به مکان واقعاً مهمی برای انسان‌شناسی دیرین و به طور کلی داستان انسان تبدیل می‌کند.» قدمت قدیمی‌ترین فسیل‌های هومو در دنیا به حدود ۲.۸ میلیون سال پیش باز می‌گردد، یعنی بخشی از آرواره‌ای که در اتیوپی امروزی کشف شد.
  8. آیا نرون در هنگام آتش‌سوزی شهر رم ویولن می‌زد؟! هرآنچه درباره‌ی نرون می‌دانیم از زبان دو گروه نقل شده است که هر دو دشمن او بودند، سنارتور‌های رومی و مسیحیان. نرون، امپراتور رم از قرار معلوم به خاطر نواختن ویولون در بحبوبه‌ی به آتش کشیده شدن رم در ردیف بدنام‌ترین فرمانروایان این امپراتوری قرار دارد. اما آیا این اتفاق واقعاً رخ داده است و آیا نرون واقعاً سزاوار این بدنامی است؟ ما باید مانند تمامی داستان‌های تاریخی، منابع این اخبار را هم در نظر بگیریم. به گفته‌ی فرانچسکا بولونیایِ باستان‌شناس که سرپرست پروژه‌ی نرون در موزه‌ی بریتانیا در لندن است، نرون زاده‌ی ۱۵ دسامبر سال ۳۷ میلادی، پنجمین امپراتور رم و آخرین دودمان ژولیو کلودین بود، سلسله‌ای که امپراتوری را پایه‌گذاری کرد. نرون تنها ۲ سال داشت که مادرش آگریپینای جوان نوه نخستین امپراتور رم آگوستوس توسط امپراتور کالیگولا تبعید شد. در ۳ سالگی، پدر نرون گِنائوس دومیتیوس آهینوباربِس درگذشت و سرپرستیِ نرون به عمه‌اش واگذار شد. زمانی که کالیگولا در سال ۴۱ پس از میلاد به قتل رسید و امپراتور کلادیوس جانشین او شد، نرون بار دیگر به آگریپینا که بعد‌ها با عموی او کلادیوس ازدواج کرد، پیوست. کلادیوس به رغم داشتن فرزند پسر بیولوژیکی، نرون را به عنوان برادرزاده و پسرخوانده‌ی بزرگ خود برگزید و او در سال ۵۴ پس از میلاد در سن ۱۶ سالگی به قدرت رسید. اما مدت‌زمان سلطنت او کوتاه بود: نرون سال ۶۸ پس از میلاد در سن ۳۰ سالگی جان خودش را گرفت. (آگریپینا) مورخان رومی ادعا کرده‌اند که نرون، آگریپینا و دو تن از همسران او را کشت؛ او تنها به هنر خودش اهمیت می‌داد و علاقه‌ی بسیار کمی به حکمرانیِ امپراتوری داشت. با این حال، هارولد درِیک استاد بازنشسته‌ی تاریخِ دانشگاه کالیفرنیا می‌گوید: «منابع ما از نرون مردمانی هستند که از او نفرت داشتند.» همیشه باید به خاطر داشت که بخش زیادی از بدنامیِ نرون «به قلمِ دشمنان او برای ما نوشته شده است.» بولونیا نیز با این گفته موافق است و می‌افزاید که راویان «مشتاق بودند نرون را به بدترین شکل ممکن نشان دهند.» دریک می‌گوید نرون در جولای سال ۶۴ پس از میلاد در آنتیوم (شهر ساحلی باستانی در لاتیوم، جنوب رم) استراحت می‌کرد و آنجا بود که خبری که بعداً به «آتش‌سوزیِ بزرگ رم» معروف شد به گوش او رسید. پیش از توقف آتش‌سوزی بزرگ، ۱۰ منطقه از ۱۴ منطقه‌ی رم با خاک یکسان شدند و هزاران نفر در شهرِ ۵۰۰ هزار تا ۱ میلیون نفری همه چیزشان را از دست دادند. دریک اشاره می‌کند که نرون با عجله به رم بازگشت، پناهگاه‌های اضطراری و تدارکات غذا و نوشیدنی را برای مردم مهیا کرد و قصر و باغ‌هایش را برای برپایی پناهگاه در اختیار مردم گذاشت. بنابراین، اگر نرون هنگام شروع آتش‌سوزی در رم نبوده است پس منشا شایعه‌ی «ویولون نواختنِ او» در حالیکه پایتخت امپراتوری در حال سوختن بود، چیست؟ (سقوط تروا) نرون در خیالاتی که داشت خودش را موسیقیدان تصور می‌کرد. حین تلاش‌های امدادی، شایعه شد که او با نغمه‌سرایی از آتش‌سوزی بزرگ دیگری (یعنی سقوط تروا) سعی داشت به خودش تسلی بدهد. دریک می‌افزاید: «او برای مقابله با آتش هر کاری که از دستش برمی‌آمد انجام داده بود و به شدت خسته بود. از آنجا که در وجودش میل به هنر داشت با مقایسه‌ی این فاجعه با سقوط تروا تلاش می‌کرد به خودش تسلی بدهد. رومی‌ها دوست داشتند خودشان را به واسطه‌ی آینیاس (از قهرمانان تروا) از نسل تروآ بدانند.» با این حال، حتی اگر نرون حین سوخته شدن رم در حال نواختن ساز بوده، آن ساز ویولن نبوده، چون ساز‌های آرشه‌ای تا ۱۰۰۰ سال پس از آن واقعه رایج نشدند. احتمالاً نرون خودش را با یک کیتارا (ساز قدیمی از خانواده‌ی چنگ) سرگرم کرده بود. رومیان سابقه‌ی چنین رفتار‌هایی را داشتند. برای نمونه، پولیبیوسِ مورخ می‌نویسد که وقتی ژنرالِ رومی اسکیپیو امیلیانوس نابود شدنِ «کارتاژ» را نظاره می‌کرد نقل‌قولی از «ایلیاد» به زبان آورد با این مضمون که «زمانی خواهد آمد که ایلیومِ مقدس سقوط خواهد کرد و پریام و مردمانش ...». او به کارتاژ فکر نمی‌کرد بلکه ترسش را نسبت به سرنوشتِ مشابهی که در انتظار رومیان بود ابراز می‌کرد. نرون پس از آتش‌سوزی بزرگ رم به صاحبخانه‌ها کمک مالی کرد تا املاک‌شان را از آوار و مخروبه پاک کنند و به نوسازی خانه‌هایشان روی بیاورند. نرون منبع کافی آب شهر را تضمین کرد و اصرار داشت در بازسازی خانه‌ها به جای چوب از سنگ استفاده کنند و خیابان‌ها را صاف و عریض کنند. دریک می‌گوید: «آیا این رفتارِ یک آدمِ دیوانه است؟» حالا چرا تاریخ باید از نرون به عنوانِ یک حاکمِ بد یاد کند؟ تقریباً هر چیزی که دنیای امروزی درباره‌ی نرون می‌داند از دو منبع است: سنارتور‌های رومی و مسیحیان. از دید هر دوی این‌ها، نرون دشمن بود. دریک می‌گوید: «به طور کلی، سنارتور‌ها عاشقِ افراط کردن در فانتزیِ جمهوریِ احیاشده‌ی خودشان بودند به همین دلیل گاهی‌اوقات در توطئه‌های ترور مشارکت می‌کردند و گاهی از واکنش‌های خصمانه‌ی امپراتور عصبانی می‌شدند.» در مورد مسیحیان، تاسیتوس سناتور و مورخ رومی اشاره می‌کند که از آنجا که شایعه‌ای پخش شد مبنی بر اینکه نرون مسئولِ آتش‌سوزی بود، او در میان مسیحیان به دنبال سپربلا بود. نتیجه‌اش این شد که بسیاری در اثر آویخته شدن از صلیب، آتش و به طرق دیگر کشته شدند. این اتفاقات منجر به این شد که مسیحیان نرون را برای شکنجه‌هایی که باید از سوی امپراتوری روم تحمل می‌کردند، سرزنش کنند. دریک در این باره می‌گوید: «من هیچ دلیلی نمی‌بینم که شک کنم مسیحیان از نفرت عمومی رنج بردند. اما آیا نرون از این موضوع به نفع خود بهره برد تا سرزنش را از دوش خودش بردارد یا اینکه تسلیم فشار مردم شد؟ با وجود همه‌ی اینها، من نمی‌خواهم در این تله بیفتم که هر کاری که نرون کرد توجیه کنم فقط به این خاطر که از بدنامی رنج می‌بُرد. بدون تردید سرپرستان نرون او را نازپرورده و زیاده‌خواه بار آوردند و او مانند ظالمان دیگر مستبدانه رفتار می‌کرد. در آخر، به عقیده‌ی دریک شاید نرون دیوانه نبود، اما در طول دوران سلطنت خود به طور فزاینده‌ای بی‌ثبات شد. به نقل از هارث آل بوستانی، نویسنده‌ی کتاب «نرون و هنر استبداد»، پس از آتش‌سوزی بزرگ رم، گروهی از خواص تلاش کردند او را ترور کنند و نرون به شدت گرفتار کژپنداری شد.» شاید با در نظر گرفتن تمام اتفاقاتی که برای نرون افتاد، هرگونه بی‌ثباتی در اواخر عمر او تعجب‌آور نباشد.
  9. وکیل مدافع شیطان؛ شغلی واقعی در کلیسای کاتولیک نقش «وکیل مدافع شیطان» استدلال کردن علیه قدیس شدن عارفان بود. وقتی کسی مدعی می‌شد که معجزه‌ای را از یکی از عارفان و پارسایان دیده است، وکیل مدافع شیطان سعی می‌کرد این ادعاها را زیر سوال ببرد. کلیسای کاتولیک وقتی می‌خواهد شخصی را به عنوان قدیس اعلام کند، باید ابتدا ثابت شود که معجزات و کراماتی از این شخص دیده شده است. اما قرار نیست که هر کس از راه رسید و ادعا کرد که معجزه‌ای را از کسی دیده است، فورا همه این ادعا را بپذیرند. به همین خاطر نقشی در کلیسای کاتولیک شکل گرفته که به آن «وکیل شیطان» می‌گویند. در قرن شانزدهم وکیل مدافعان شیطان علیه قدیس شدن عارفان استدلال می‌کردند. وکیل مدافعان شاهدان را استنطاق کرده و شواهد را بررسی می‌کردند تا اصالت معجزات را زیر سوال ببرند. امروزه، میراث این پیشه همچنان وجود دارد، اما نه در عالم مذهب بلکه در عالم علم. معنای اصلی اصطلاح «وکیل مدافع شیطان» بسیار شبیه معنای معاصر آن است. امروزه این اصطلاح به فردی اطلاق می‌شود که به نفع پیشنهادی بحث و مجادله می‌کند که لزوماً با آن موافق نیست یا به آن باور ندارد و این کار را صرفاً بخاطر بحث انجام می‌دهد. قرن‌ها پیش، وکیل مدافع شیطان یک شغل واقعی در مدیریت کلیسای کاتولیک روم بود. هر زمان که کلیسا تصمیم می‌گرفت فردی را قدیس اعلام کند، وکیل مدافع شیطان علیه نامزدی آن فرد بحث می‌کرد. وکیل مدافع شیطان کارش را با بررسی شواهدِ معجزاتِ منتسب به نامزد انجام می‌داد. علاوه بر این، شاهدان را استنطاق می‌کرد و در شخصیت نامزد به دنبال عیب و نقص بود. وکیل مدافع شیطان با وکیل مدافع خداوند رقابت داشت. این دادرس‌ها مانند وکلای دادگاه از مهارت‌های سخنوری‌شان استفاده می‌کردند تا هیئت منصفه را که بر قدیس بودن نامزد نظارت داشت متقاعد کنند. منشاء وکیل مدافع شیطان همانطور که محققی به اسم پائولو پاریگی در کتابش «توجیه عقلانی معجزات» توضیح می‌دهد، تاریخِ وکلای شیطان را می‌توان به شکل‌گیری Congregatio Sacrorum Rituum (اجتماع مقدس مناسک) نسبت داد، یک کمیسیون ویژه که توسط پاپ سیکستوس پنجم در سال ۱۵۸۸ با هدفِ تحقیق درباره‌ی افرادی تشکیل شد که باور میشد در زندگی‌شان معجزاتی نشان دادند و به این ترتیب شایستگیِ قدیس شدن را دارند. تشکیل این اجتماع و همینطور موقعیتِ وکیل مدافع شیطان دلایل مختلفی داشت. پاریگی توضیح می‌دهد که در سال ۱۵۸۸ در اروپا «جوی حاکم بود فاقد بسیاری از باورهایِ مسلم-فرض‌شده که مشخصه‌ی قرن‌های قبلی بود.» اقتدار کلیسا که زمانی تردیدی در آن نبود، حالا در جبهه‌های متعدد به چالش کشیده می‌شد. به گفته‌ی پاریگی، وکیل مدافع شیطان نقش کوچک اما مهمی در تلاش‌های گسترده‌تر برای نظم بخشیدن به فرایند تقدیس بود. چنین مقرراتی نه تنها پروتستان‌هایی را که به یکپارچگی واتیکان شک داشتند ساکت می‌کرد، بلکه جلوی مستقل شدن عرفای محلی را هم می‌گرفت که می‌توانستند وحدت خود کلیسای کاتولیک را از بین ببرند. قدیس شدن پیش از سیکستوس پنجم اگرچه اصطلاح وکیل مدافع شیطان تا پس از سال ۱۵۸۸ رواج نیافت، خودِ این شغل چندین قرن قدیمی‌تر از Congregatio است. همانطور که لئونارداس وی. گرولایتیس در مقاله‌ی خود با عنوان «تقدیس قدیس توماس آکویناس» می‌گوید، مسئولیت‌های وکیل مدافع شیطان به گروهی از ماموران عالی‌رتبه سپرده میشد در حالی که مسئولیت‌های مدافع خداوند به شخصی موسوم به «نماینده» (Proctor) واگذار میشد. در جریان تقدیس در قرن چهاردهم، «نماینده» شاهدانی را که می‌توانستند معجزات منتسب به نامزد را تایید کنند جمع می‌کرد. پس از اینکه شاهدان شهادت‌هایشان را به اشتراک می‌گذاشتند، توسط ماموران عالی‌رتبه استنطاق می‌شدند. به نقل از یک منبع اصلی از گرولایتیس، از شاهدان خواسته میشد تاریخ دقیق و مکان معجزات را بازگو کنند. ماموران مراقبِ تناقض در شهادت شاهدان بودند. تمام گزارشات و بازجویی‌ها مستند میشد و به کمیته‌ای متشکل از اسقف‌ها، کشیش‌ها و کاردینال‌ها ارائه میشد که آن‌ها نیز به نوبه خودشان به پاپ مشاوره می‌دادند. اگرچه به طور معمول یک ناظر وجود داشت، اما ماموران عالی‌رتبه زیادی هم حضور داشتند. شغل وکیل مدافع شیطان فرایند تقدیس را ساده‌تر کرد. تعیین مرز‌های فراطبیعی هر موردی برای وکیل مدافع شیطان با چالش‌های منحصربفردی همراه بود. گاهی‌اوقات، شهادت‌های افراد مختلف با یکدیگر تناقض داشتند. اوقات دیگر تنها شاهدانِ یک معجزه زنان یا کودکان بودند که شهادتِ هیچ‌کدام آن‌ها از دیدِ متولیان آن زمانِ کلیسا موثق نبود. در این موارد، تصمیم با خودِ وکیل مدافع شیطان بود که شهادت آن‌ها را قبول کند. همانطور که پیش از این گفته شد، وکیل مدافع شیطان در تلاشِ کلیسا برای رسمی کردنِ فرایند تقدیس نقش کوچکی داشت. به رغم این موضوع، این حرفه دلالت‌های مذهبی مهم داشت. همانطور که پاریگی می‌گوید، کار وکیل مدافع شیطان «تعریف مرز‌های فراطبیعی» با تعیینِ واقعی یا غیرواقعی بودنِ معجزات بود. پاریگی در این باره می‌گوید: «کار وکیل مدافع شیطان نه انکارِ وجودِ معجزات بلکه فضاسازی برای معجزاتِ کاذب بود، یعنی رویداد‌ها یا حقایقی که اگرچه قابل توضیح به لحاظ علمی یا پزشکی نبودند، با وجود این معجزاتِ واقعی به حساب نمی‌آمدند. انجام این کار ادعای محافظِ فراطبیعی بودنِ کلیسا را مشروع می‌کرد.» کمرنگ شدن اهمیت وکیل دافع شیطان وکیل مدافع شیطان مدت بیش از ۴۰۰ سال بخشی از کلیسای کاتولیک رومی بود تا اینکه در سال ۱۹۸۳ ژان پل دوم تا حد زیادی از قدرت‌های این شغل کاست. کسی نمی‌داند چرا او این کار را کرد. چیزی که می‌دانیم این است که این کار به شدت بر سرعت وقوعِ فرایندِ تقدیس افزود و کنترل بیشتری به شخص پاپ داد. اگرچه این شغل امروزه دیگر مثل گذشته وجود ندارد، واتیکان همچنان برخی اوقات هنگام بررسی نامزد‌های جدید از منتقدان درخواستِ شهادت می‌کند. این موضوع سال ۲۰۰۳ اتفاق افتاد زمانی که در جریان قدیس شدن مادر ترزا با کریستوفر هیچِنز (نویسنده‌ی ملحد) مصاحبه شد. هدف انتقادات هیچنز که بعد‌ها در مجله‌ی اِسلِیت (Slate) منتشر شد به طور خاص مادر ترزا و به طور کلی کلیسای کاتولیک بود. هیچنز درست مانند یک وکیل مدافع شیطانِ کاربلد اعتبار معجزات مادر ترزا را زیر سوال برد. زمانی که کلیسا از یک زن بنگالی که ادعا داشت باریکه‌ی نورِ پدیدار شده از تصویر ترزا تومور او را شفا داده دفاع کرد، هیچنز با دکترِ زن بنگالی تماس گرفت که گفت سرطانِ زن یک کیست سلی است که به لطف داروی تجویزشده ناپدید شده است. علاوه بر این، هیچنز از مخالفت ترزا با قدرت دادن به زنان، جلوگیری از بارداری و فرزندپروریِ برنامه‌ریزی‌شده انتقاد کرد. اعتبار بخشیدن به قدیس‌ها هیچنز از پاپ هم خشمگین بود، چون باور داشت پاپ برای سرعت بخشیدن به فرایندِ تقدیس و کاستن از سخت‌گیری‌ها از اهمیتِ وکیل مدافع شیطان کاسته است. وقتی مادر ترزا قدیس اعلام شد، یک سال از مرگش می‌گذشت، درصورتی که تا پیش از آن حداقل ۵ سال باید از مرگ نامزد می‌گذشت تا واجد شرایط قدیس شدن شود. شاید در نگاه نخست این یک قانونِ اداری پیش‌پاافتاده باشد، با این حال، استدلال هیچنز این بود که وضع این قانون دلیل داشته است. ژان پل بدون وجودِ مدافعان شیطان که بخواهند با او مخالفت کنند «نسبت به تمام پیشینیان خود هم سریع‌تر و هم بیشتر قدیس می‌پروراند». واتیکان نیز در انجام این کار رسماً خودش را تسلیم نیرو‌های صنعت نمایش و سرگرمی، خرافات و عوام‌گرایی کرد. در حالی که شغل وکیل مدافع شیطان امروزه دیگر وجود ندارد، میراث آن از قضا هنوز در علم به حیات خود ادامه می‌دهد. کارل پاپِر فیلسوف علم با الهام از این سنت دیرین باور داشت که بهتر است علیه چیزی بحث و گفتگو کنیم حتی اگر در واقع طرفدار آن باشیم؛ چرا که انجام این کار غرض‌ورزی را از ما دور کرده و بر یکپارچگی تصمیم نهایی ما می‌افزاید؛ همین استدلال بود که منجر به شکل‌گیری مقامی مثل «وکیل شیطان» شده بود.
  10. ماجرای صندل‌های جالب آنخ آمون در مقبره اش باستان‌شناسان طی کاوش‌های اخیرشان در مورد صندل‌های توت عنخ آمون متوجه حقایقی بسیار جالب از این فرعون شده‌اند. یکی از هیجان‌انگیزترین اکتشافات تاریخ باستان‌شناسی کاوش مقبره توت عنخ آمون توسط Howard Carter بوده است. در سال ۱۹۲۰ خبر این کشف حتی در سرتاسر جهان هم پیچید و ماسک طلایی مخصوص تشییع جنازه توت عنخ آمون به نمادی از مصر باستان نیز تبدیل شد. تعداد صندل‌های کشف شده در مقبره توت عنخ آمون کارشناسان اخیرا مطالعه بسیار دقیقی را در مورد صندل‌های توت عنخ آمون انجام داده‌اند. باستان‌شناسان در این مطالعه نتوانستند تعداد دقیق صندل‌ها را تعیین کنند. حداقل ۸۰ نمونه صندل در مقبره این فرعون کشف شده است که برای همراهی وی در دنیای پس از مرگ در مقبره‌اش کار گذاشته بودند. در وضعیت خوبی بعضی از صندل‌ها به سر می‌برند و هنوز هم سالم مانده‌اند که شاخص‌ترین آن‌ها هم صندل‌های طلایی است که بر روی پای مومیایی بود. باستان‌شناس هلندی Andre Feldmeier، و نویسنده کتاب کفش‌های توت عنخ آمون: مطالعات کفش‌های مصر باستان است. وی نیز ۸۱ نمونه از صندل‌های توت عنخ آمون را در موزه Luxor و موزه Egyptian مورد مطالعه قرار داد. تنها همین تعداد از مجموعه بزرگ کفش‌هایی که با این پادشاه دفن شده بودند، باقی مانده‌اند. این مجموعه نیز شامل صندل‌های دوخته شده و صندل‌های مهره‌ای است. طراحی صندل‌ها هم به گونه‌ای است که چشم‌ها را خیره می‌کند. این کفش‌ها را از طلا، الیاف گیاهی، پوست درخت غان، سنگ‌های قیمتی و چرم ساخته بودند. توت عنخ آمون هم حاصل ازدواج خویشاوندی بوده است و آزمایش‌های DNA و سی تی اسکن بقایای او هم نشان می‌دهد که مبتلا به نقایص مادرزادی از جمله پاچنبری و دیگر ناهنجار‌های پا بود. به همین دلیل هم هنگام راه رفتن لنگ می‌زد و باید از چوب‌دستی استفاده می‌کرد. در این میان هم سه جفت کفش کشف شده است که در زیر انگشتان پا یک سری بند‌های افقی دارد و احتمالا برای کمک به راه رفتن او اینگونه طراحی شده‌اند. این ویژگی در هیچ کفش یا صندل دیگری دیده نمی‌شود.
  11. چرا «اژدها» در همۀ فرهنگ‌ها حضور دارد؟ زیبایی، وحشت و قدرت اژد‌ها محرکِ داستان‌های رمزآلود است و نشان می‌دهد که تمام پدیده‌ها را نمی‌توان به سادگی درک کرد و توضیح داد. سریال «خاندان اژدها» نخستین پیش‌درآمدِ HBO بر «بازی تاج و تخت»، بدون شک توجهِ مردم را به موضوعِ اژد‌هایان وحشی بیشتر جلب کرده است. اژد‌هایان به هرشکلی که باشند، دوپا یا چهارپا، با نفس آتشین یا توانایی تغییر چهره، فلس‌دار یا پردار، مردمِ سراسر دنیا را شیفتۀ قدرت‌های افسانه‌ای خود کرده‌اند. مدت‌ها پیش از این که «هری پاتر»، «شانگ‌چی و افسانه‌ی ده حلقه» و دیگر برداشت‌های مدرن بر شهرت اژد‌ها در قرن بیست و یکم بیفزایند، مصنوعات بجامانده از تمدن‌های باستان اهمیت آن‌ها را در بسیاری از ادیان سراسر دنیا نشان داده بود. اژد‌ها در بسیاری از تمدن‌ها تقریباً یک نماد جهانی است. دانشمندان همواره تلاش کرده‌اند برای افسانه‌های اژد‌ها توضیحاتی پیدا کنند، اما وجودِ پایدارشان گواه قدرت داستان‌وار و رمزآمیز آنهاست. اژد‌هایان باستان، داستان‌های باستان ادیان و فرهنگ‌های سراسر جهان مملو از افسانه‌های اژدهاست. در واقع در بیشتر ادیان، استعاره‌ای اسطوره‌ای وجود دارد که برخی دانشمندان آن را Chaoskampf می‌نامند. این واژه‌ی آلمانی به معنای مبارزه با هرج و مرج است. اسطوره‌شناس‌ها از این واژه برای اشاره به درون‌مایه‌ی فراگیری استفاده می‌کنند که شامل یک شخصیت قهرمان می‌شود که یک هیولای آشوب‌گرِ آغازین را می‌کشد؛ هیولایی که معمولاً شکلی مارپیچ یا اژدهامانند دارد و اندازه اش به قدری بزرگ است که انسان‌ها در برابر آن کوتوله به نظر می‌رسند. یک نمونه‌ی باستانی آن را می‌توان در «اِنوما اِلیش» یافت، متنِ آفرینشِ بابلی متعلق به ۱۰۰۰ تا ۲۰۰۰ سال قبل از میلاد. در متن این اثر، «تیامات» ایزدبانوی آبِ شور و مادر خدایان، ۱۱ نوع هیولا از جمله اژد‌ها را به دنیا می‌آورد. در حالی که خودِ تیامات هرگز به عنوان «اژدها» توصیف نشده، اما برخی از فرزندان او شامل چندین نوع اژد‌ها می‌شوند. بعد‌ها نگاره‌شناسی به حدی تکامل یافت که ظاهر تیامات نیز ویژگی‌های مارپیچ به خود گرفت و تصویر او را به شکارچی اساطیریِ پنجه‌دار دیگری به نام اژد‌ها مرتبط ساخت. اژد‌ها در چین و فرهنگ‌های دیگر حضور اژد‌ها در چین هم قدمت فراوانی دارد. در آنجا اژدها را لانگ (Long) می‌نامند و این موجود از سنت‌های مختلف فرهنگی، معنوی و اجتماعی آن‌ها جدایی‌ناپذیر است. اژد‌های زودیاک چینی در کنار چهار حیوان دیگر، یکی از موجودات نگهبان مقدس به حساب می‌آید. انواع مختلف این موجوداتِ آبزی، باهوش و نیمه‌الهی در کیهان‌شناسیِ چین باستان، سلسله‌مراتبی را شکل می‌دهند و در اسطوره‌های آفرینشِ سنن مختلفِ بومی ظاهر می‌شوند. زمانی که مبلغان یسوعی در قرن شانزدهم مسیحیت را در چین گسترش دادند، به اعتقادات مربوط به اژد‌ها اعتراض نکردند. در عوض آن را با یک تعبیرِ غربی شده یعنی شیطان مرتبط کردند. امروزه در مذهب بودایی، تائوئیست و کنفوسیوسی، اژد‌ها به عنوان نمادی از قدرت و روشنگری مورد تجلیل و احترام است. اژد‌ها در ادیان آناتولی، اسطوره‌های سومری، حماسه‌های آلمانی، باور‌های شینتو و خیلی از مذاهب و آیین‌های دیگر هم وجود دارد. حضور مهم و تکرارشونده‌ی این موجود در ادیان و فرهنگ‌های جهانی این پرسش جالب را ایجاد می‌کند: اصلاً چرا اژد‌ها به وجود آمد؟ قدرت نمادین یک نظریه‌ی قدیمی اینست که برای وجودِ اژد‌ها توضیحاتِ طبیعی وجود دارد. این به آن معنا نیست که بگوییم جانورانِ اسطوره‌ای در زندگیِ واقعی وجود داشتند بلکه به این معناست که فسیل‌ها، موجودات زنده و ویژگی‌های زمین‌شناسیِ موجود در دنیای طبیعی الهام‌بخشِ خلق آن‌ها شده‌اند. کارل ساگان نویسنده و دانشمندِ برنده‌ی جایزه‌ی پویلتزر کتابی با این موضوع نوشت و استدلال کرد که اژد‌ها تکامل‌یافته از نیازِ انسان به آمیختنِ علم با اسطوره و عقل با بی‌خردی به عنوان بخشی از یک واکنشِ تکاملی به شکارچیانِ واقعی است. افکار او دنباله‌روی ایده‌های مطرح‌شده در قرن نوزدهم یا قبل از آن هستند، یعنی زمانی که فسیل‌های تازه کشف‌شده با نمونه‌های اژد‌ها در سراسر دنیا ارتباط داده می‌شدند. بقایای کامل یا جزئیِ گونه‌های منقرض‌شده‌ی فراوان شاید ویژگی‌های فیزیکی اژد‌ها را روشن کند. سال ۲۰۲۰، دو دانشمند به نام‌های دوروتی‌بِل پالی و لیزا استون‌مَن اعلام کردند بقایای فسیل‌شده‌ی لِپیدودِندرون (گیاهی با شباهتِ فلس‌مانند به اژد‌ها) ممکن است بتواند توضیحی برای اعتقاد فراگیر به وجود اژد‌هایان باشد. مواجهه‌های انسانی با مارمولک‌های پرنده، ماهی پارو، تمساح، افعی شاخ‌دار صحرا، مار‌های بزرگ و گونه‌های خاصِ مارمولک‌ها و پرنده‌ها نیز به عنوان توضیحاتِ ممکن برای افسانه‌ها و روایاتِ قومی درباره‌ی اژد‌ها فرض شده‌اند. دانشمندان نیز فرایند‌های زمین‌شناسیِ طبیعی را به عنوانِ توضیحِ افسانه‌های اژد‌ها نقل کرده‌اند، به ویژه زمانی که این افسانه‌ها با بلایای طبیعی همراه است. برای مثال، اژد‌های آتش‌افروز شاید توضیحی برای آتش‌های معمایی باشد که مشاهده‌گران تلاش کردند به عنوان آتش اژد‌ها آن را توجیه کنند. روزن‌های گاز طبیعی، متانِ تولیدشده از موادِ در حال پوسیدگی و منابع دیگرِ ذخائر گاز زیرزمینی درصورتی که به طور تصادفی روشن شوند، آتش می‌افروزند. پیش از آن که مکانیکِ احتراق به طور کامل درک شود، چنین رویداد‌هایی نشانه‌های حضور اژد‌ها و دلیلی برای یک امرِ به ظاهر غیرقابل‌قبول تلقی میشدند. اژد‌های ابدی یک دلیل حضور ماندگار اژد‌ها در دنیای ما شاید این باشد که آن‌ها نشان‌دهنده‌ی قدرت طبیعت هستند. داستان‌های نقل‌شده درباره‌ی انسان‌هایی که اژد‌ها را رام می‌کنند را می‌توان داستان‌هایی انگاشت که بیانگر توانایی انسان‌ها در غلبه کردن بر نیروهایی غیر قابل‌کنترل هستند. به دست آوردن کنترل یک اژد‌ها تاکیدی است بر این ایده‌ که انسان‌ها نسبت به تمام دیگر موجودات طبیعت برتری دارند. به هر حال دلیل اعتقاد به وجود اژدهایان هر چه که باشد، زیبایی، وحشت و قدرت این موجودات همیشه محرکِ داستان‌های رمزآلود بوده و نشان می‌دهد که تمام پدیده‌ها را نمی‌توان به سادگی درک کرد و توضیح داد.
  12. ۵ درس زندگی از ۵ فیلسوف باستان فلسفۀ یونان باستان متعلق به بیش از دو هزار سال قبل است، اما هنوز هم می‌شود درس‌های تازه و راهگشایی از آن آموخت. یونان باستان خاستگاه فکریِ برخی از بزرگ‌ترین اندیشمندان تاریخ است. نظریه‌ی سیاسی، علم و فلسفه در این تمدن شگفت‌آور بنیاد نهاده شدند و یونانی‌ها درست مانند مردم امروز دائما در این اندیشه بودند که زندگی خوب چگونه به دست می‌آید. برخی از ایده‌های آن‌ها در آزمون زمان تاب نیاوردند، با این حال همچنان دلایل بسیار خوبی برای خواندن فلسفۀ یونان وجود دارد. این آثار عهد باستان سرشار از دانش ارزشمندی هستند که می‌تواند زندگی ما را به سمت بهتر شدن سوق دهد. ۱. روی چیزی تمرکز کنید که توان کنترل کردن آن را دارید (اپیکتیتوس) اپیکتیتوس مشهورترین فیلسوف یونان نیست، اما هنوز ایده‌های جالب زیادی دارد. او در مورد عاملیت فردی مطالب زیادی نوشته است. اپیکتیتوس عقیده دارد که به جای نگرانی درباره‌ی چیز‌هایی که خارج از کنترل ماست، فقط باید روی اَعمال و افکار خودمان تمرکز کنیم. برای مثال، نگرانی درباره‌ی مرگ نگرانیِ بیهوده‌ایست، چون مرگ یک واقعیتِ اجتناب‌ناپذیر است. با این حال، ما روی درکِ خودمان از مرگ کنترل داریم. کسانی که نسبت به طول عمر و مرگ‌شان نگرانی دارند فقط باید نگرش خودشان را به این موضوع تغییر دهند. اپیکتیتوس مفهوم عاملیت فردی را در مورد افرادی که نگرانی وسواس‌گونه‌ای نسبت به عقاید دیگران دارند نیز به کار می‌برد. اگر ما نگران طرز فکر دیگران در مورد خودمان باشیم، برده‌ی چیزی می‌شویم که کنترلی روی آن نداریم و این بدون شک راهی به سوی بدبختی است. آزادی واقعی برآمده از یافتنِ شادی در چیزیست که خواسته‌های ما را در سطح فردی برآورده کرده و ما را کامیاب می‌کند. ۲. اجازه دهید تعقل راهنمای شما باشد (افلاطون) افلاطون بر موضوعات زیادی تسلط داشت، اما یکی از منسجم‌ترین شعار‌های او این بود که عقل والاترین مقام را در بین قوای روح انسان دارد. استدلال او این است که ذهن ما توسط سه چیز کنترل می‌شود: لذت، جاه‌طلبی و عقل. در حالی که این سه نیروی محرک گاهی‌اوقات موافق هم هستند، اما اغلب با هم اختلاف دارند. افلاطون عقیده دارد یک ذهن یا روحِ آشفته ناشی از هدایت نشدن با عقل است. دروغ، دزدی، تمسخر و کینه‌توزی همگی بخشِ خودخواه و غیرمنطقیِ ذهن ما را تغذیه می‌کنند. اگر این اتفاق به طور مکرر رخ بدهد، تمایلاتِ سطحی و نیازِ به رسمیت شناخته شدن بر ما غلبه میکند: «این نوع موقعیت، وقتی عناصر ذهن آشفته‌اند و جایشان عوض شده موقعیتی است که بی‌عدالتی، بی‌انضباطی، بزدلی، جهل و به طور خلاصه شرارت از تمام انواعِ آن را به وجود می‌آورد.»، اما اگر برعکس پیرو عقل باشیم ذهن ما خشنود و سالم خواهد بود. ۳. لذت‌هایتان را عاقلانه انتخاب کنید (اپیکوروس) اصرارِ افلاطون مبنی بر هدایتِ ما توسط عقل بدون تردید ارزشمند است، اما اپیکوروس تعادلی را پیشنهاد می‌کند که بسیار به آن نیاز داریم. اپیکوروس از ما می‌خواهد به جای اجتناب از لذت، گزینش کنیم. استدلال او این است که لذت یک امر طبیعی است و تجربه‌ی آن به ما احساس رضایت می‌دهد. برای مثال، خوردن تا زمانی که سیر شویم یک امر طبیعی است، اما خوردنِ بیش از حد غیرطبیعی است و بدن ما پس از پرخوری ممکن است به جای رضایت، احساس درد کند و ذهن ما درگیر احساس گناه شود. این رفتار به مروز انتظارِ «بیش از نیاز خواستن» را در ما شرطی می‌کند. اپیکوروس با مبنا قرار دادن این مثال توصیه می‌کند به طور کلی از زیاده‌روی اجتناب کنیم. فراوانیِ شهرت، پول، غذا و نوشیدنی سیری‌ناپذیر است؛ بنابراین باید در جستجوی لذت‌هایی باشیم که حس رضایت طولانی‌مدت را برای ما به ارمغان بیاورند. ۴. با انسان‌های شریف دوست شوید (ارسطو) ارسطو نیز مانند افلاطون در طول عمرش به موضوعات گوناگونی از جمله اهمیت دوستی پرداخت. او باور داشت کیفیت مهم‌تر از کمیت است بنابراین زیاد بودن دوستان از دید او ملاک باارزشی نبود. دوستی‌های ضعیف بر مبنای دو چیز است: فایده یا لذت. یک رابطه‌ی کاری مثالی از دوستی بر مبنای فایده است و علاقه‌ی مشترک در یک فعالیت یا موضوعِ خاص مثالی از دوستی بر مبنای لذت است. در عین حال، قوی‌ترین دوستی‌ها بر مبنای حسن‌نیتِ متقابل شکل می‌گیرند: «.. دوستان واقعی خیرخواهِ دوستان خود هستند ... دوستی آن‌ها تا آنجا ماندگارست که خوب هستند و خوبی خصلتی‌ست جاودان.» از این رو دوستی با انسان‌های شریف امری‌ست حیاتی چرا که خوبی و وفاداری جوهره‌ی وجودِ انسان‌های شریف است و خیانت و تشویق به شرارت از آن‌ها بعید است. دوستی بر پایه‌ی حسن‌نیت و فضیلت به سادگی شگل نمی‌گیرد، اما باارزش‌ترین نوعِ دوستی‌ست. ۵. سوال بپرسید (سقراط) بدون تردید این فهرست از درس‌های زندگی که برگرفته از فلسفه‌ی یونانی است بدون سقراط کامل نمی‌شود. با این حال، مسئله این است که هیچ منبعی از سقراط وجود ندارد چرا که او بسیار اندک می‌نوشت. مورخان این مسئله را «مسئله‌ی سقراطی» می‌نامند. خوشبختانه دانسته‌های ما از این بزرگ‌مردِ تاریخ فلسفه به لطف فلاسفه‌ی دیگر است. زنوفن که هم سرباز و هم فیلسوف بود در خصوص سقراط می‌گوید: «من هرگز کسی را نمی‌شناختم که به اندازه‌ی او به فهمیدن دانسته‌های دوستانش اهمیت بدهد.» تصویر افلاطون در سرتاسر دیالوگ‌های بیشماری که دارد مشابه همین است. سقراط آغازگر مباحثات بود و همیشه دانش را با کنجکاوی متعادل می‌کرد. در واقع، سقراط به خاطر پرسش‌هایش شهرت داشت. او عاشق آموختن بود. با نظر به اینکه معنای تحت‌الفظی کلمۀ «فیلسوف» در یونان باستان «عاشق خرد» است، سقراط را پدرخوانده‌ی فلسفه‌ی غربی می‌نامند. پذیرش جهل و سوال پرسیدن نخستین گام به سوی روشنگری است. اگر همگی ما مثل سقراط عمل می‌کردیم، قطعاً دنیای بهتری داشتیم.
  13. آیا سفرهای مارکو پولو واقعی هستند؟ خاطرات مارکو پولو از سفرهایش خالی از اشتباه نبوده است و همین اشتباهات تا به امروز صحت کل خاطرات او را از دید مورخان زیر سوال برده است. مارکو پولو در حالی که در سلول زندانی در شهر جنوا (ایتالیا) نشسته بود داستان زندگی‌اش را برای روستیکلو دا پیزا، نویسنده‌ی داستان‌های عاشقانه‌ی قرن سیزدهم دیکته میکرد. مارکو پولو، تاجر و کاشف ونیزی حرف‌های زیادی برای گفتن داشت. در نگاه نخست، عجیب به نظر می‌رسد که پولو با وجود اینکه هم خانواده‌ی مرفهی داشت و هم بدون تردید باسواد بود، خاطراتش را با قلم خودش ننوشته است. اما همان‌طور که در قرن بیست و یکم می‌بینیم، کسانی که با چالش‌های بزرگ روبه‌رو می‌شوند و تا بازگو کردن خاطراتشان زنده می‌مانند، معمولاً از افرادی که از موهبت نثرنویسی برخوردارند می‌خواهند این خاطرات را برای آن‌ها بنویسند. برای نگاشتن خاطرات سفر مارکوپولو به سرزمین‌های عجیب، چه کسی بهتر از نویسنده‌ی رمان‌های عاشقانه؟ به این ترتیب، پولو و دا پیزا با همکاری هم کتاب «سفر‌های مارکو پولو» را نوشتند، کتابی که داستان‌های پولو از جمله دیدن تک‌شاخ‌ها (که احتمالاً کرگدن بودند) را روایت می‌کرد. از آنجا که بیشتر اروپایی‌ها هرگز کرگدن ندیده بودند، اما می‌دانستند تک‌شاخ چیست، اشتباه این جهانگرد ونیزی قابل چشم‌پوشی است. کتاب پولو به یک موفقیت آنی و پدیده‌ای در فرهنگ عمومی تبدیل شد و دلیل آن تا حد زیادی ارائه‌ی گزارش‌های دقیق و هیجان‌انگیزِ او از سفرهایش به سرزمین‌هایی بود که بیشتر اروپاییان هرگز ندیده بودند. پولو که فرزند و برادرزادۀ دو بازرگان ثروتمند بود، از سن ۱۷ سالگی سفرهایش را آغاز کرد. پس از آن، ۱۷ سالِ بعدیِ زندگیش همراهِ پدر و عمویش به اکتشافِ چین سپری شد. مردان خانواده‌ی پولو از ونیز با کشتی رهسپار سفر اکتشافی خود شدند، از اقیانوس مدیترانه تا فلسطین را پیمودند و در ارمنستان، ایران، افغانستان و تاجیکستان توقف کردند. در نهایت، چهار سال پس از عزیمت از ونیز به چین رسیدند؛ جایی که با امپراتور قوبلای خان، نوه‌ی چنگیز خان ملاقات کردند. قوبلای خان ظاهراً به پولو‌ها علاقه داشت، به ویژه به مارکو که در نهایت او را فرستاده‌ی سلطنتی به برمه، هند، اندونزی، سریلانکا و ویتنام کرد، مناطقی که بیشتر اروپاییان نیز با آن‌ها آشنایی نداشتند. در همان زمان به پدر و عموی مارکو نیز در دربار قوبلای خان نقش‌های مهمی واگذار شد. گاهی‌اوقات سفر‌های پولو با خطر آمیخته میشد: آنها در یک سفردریایی همراه یک شاهزاده‌ی مغول سوار یک کشتی حامل صد‌ها مسافر شدند که تنها ۱۸ تن از آن‌ها از جمله پولو، پدر، عمویش و شاهزاده جان سالم به در بردند. پولو در چین شیفته‌ی ایده‌ی پول کاغذی شد، مفهومی که برای او تازگی داشت. پولو افزون بر بازگو کردن اطلاعاتش دربارۀ پول‌های چینی، اطلاعات دقیقی درباره‌ی تولید نمک و درآمد‌های منطقه نیز در کتابش ارائه می‌کند که هیچ غربی، عربی یا ایرانی دیگری با این دقت درباره‌ی آنها ننوشته است. جای تعجب است که به رغم ارائه‌ی این اطلاعات دقیق، بسیاری از افراد کل داستان سفر‌های پولو را ساختگی می‌دانند. حتی امروزه نیز مورخان همچنان بر سر صحت نوشته‌های او بحث می‌کنند. مسئله این است که کتاب پولو مملو از اشتباه است (نه فقط درباره‌ی مشاهده‌ی تک‌شاخ‌ها). اما این احتمال قوی وجود دارد که پولو به رغم وجود این نادرستی‌ها در روایاتش، واقعاً به این سفر‌ها رفته باشد، چون درباره‌ی چین اطلاعات دقیقی را به اشتراک می‌گذارد که گواهِ حضورش در این کشور است. پولو از طریق به اشتراک گذاشتن تجربیاتش احتمالاً به حوزه‌ی دانش جغرافیا کمک کرده است. در واقع، کریستوف کلمب که آرزو داشت روزی پا جای پای پولو بگذارد، نسخه‌ای از کتاب ونیزی را در سفر خود به دنیای جدید برد. با این حال، نوشته‌های پولو نوعی هشدار هم برای ما به حساب می‌آیند؛ هشداری دربارۀ اهمیت بررسی دقیق و انتقادی چیزهایی که می‌خوانیم و می‌شنویم. زیرا اطلاعات درست و دقیق همیشه می‌توانند حجم زیادی از افسانه‌ها و اطلاعات غلط را هم در کنار خودشان داشته باشند.
  14. کشف نقش‌های ناشناخته‌ی زنان در یونان باستان تحقیقات جدید پرده از تصاویر غنی‌تر و پیچیده‌تری از نقش‌های زنان یونان باستان برداشته است. قرن‌ها باور‌های ما درباره‌ی نقش‌های دختران و زنان یونان باستان بر محدود بودن و مخفی بودن زندگی آن‌ها متمرکز بود. زنان از محیط عمومی دور نگه داشته می‌شدند، حق شهروندی از آن‌ها دریغ می‌شد و هیچ جایگاه قانونی یا سیاسی در اختیار نداشتند. بنابراین در خانواده نقش‌ همسر، مادر و دختر به آنها واگذار می‌شد. بخش اعظم این تصور از منابع مکتوبِ یونان کلاسیک سرچشمه گرفته است. زِنوفِن، افلاطون و توسیدید همگی به کمرنگ بودن مقام زنان در برابر مقام مردان شهادت داده‌اند. ارسطو در قرن چهارم پیش از میلاد در کتاب «سیاست» خود نوشته است: «دگربار آنطور که میان جنسیت‌ها تفاوت است، مرد‌ها ذاتاً مافوق و زنان زیردست، مردان حاکم و زنان تحت سلطه‌اند.» بسیاری از این متون از آتن نشات گرفته‌اند، شهری که محدودکننده‌ترین نگرش‌ها را نسبت به زنان داشته است. اما دولت‌شهر‌های دیگری مانند اِسپارتا آزادی بیشتری برای زنان قائل بودند و آن‌ها را به ورزش و تمرین تشویق می‌کردند. درست همان‌طور که میان مکان‌ها اختلاف وجود داشت، میان طبقات اجتماعی هم اختلافاتی بود. زنانِ فقیر و برده به عنوان لباس‌شور، بافنده، فروشنده، دایه و قابله کار می‌کردند. سرامیک‌های تزیین‌شده‌ی بجامانده از آن عصر منقوش به تصاویر زنانِ برده در بازار و زنانی‌ست که در حال جمع‌آوری آب هستند. دانشمندان فرای منابع متنیِ موجود، پیچیدگی بیشتری را در قلمروی مذهب یافته‌اند. معابد یونان مملو از خدایان زن قدرتمندی مانند آتنا؛ الهه‌ی جنگ و خرد و حامی آتن یا آرتِمیس؛ الهه‌ی شکار و بیابان است. باستان‌شناسان دریافته‌اند زندگی کشیشان زن نسبت به چیزی که قبلاً تصور می‌شد، برای زنان آزادی و احترام بیشتری قائل بود. نقش‌های زنان در یونان باستان نه یک تجربه‌ی غیرقابل‌تغییر بلکه یک تجربه‌ی متغیر بود. دوشیزگان و عروس‌ها زندگی برای بیشتر زنان ثروتمند به طور کلی حول سه مرحله متمرکز بود: Kore (دوشیزه‌ی جوان)، Nymphe (عروس تا زمانِ تولد نخستین فرزندش) و Gyne (زن). زندگیِ بزرگسالان معمولاً از اوایل تا میانه‌ی نوجوانی آغاز می‌شد، یعنی زمانی که دختر ازدواج می‌کرد و رسماً از خانه‌ی پدر به خانه‌ی شوهر نقل مکان می‌کرد. بیشتر عروس‌ها مهریه‌ای داشتند که شوهر به آن دسترسی نداشت، اما اگر ازدواج آن‌ها به جدایی ختم می‌شد، پول آن به پدر بازگردانده میشد. در روز عروسی، ملازمان زن معمولاً تدارکات حمام را فراهم می‌کردند و در جام‌های باریک دسته‌داری به نام لوتروفوروس که منقوش به صحنه‌های ازدواج بود آب حمل می‌کردند. باستان‌شناسان لوتروفوروس‌های پیشکشِ بجامانده در معابد مختلف را یافته‌اند از جمله در پرستشگاه Nymphe در آکروپلیسِ آتن. ملازمان زن، لباس عروس را در خانه‌ی پدر عروس بر تن او کرده و تاج بر سرش می‌گذاشتند، جایی که مراسم ازدواج هم آنجا برگزار می‌شد. پس از مراسم ازدواج، حضانت و حفاظت از عروس رسماً از پدر به داماد منتقل میشد. این تشریفات در مشایعتِ تازه عروس و داماد به خانه‌ی جدیدشان ادامه می‌یافت. جشن عروسی تا روز بعد ادامه داشت، روزی که عروس از جانب خانواده و دوستانش هدیه دریافت می‌کرد. منابع محدود کارِ شناسایی حقایق درباره‌ی بسیاری از زنان یونانی را با مشکل مواجه می‌کند. یک نمونه معروف آسپاسیا از شهر میلتوس است، معشوقه‌ی دولتمرد آتنی، پریکلس و مادر پسرش که او هم پریکلس نام داشت. از آنجا که آسپاسیا متولد آتن نبود از سنت‌هایی که برای زنان آتنی الزام‌آور بود رهایی یافت. او که به واسطه‌ی هوش و زیبایی‌اش شهرت داشت، مانند برخی از مهم‌ترین مردانِ آتنیِ قرن پنجمِ پیش از میلاد از جمله سقراط و فیدیاسِ مجسمه‌ساز به محافل مهمی راه یافت. برخی مورخان عقیده دارند او تالار مشهوری را اداره می‌کرد که متفکران بزرگ آتن در آن گرد هم می‌آمدند. هیچ‌یک از نوشته‌های خود آسپاسیا باقی نمانده است و صدای او از تاریخ محو شده است، اتفاقی که گمانه‌زنی‌های زیادی را درباره‌ی شخصیت واقعی او بجای می‌گذارد. جایگاه زن زنان اندرونیِ خانه را در اختیار داشتند، اتاقی که مختص آنان بود. تصاویر این اندرونی‌ها روی سرامیک‌ها و سنگ‌های تدفین به تصویر کشیده شده است. مسئولیت حوزه‌ی داخلی خانه به عهده‌ی زنان بود و یکی از وظایف اصلی آن‌ها ریسندگی و بافندگی بود. بسیاری از خانه‌ها دستگاه بافندگی خودشان را داشتند. یکی از معروف‌ترین بافندگان در تاریخ اسطوره‌شناسی یونان همسر ادویسه پنه‌لوپه بود، نمونه‌ی کاملی از ویژگی‌های مادرانه و وفاداری. پنه‌لوپه در حالی که شوهرش ۲۰ سال از او دور بود (در جنگ با تروآ و سرگردانیِ پس از آن)، با خواستگاران حریصی مواجه بود که برای کنترل ایتاکا خواستار کمک او بودند. پنه‌لوپه حیله‌ای در سر پروراند. روزهایش را صرف بافتن کفن پدرشوهرش کرد، اما هر شب آن را می‌شکافت و از نو می‌بافت به این امید که شاید با این تعلل ورزیدن روزی شوهرش به خانه بازگردد. باستان‌شناسان شمار زیادی Epinetra (حفاظ ران زنان برای استفاده کردن حین کار با پشم) یافته‌اند. زنان قطعه‌ای نیمه استوانه‌ای از جنس چوب یا سرامیک را روی یک پا قرار می‌دادند تا جلوی لک شدن لباس‌شان با لانولین (روغن پشم گوسفند) را بگیرند. حفاظ‌های تزیین‌شده‌ی زیبای ران جزو هدایای زبانزد عروسی بود. بسیاری از این حفاظ ران‌ها مزین به سر آفرودیت (الهه عشق و زیبایی) بود. زنانِ خانه مسئولیتِ مراقبت از بچه‌ها را هم به عهده داشتند. آموزش دختران و پسران جوان وظیفه‌ی زنان بود، اگرچه پسران پس از رسیدن به سن خاصی به آموزگار سپرده می‌شدند. موسیقی که معمولاً به شکل نواختن چنگ بود بخشی از آموزش دختران بود. نقش مهم دیگر زنان برای خانواده‌هایشان در مراسم تشییع جنازه بود. آن‌ها با روغن‌مالیدن و کفن‌پوشاندن به جسد آن را برای دفن آماده کرده و بخشی از مراسم تشییع جنازه را تشکیل می‌دادند. برخی از زنان نیز از فرصت تحصیل برخوردار شدند و کمک‌های شایانی به علم و هنر کردند. حدود سال ۳۵۰ پیش از میلاد آکسیوتئا از فیلیوس زیر نظر افلاطون فلسفه آموخت (به نقل از برخی منابع او برای رسیدن به این هدف خودش را به شکل مردان درآورد). در قرن ششم قبل از میلاد، کشیشِ دلفی تِمیستوکلئا (که به آریستوکلئا نیز معروف بود) خودش فیلسوف بود و نیز ادعا شده که آموزگار فیلسوف و ریاضیدان معروف پیتاگوراس بوده است. زندگی مقدس زنانی که به عنوان کشیش در مراسم مذهبی و تشریفات مقدس شرکت می‌کردند از مزایای زندگی خارج از خانه لذت می‌بردند. جوآن برتون کانِلیِ باستان‌شناس دریافت که در دنیای یونان «مذهب، ارائه‌دهنده‌ی عرصه‌ای بود که در آن زنان یونانی نقش‌هایی برابر و قابل‌قیاس با نقش مردان به عهده می‌گرفتند.» مشارکت مذهبی برای دختران جوان آزاد بود. برای نمونه، Arrephoroi دستیاران کشیشی بودند که وظایف تشریفاتی متعددی داشتند که یکی از آن‌ها بافتن پِپلوُس بود (یک نوع روسری زنانه در یونان باستان) و هر ساله به الهه‌ی آتنا تقدیم میشد. دختران از سن ۵ سالگی تا نوجوانی می‌توانستند به عنوان «خرس‌های کوچک» در تشریفاتی که به الهه آرتمیس در پرستشگاه او در برارون (۲۴ مایلی جنوب شرقی آتن) تقدیم میشد، خدمت کنند. خدمت کردن به عنوان کشیش جایگاه رفیعی به زنان می‌داد. در آتن، شاید مهمترین نقش‌های مذهبی نقش کشیش اعظم آتِنا پولیاس بود که حقوق و افتخاراتی به او اعطا میشد که در دسترس بیشتر زنان نبود. نام کشیشان زن آنقدر شناخته شده بود که توسط مورخان باستانی برای گنجاندن رویداد‌های مهم در متن از آن‌ها استفاده شود. توسیدیدِ مورخ با تصدیِ کریسیس کشیشِ الهه هِرا در آرگوس در کنار اسامی مقامات معاصر آتنی و اسپارتی، حدود سال ۴۲۳ پیش از میلاد به آغاز جنگ پلوپونز یا جنگ پلوپونزوس اشاره کرده است. شخصیت بسیار برجسته‌ی دیگر در مذهب یونان پیسیا بود، کشیش اعظم آپولو در معبدش در دِلفی. او که به عنوان الهه‌ی خرد دلفی هم شناخته می‌شود یکی از معتبرترین نقش‌های یونان باستان را بر عهده داشت. مردان از اقصی نقاط دنیای باستان برای مشورت کردن نزد او می‌آمدند، چون باور داشتند آپولو از زبان او سخن می‌گوید. اسپارتا تنها شهری نبود که در آن زنان آزادی بیشتری را نسبت به زنان آتنی تجربه می‌کردند. بر اساس قانون گورتون (شهری در جزیره‌ی کرت) که حقِ به ارث بردن و مدیریت اموال را به زنان می‌داد، ارزش کار زن به عنوان تولیدکننده و محافظ ثروت به رسمیت شناخته شد. زنان افزون بر مدیریت سرمایه‌های خودشان می‌توانستند کنترل دارایی‌های فرزندان‌شان را در صورت عدم‌صلاحیتِ قیمِ مرد به دست گیرند. شواهدی از قوانین حاکم بر ازدواج، طلاق و مالکیت اموال در میان جمعیت برده‌ی گورتون به جا مانده است که نشانگر تفاوت زندگی زنان بسته به طبقه‌ی اجتماعی آنان است. کشیشان زن نقش‌های مهمی در فستیوال‌های مقدس ایفا می‌کردند که برخی از آن‌ها عمدتاً حتی منحصراً مختص زنان بود. بسیاری از این نقش‌ها با برداشت مرتبط بود. در فستیوال تِسموفوریا، زنان برای پرستش دمتر (Demeter) الهه‌ی کشاورزی و دختر او پِرسِفون گرد هم جمع می‌شدند. دانشمندان کلاسیک همچنان پیچیدگی‌های بیشتری را در زندگی پیشین زنان یونان باستان می‌یابند. چیزی که امروزه فاش شده تصویر کامل‌تری از فرهنگ آنهاست، فرهنگی که در آن تجربه‌ی زنان نسبت به چیزی که قبلاً تصور می‌شد غنی‌تر و متنوع‌تر است.
  15. «پتک جادوگران»؛ ماجرای یکی از عجیب‌ترین کتاب‌های دنیا «پتک جادوگران» متنی است که نظیر آن وجود ندارد. این رساله که بیش از پانصد سال قبل نوشته شد، راهنمایی‌ست برای شکار و آزار و اذیت جادوگران و یکی از نقاط عطف مهم در تاریخ جادوگری به حساب می‌آید. مالوس مالیفیکاروم (Malleus Maleficarum) یا «پتک جادوگران» نوشته‌ی هاینریش کرامِر و جِیکوب اسپرِنگِر که در سال ۱۴۸۷ منتشر شد، بدون‌شک یکی از مهم‌ترین متن‌ها در تاریخ مطالعات جادوگری‌ست. این رساله یک جور کتاب راهنما برای شکار و آزار و اذیت جادوگران است. در اینجا نگاهی به ماجرای این کتاب خواهیم انداخت؛ درمی‌یابیم که چه چیزی منجر به نوشتن «پتک» شد، نگرش‌ها نسبت به جادوگری چه بود، جادوگران در اواخر قرن پانزدهم در اروپا چه آزار و اذیت‌هایی را متحمل شدند و اثر این نوشته بر درک جادوگری چه بود. چرا چکش جادوگران نوشته شد؟ هاینریش کرامِر حدود سال ۱۴۳۰ در ناحیه‌ای در مرز کنونی آلمان و فرانسه متولد شد و در همانجا بود که به فرقۀ راهبان دومینیکی پیوست (این یکی از دو فرقۀ رهبانی بزرگی بود که مورد تایید کلیسا بودند). او در سال ۱۴۷۴ به سمت «مفتش عقیده» در آلمان جنوبی منصوب شد و به مدت دو سال در محاکمات جادوگران دست داشت. جِیکوب اِسپرِنگِر نیز حدود سال ۱۴۳۷ در بازِل متولد شد و در سال ۱۴۷۰ مانند کرامِر عضوی از فرقۀ دومینیکی شد. او نیز مفتش عقیده در منطقۀ راینلَند بود. او همکاری مختصری با کرامِر داشت و به تکمیل کتاب «پتک جادوگران» کمک کرد، اگرچه این اثر تا حد زیادی نوشته‌ی خود کرامِر است. اما مقام کرامِر در اینسبروک توسط اسقفِ بریکسِن گِئورگ گُلسِر در سال ۱۴۸۵ به حال تعلیق درآمد و تمام زنانی که او به عنوان جادوگر دستگیر کرده بود آزاد شدند. این همان اتفاقی بود که نوشتن کتاب «پتک جادوگران» را از نگاه او توجیه کرد. او فکر کرد باید کتابی بنویسد که به همه نشان بدهد جادوگران چقدر مهم، واقعی و خطرناک هستند. «پتک جادوگران» با این هدف نوشته شد که راهنمای جامعی در مورد جادوگران باشد. این کتاب اولا می‌خواست اثبات کند که جادو یک موضوع واقعی است؛ ثانیا می‌خواست نشان بدهد که چطور می‌شود جادوگران و اعمال جادویی و اهریمنی را شناسایی کرد؛ سومین هدف مهم کتاب هم نشان دادن شیوۀ برخورد با جادوگران و خنثی کردن جادوهای آن‌ها بود. «پتک جادوگران» رساله‌ی کاملی بود که انواع موضوعات مربوط به جادو را در بر می‌گرفت؛ در این کتاب اتهامات مختلفی از قبیل «شیطان‌پرستی»، «جادوی آب و هوا» (به معنی تاثیر گذاری بر پدیده‌های آب و هوایی)، «کودک‌کشی» و مواردی از این دست به طور کامل شرح و توضیح داده شده بودند. بعضی از چهره‌های شاخص آن روزگار مثل جوهانس نایدر و پاپ اینوسنت هشتم از کتاب کرامر در نوشته‌های خودشان استفاده کردند و این باعث افزایش اعتبار این کتاب شد. وقتی پاپ اینوسنت این کتاب را تایید می‌کرد، به این معنی بود که حالا همۀ دادگاه‌های کلیسایی و غیرکلیسایی می‌توانستند از «پتک جادوگران» برای تعقیب و محاکمۀ جادوگران استفاده کنند. محققان معتقدند که حمایت پاپ از رسالۀ «پتک جادوگران» سرآغازی شد برای شکنجه و کشتار گستردۀ متهمان به جادوگری و راه افتادن یک حمام خون. کرامِر نوشتۀ پاپ را به عنوان مقدمه‌ای به کتاب خودش اضافه کرد تا با این کار اعتبار کتاب و هشیاری کلیسا نسبت به خطر جادوگران را بیشتر کند. می‌توان گفت این رساله بالاترین مرحله و اوجِ پدیده‌ی توجه به جادوگری در دورۀ قرون وسطی است. اما از این رساله چه می‌توان آموخت؟ چکش جادوگران به ما چه می‌گوید؟ محتوای اصلی متن را با جدا کردن آن به سه بخش می‌توانیم بهتر درک کنیم. نخست ماهیت اتهامات. دوم محاکمات و در نهایت نگرش‌ها نسبت به زنان. 1. ماهیت اتهامات رساله با این پرسش آغاز می‌شود: «آیا اعتقاد به وجود جادوگران بخشی از اعتقاد کاتولیک است؟ و آیا رد این اعتقاد به معنی بدعت است؟» جواب کرامر به این سوال مثبت بود. این بدان معناست که از نظر او اگر شما از ایمان کاتولیک دفاع کنید پس باید به جادوگری و خطرات آن باور داشته باشید و اگر از باور کاتولیک دفاع نکنید پس ملحد هستید. این حکم نشان‌دهنده این است که در اواخر قرن پانزدهم در اروپا جادوگری تا چه حد تهدیدی جدی به حساب می‌آمد. «پتک جادوگران» مدعی بود جادوگری نفرت‌انگیزترینِ بدعت‌هاست و برای این ادعا چهار دلیل برمی‌شمرد: سرسپردگی بدن و روح به شیطان، روابط جنسی با اهریمن، ترک ایمان مسیحی و قربانی کردن نوزادان تعمید داده نشده برای شیطان. این‌ها فقط ایده‌های کرامِر نبود بلکه عقیده‌ای بود که عموم مردم دربارۀ جادوگران داشتند؛ در آن زمان جو جامعه دچار هراسی بیمارگونه از جادوگران شده بود و کتاب «پتک جادوگران» به این هراس دامن می‌زد. علاوه بر این، این کتاب حاوی فانتزی‌های عجیب و غریب زیادی است که نشان می‌دهد چه ترس و واهمۀ شگفت‌انگیزی در بین مردم نسبت به جادوگران وجود داشته است. مثلا کرامر ادعا می‌کند که بعضی از جادوگران آلت‌های جنسی مردان را می‌دزدند و آن‌ها را با شیوه‌های خاصی زنده نگه می‌دارند تا در اعمال جادوییشان از آن‌ها استفاده کنند! این کتاب بر اهمیت پیمانی که بین شیطان و جادوگران بسته می‌شود تاکید می‌کند چرا که جادوگران به کمک شیطان و بنا به قراردادی که با او بسته‌اند قادر به انجام اعمال مخرب هستند. 2. محاکمات کرامر درصدد بود که اثبات کند بسیاری از جنایاتی که به جادوگران نسبت می‌دهند واقعی‌ست. از نظر او سه عنصر اصلی در جادوگری عبارت بودند از: جادوگر بدنیت، کمک شیطان و اذن خدا (چون خدا می‌داند بدون شر، هیچ خیری وجود ندارد). بنابراین، به جادوگری به عنوان یک گناه کبیره نگاه می‌شد، چون خیانتِ مستقیم به خدا بود. کرامِر تصور می‌کرد باید با جادوگران در محضر قانون مانند کسانی رفتار کرد که جرمشان خیانت علیه حکومت است، چون جادوگران علیه عظمت الهی عمل کرده‌اند. اگرچه کرامر می‌پذیرد که مرتکب اصلی جرم شیطان است، اما این جادوگرست که از شیطان استفاده می‌کند و به شایستگی سزاوار به گردن گرفتن این تقصیرست. علاوه بر این، او مثالی از جادوگری می‌زند که هیچ کاری در جنایت نمی‌کند جز اینکه سوارخ کوچکی حفر می‌کند، اما باز هم به عنوان جادوگر دستگیر می‌شود. این مثال نشان می‌دهد که تنها یک تماس یا نگاه کافی بوده تا فردی را جادوگر قلمداد کنند. کرامر حتی رویه‌ای را توصیه میکند که در آن به جادوگر وعده‌ی بخشش می‌دادند، اما به این شرط که به گناهش اعتراف کند. حال آن که منظور آن‌ها از بخشش، بخشش به نفع جامعه بود که در این مورد با اعدام جادوگر تعریف می‌شد. این رویه نشانگر این واقعیت است که جادوگران از لحظه‌ی متهم شدن، از سوی جامعه محکوم شده و مورد بی‌اعتنایی قرار می‌گرفتند و کارشان جنایت مطلق در نظر گرفته می‌شد. 3. نگرش‌ها نسبت به زنان «پتک جادوگران» یک متن زن‌ستیزانه بو و ادعا می‌کرد که جادوگری به کلی نشات‌گرفته از شهوت جسمانی‌ست که حسی سیری‌ناپذیر در زنان است. در واقع بر اساس آنچه در این کتاب آمده، جادوگران اصولاً زن بودند. کرامر معتقد است که زنان به خاطر بدن و روح ضعیف و به خاطر شهوتی که در وجودشان هست، علاوه بر اینکه موجوداتی فریبنده هستند، خودشان هم به شدت در معرض فریب خوردن هستند و اهداف مناسبی برای شیاطین به شمار می‌آیند. از نظر او زنان به خاطر ضعف طبیعتشان معمولا نمی‌توانستند ایمان محکمی داشته باشند و این ایمان ضعیف بستری برای گرایش به جادوگری بود. درست است که او امکان تبدیل شدن زنان به افراد قدیس را رد نمی‌کرد اما به نظر می‌رسید طبیعت زنانه را بیشتر متمایل به شر و ضعف به حساب می‌آورد. چرا «پتک جادوگران» کتاب مهمی است؟ «پتک جادوگران» در طول دویست سال بعد از نوشته شدنش الهام‌بخش کتاب‌های دیگر و محاکمه‌ها و کشتارهای متهمان به جادوگری شد. به علاوه این کتاب بود که «شیطان‌پرستی» را به یک اتهام اصلی در بیشتر دادگاه‌های کلیسایی تبدیل کرد. در واقع تصویری که مردم در طی قرون شانزدهم و هفدهم میلادی دربارۀ جادو در ذهن داشتند، بیش از هر چیز به وسیلۀ این کتاب شکل گرفته بود. این کتاب به رغم استقبال زیاد از سوی کلیسا و مفتشان عقیده، در زمان خودش منتقدانی هم معاصری داشت اما تعداد این منتقدان در مقابل حامیان اندک بود. «پتک جادوگران» کتاب مهمی است که به ما می‌فهماند چرا و چگونه جادوگران و جادوگری در قرون وسطی اینقدر خطرناک و رازآمیز به حساب می‌آمده است.مطالعۀ این کتاب نشان می‌دهد که مردم آن دوران جادوگران را دشمنان اصلی خدا و نژاد بشر می‌دانستند که به واسطه‌ی همکاری‌شان با شیطان مرتکب جرم می‌شدند و راه خیانت را به مسیحیت باز کردند.
  16. فاسدترین پاپ‌های تاریخ واتیکان چه کسانی بودند؟ این رهبران مذهبی که تصور می‌شد واسطۀ ارتباط مردم با خداوند هستند، آموزه‌های کلیسای خودشان را هم زیرپا گذاشتند. کلیسای کاتولیک روم هیچ کمبودی از ناحیه‌ی پاپ‌های اصلاح‌ناپذیر نداشته است؛ از شکارچیان جنسی گرفته تا فاتحان جاه‌طلب. این کشیش‌ها در سرتاسر دوران تصدی‌شان به عنوان پدران مقدس، به طور منظم آموزه‌های اخلاقی تشکیلات خودشان را نادیده گرفته یا تکذیب می‌کردند. میراث بحث‌برانگیز آن‌ها بنیاد‌های کلیسا را به لرزه درآورد و سبب شد مردم مشروعیت وجود آن‌ها را زیر سوال ببرند. کلیسای کاتولیک روم به عنوان یک نهاد مذهبی که اداره‌ی آن نه در دست فرشتگان بلکه در دست انسان‌های ناکامل است، به ندرت توانسته است طبق استاندار‌های عالیِ تعیین‌شدۀ خودش زندگی کند؛ استانداردهایی که ادعا می‌کند از طرف خداوند و تنها به خواست او برای عوام ارائه و اعمال می‌کند. کتاب‌هایی نظیر «پاپ‌های بد» نوشته‌ی نویسنده و مورخ جامائیکایی ای. آر. چَمبِرلین تلاش کرده‌اند تا تصویری از زندگی پرعیش و عشرت اصلاح‌ناپذیرترین پاپ‌هایی که تاکنون بر واتیکان حکمرانی کرده‌اند را ترسیم کنند. هر یک از این پاپ‌ها تصور می‌کرد تا بالاترین حد ممکن لطف خدا شامل حالش شده است، اما این افراد در واقعیت بیش از دیگر اعضای تشکیلات‌شان از آموزه‌های اخلاقی کتاب مقدس دور بودند. این کشیشان، مانند شاهان و ملکه‌های اروپای قرون وسطی که آن‌ها خواستار وفاداری شان بودند، مکرراً جدایی میان کلیسا و دولت را رد می‌کردند و هرطور که دلشان می‌خواست در دنیای «غیرروحانی» و سیاست‌های بدنام آن مداخله می‌کردند. برخی پاپ‌ها به رغم تعهدی که برای مجرد ماندن داشتند به وضوح به آمیزش جنسی می‌پرداختند. دیگر پاپ‌ها تحت تاثیر طمع قرار گرفته و از نفوذشان برای احتکار مقادیر زیادی ثروت سوءاستفاده می‌کردند. بعضی از آن‌ها نیز تا اندازه‌ای کینه‌توز بودند که مخالفان‌شان را تا سرحد مرگ آزار می‌دادند. رژیم این پاپ‌ها معمولاً مشابه رژیم امپراتور‌های بدنام رومی نرون و کالیگولا بود. کاردینال‌ها و کشیشان در طول حکومت تفرقه‌انگیز و غیرقابل‌پیش‌بینی‌شان معمولاً با ترس زندگی می‌کردند چرا که می‌دانستند تاریخ می‌تواند عجیب‌تر از داستان از آب درآید. استفان ششم و دادگاه جسد استفان ششم که از سال ۸۹۶ تا سال ۸۹۷ حکمرانی کرد، کلیسای کاتولیک روم را در معرض واقعه‌ای قرار داد که شاید عجیب‌ترین اتفاق در کل تاریخ آن باشد. استفان با رسیدن به مقام پاپی، متصدی پیشین خود فورموسوس را به اتهام شهادت دروغ محاکمه کرد. این کار به رغم این حقیقت انجام شد که فورموسوس تا پیش از این حکم از دنیا رفته بود و بیش از ۷ ماه از مرگ او می‌گذشت. اما با اینحال هیئت منصفه سرانجام تشکیل جلسه داد. بنا به دستور استفان، جسد متلاشی‌شده‌ی فورموسوس نبش قبر شد، ردای پاپ بر جسد او پوشانده شد و بر تخت قدیمی خود او قرار داده شد. همزمان که استفان اتهام شهادت دروغِ او را با صدای بلند می‌خواند، یک شماس جمجمه‌ی جسد را تکان می‌داد و پاسخ‌های از پیش نوشته‌شده‌ای را به جای او می‌داد. پس از اینکه بقایای فورموسوس به گناه خود اعتراف کرد، او را عریان کردند و جسدش را با لباس مندرس پوشاندند. سه انگشت او که از آن‌ها برای برکت دادن استفاده می‌کرد بریده شدند و باقی جسد او در رود تیبِر (Tiber) انداخته شد، همان جایی که زمانی رومی‌ها اجسداد جنایتکاران را در آن می‌انداختند. اگرچه داستان‌های مربوط به «دادگاه جسد» مدت‌ها با اشاره به جنون استفان بازگو شده است، اما مورخان زیادی ایمان دارند که این کار جنون‌آمیز دلیل روشنی داشته است. آمِلیا ساس نوشته است که استفان قصد داشت جلوی ماندگاریِ یاد فورموسوس را بگیرد. ساس در این باره می‌نویسد: «قدیس‌ها از طریق ماندگاری یادشان همچنان اعضای جامعه باقی می‌ماندند. آن‌ها در زندگی روزمره مردمی که آن‌ها را ستایش می‌کردند سهیم بودند و از این جهت حتی پس از مرگ، یادشان همچنان زنده می‌ماند. همین حضور ماندگار بود که استفان ششم در پیِ سلب آن از متصدی پیشین خود بود.» ماهیت توهین‌آمیز دادگاه جسد مورد تاییدِ کسانی که استفان آن‌ها را وادار به مشارکت در آن کرده بود نبود و بسیاری از افراد زمین‌لرزه‌ای را که حین حرکت گروه مشایعین احساس شده بود را هم نشانه‌ای از نارضایتی خدا و هم نشانه‌ای از سقوط نهایی استفان تعبیر کردند. آنطور که یکی از این افراد بعد‌ها بازگو می‌کند، اینطور به نظر رسید که دنیای اطراف آن‌ها با میل و رغبت مایل به فروپاشی بود تا کلیسای روم دیگر شاهد غمزدگیِ ناشی از این رسوایی بزرگ نباشد. جان دوازدهم و حاکمیت فساد از نظر اخلاقی شاید بتوان گفت فاسدترین پاپ تمام دوران «جان دوازدهم» بود که در خانواده‌ای جاه‌طلب به دنیا آمده بود. پدر او قبلاً از طریق پاپ‌های دست‌نشانده بر روم حکمرانی کرده بود و مادربزرگش با چندین فاتح ایتالیایی ازدواج کرده بود تا از خود میراثی را در واتیکان بجا گذارد. در حالی که خانواده‌ی او به واسطه‌ی حیله‌گری‌هایشان معروف بودند، نام «جانِ کندذهن» به خاطر اشتهای جنسی سیری‌ناپذیری که داشت در تاریخ ثبت شد. او که قادر و مایل نبود به تجردی که لازمه‌ی موقعیت‌ش بود وفادار بماند، آنطور که نقل شده، واتیکان را به فاحشه‌خانه‌ی خصوصی خودش تبدیل کرده بود. جان در طول تصدی‌اش در مقام پاپ با صد‌ها زن از جمله خواهران خودش رابطه‌ی جنسی داشت. سیمون سیبگ مونتِفیوره که فصلی از کتابش با عنوان «تایتان‌های تاریخ» به جان اختصاص دارد گفته است: «او مظهر فساد اخلاقی پاپی در قرن دهم بود.» این به آن معنا نیست که شهوت تنها گناه جان بود. به گفته‌ی مونتِفیوره، پاپ برای استفاده از سیستم تقسیم مناصب حساس، دادن القاب و ترفیع به کسانی که وعده‌ی کمک به پرداخت بدهی‌های فزاینده‌ی قمار را به او داده بودند، معروف بود. گویا این اعمال از دید جان به قدر کافی بد نبود، چون با حکام آلمانی بیعت کرد تا حاکمیت خودش را تثبیت کند و بیش از یک بار به همان حاکمان پشت کرد وقتی که حاکمیت او را به چالش کشیدند. جان به لطف بی‌وفایی‌های فراوانش بار‌ها عزل شد، اما از آنجا که مایل بود بیش از تمام رقبایش استاندارد‌های اخلاقی‌اش را پایین بیاورد، همیشه راهش را به واتیکان پیدا می‌کرد. اگر گفته‌های مورخ معاصر ایتالیایی لوپراند از کِرِمونا را باور کنیم، مرگ جان در سال ۹۶۴ و درست در زمانی اتفاق افتاد که مچ او را در حین ارتکاب به زنا گرفته بودند. مورخان هنوز بر سر این موضوع که آیا مرگ جان بر اثر سکته بود یا مواجهه‌ی شوربختانه‌اش با یک شوهر خشمگین بحث و جدل دارند. شهرت جان چه در زندگی و چه در مرگش بر کلیسای کاتولیک مانند یک ابر سیاه سایه افکنده است. اسقف‌ها او را «هیولایی بدون یک فضیلت که شاید کفاره‌ی گناهان زیاد او باشد» یاد می‌کنند. امپراتور مقدس روم، اُتوی کبیر گفته است «یک روز کامل» طول می‌کشد تا جنایات جان را فهرست کرد. پاپ بانیفاس هشتم و کتاب دوزخ از بین تمامی پاپ‌های اصلاح‌ناپذیری که در کتاب چمبرلین معرفی شد‌ه‌اند، هیچ‌یک به اندازه‌ی بانیفاس هشتم درگیر امور «دنیوی» نبود‌ه‌اند. بونیفاس (شاگرد و خبره‌ی قوانین حاکم بر کلیسا) در طول حاکمیت نه ساله‌اش، در امور بین‌المللی بی‌شماری مداخله کرد و از نفوذ مقام خود برای معکوس کردن جریان درگیری‌های مهمی مانند نخستین جنگ استقلال اسکاتلند استفاده کرد. بانیفاس خود را والاترین مقام تحت فرمان خدا تصور می‌کرد و برای مستقل ماندن از امپراتوری‌های اروپا تلاش زیادی کرد. وقتی فیلیپ چهارم سال ۱۲۹۶ کشیشان را از خدمت در دولتش منع کرد، بونیفاس نیز او را از کلیسا طرد کرد. دوران تصدی پرحادثه‌ی بانیفاس انتقادات شدیدی را برانگیخت. دانته در کتاب «کمدی الهی» بانیفاس را جزء اهل «دوزخ» به حساب آورده است. جرمی که او را به آنجا یعنی دایره‌ی هشتم جهنم کشانده بود شیادی بود، به ویژه خرید و فروش مناصب و مشاغل مذهبی در قبال دریافت پول و خدمات. بانیفاس باور داشت امپراتور مقدس روم همیشه باید پاسخگوی پاپ باشد، در حالی که دانته که درکش از مسیحیت ریشه در تاملات او درباره‌ی گناهان خودش داشت، باور داشت که هیچ یک از این دو مقام نباید بر دیگری سلطه یابد. این حقیقت که دانته صلاح دید بانیفاس را در زمان زنده بودنش (و در مصدر قدرت بودنش) روانه‌ی جهنم کند، نشان‌دهنده‌ی میزان بدنامی اوست. به علاوه، احتمالا برای بانیفاس اصلا مهم نبود که چه نقشی در کتاب «کمدی الهی» دارد. پس از اعلام استقلال واتیکان از امپراتوری مقدس روم و برتری جستن بر آن، امپراتور فیلیپ، بانیفاس را پیش از فرستادن نوکرش برای دستگیری او، به جرم خرید و فروش مناصب و مشاغل مذهبی و لواط متهم کرد. وقتی ماموران خواستار کناره‌گیری او شدند، بانیفاس در پاسخ گفت مرگ را به این کار ترجیح می‌دهیم. او پس از گفتن این جمله از صدراعظم فرانسوی که مسئول سربازان بود سیلی خورد. پس از آن بانیفاس سه روز زندانی شد و در طول این سه روز تا سرحد مرگ کتک خورد. اگرچه در نهایت او را آزاد کردند، این اسارت تاثیر قابل‌توجهی روی او گذاشت طوری که مدت کوتاهی پس از آن جان باخت. به نقل از جیوُوانی ویلانی وقتی بانیفاس به روم بازگشت «غمی که بر قلب پاپ بانیفاس سنگینی می‌کرد و ناشی از جراحات وارد شده به او بود سبب بروز بیماری عجیبی در او شد که او را به گاز گرفتن خودش وامی‌داشت طوری که انگار دیوانه شده است.» پاپ‌ها: مشیت الهی ضعیف در برابر مشیت الهی قوی میراث این پاپ‌ها نه تنها شهرت کلیسای کاتولیک روم را خدشه‌دار کرد بلکه الهام‌بخش تحقیق درباره‌ی مشروعیت ادعاهای دیگری شد که این کلیسا آن‌ها را تبلیغ می‌کرد. جِرِمی والز که در دانشگاه هیوستون بَپتیست فلسفه تدریس می‌کند می‌گوید: «این حقیقت که شماری از پاپ‌ها بد بوده‌اند به این معنا که حتی استاندارد‌های یکپارچگی اخلاقی و تقوای خالصانه را رعایت نمی‌کردند، مشکلی جدی برای کاتولیک رومی ایجاد می‌کند.» کلیسای کاتولیک اعتقاد دارد که هر کاری که پاپ انجام می‌دهد بر طبق ارادۀ خداست و سخن پاپ را باید مثل سخن مسیح به حساب آورد. اما وجود چنین پاپ‌هایی این عقیده را واقعا به چالش می‌کشد. این مشکل بعضی از الهیدانان مسیحی را واداشته تا میان چیزی که به آن مشیت الهی ضعیف و مشیت الهی قوی می‌گویند تمایز قائل شوند. مشیت الهی ضعیف باور دارد که مشارکت خداوند در دنیای انسانی که شامل کلیسای کاتولیک می‌شود حداقل است و اینکه خداوند مستقیما مسئول انتخاب یا اعمال پاپ‌ها نیست. مشیت الهی قوی باور دارد که خداوند مستقیماً مسئول انتخاب و اعمال پاپ‌هاست و اینکه سردرگمی ما تکذیبِ خیرخواهی او نیست بلکه صرفاً ناتوانی ما از درک راه‌های خداوند است. اخیراً رسوایی‌های مربوط به سوءاستفاده جنسی نیز بر سایر اتهامات و فسادهای کلیسا افزوده شده است. با هیچ استدلال و بر مبنای هیچ اعتقادی نمی‌شود این میراث را توجیه کرد؛ میراث به جامانده از بدترین پاپ‌ها آنقدر شوکه‌کننده است که جوهره‌ی وجودی نهاد آن‌ها را زیر سوال می‌برد.
  17. پیدا شدن تابوت رازآلود سه هزار ساله در مصر این تابوت که دارای پوششی از گرانیت صورتی است، برای یک مقام رسمی به نام “Ptah-im-wea” ساخته شده که طبق زبان هیروگلیف حک شده روی آن، در زمان رامسس دوم (۱۲۱۳ تا ۱۲۷۹ قبل از میلاد) سکونت داشته و نگهبان معبدی در اهرام مصر بوده که توسط رامسس دوم در تبس (لوکسور امروزی) ساخته شده بود. باستان‌شناسان در مصر، یک تابوت سنگی ۳۳۰۰ ساله از یک مقام رسمی را کشف کرده‌اند که جسد مومیایی‌اش مدت‌ها پیش توسط دزدان قبر، به سرقت رفته بود. این تابوت که دارای پوششی از گرانیت صورتی است، برای یک مقام رسمی به نام “Ptah-im-wea” ساخته شده که طبق زبان هیروگلیف حک شده روی آن، در زمان رامسس دوم (۱۲۱۳ تا ۱۲۷۹ قبل از میلاد) سکونت داشته و نگهبان معبدی در اهرام مصر بوده که توسط رامسس دوم در تبس (لوکسور امروزی) ساخته شده بود. بر اساس کتیبه هیروگلیف، Ptah-im-wea بر دام‌های معبد نظارت داشته و به عنوان رئیس خزانه معبد، مسئولیت ارسال هدایای الهی به خدایان را برعهده داشته است. با این حال، Ptah-in-wea در نزدیکی معبدی که او برای رامسس دوم نگهبانی می‌کرد، دفن نشد. در عوض، تابوت او را در کنار اهرامی قرار دادند که ۱۰۰۰ سال قبل در ساقارا ساخته شده بود، شهری باستانی که به گورستان‌های وسیعش معروف است. در این بیانیه آمده است که باستان‌شناسان این تابوت را در نزدیکی اهرام متعلق پادشاه یوناس (حکومت در حدود ۲۳۲۳ تا ۲۳۵۳ قبل از میلاد) در جنوب راهرویی که در آن افراد به داخل هرم وارد می‌شدند، کشف کردند. یافته‌های باستان‌شناسی نشان می‌دهند که برای مردم مصر غیرعادی نبوده که بخواهند در نزدیکی اهرام ساخته شده توسط فراعنه که در زمان‌های بسیار دور زندگی می‌کردند، دفن شوند. به عنوان مثال، دفن‌هایی با قدمت حدود ۲۵۰۰ سال در نزدیکی اهرام جیزه، که مربوط به ۴۵۰۰ سال پیش بود، یافت شده که نشان می‌دهد مردم احتمالا این مکان‌ها را مدت‌ها پس از ساخته شدن، مقدس می‌پنداشتند. هیروگلیف‌های حک شده روی تابوت، خواستار محافظت از متوفی هستند و تصاویری از هوروس، خدای آسماس با سر شاهین و پسر خدایان اوزیریس و ایزیس را نشان می‌دهند. اگرچه این تابوت در دوران باستان به سرقت رفته بوده، اما باستان‌شناسان آثاری از رزین پیدا کردند که نشان می‌دهد یک مومیایی در داخل آن قرار داشته است. بر اساس این بیانیه، تیم باستان‌شناس هیچ اثر باستانی دیگری به‌همراه این تابوت پیدا نکرده است. رامسس دوم در برهه‌ای بر مصر حکومت می‌کرد که امپراتوری آن از سوریه تا سودان امروزی امتداد پیدا کرده بود. این تابوت در قالب یک ماموریت باستان‌شناسی به رهبری اولا ال اگوئیزی، استاد مصرشناسی دانشگاه قاهره کشف شد.
  18. راز‌های ناگفته نفرتیتی؛ بانوی اول مصر! «نفرتیتی» با اینکه فرعون نبود به دلیل نقش تاثیرگذارش به عنوان همسر و ملکه در طول تاریخ از یاد نرفت. تاریخدانان بر اساس شواهد به جای مانده دریافتند «نفرتیتی» طرفدار اصلی اقدامات مذهبی و فرهنگی «آخناتون» بود. سردیس ملکه «نفرتیتی»، یکی از مشهورترین اشیاء به جای مانده از مصر باستان است. راز‌های زیادی درباره این ملکه همچنان وجود دارد که کشف آن‌ها گِره بخشی از معما‌های مصر باستان را باز خواهد کرد. ملکه «نفرتیتی» به همراه همسرش فرعون «آخناتون»، از سال ۱۳۳۶تا ۱۳۵۳ پیش از میلاد بر مصر حکومت کردند. «نفرتیتی» با اینکه فرعون نبود به دلیل نقش تاثیرگذارش به عنوان همسر و ملکه در طول تاریخ از یاد نرفت. تاریخدانان بر اساس شواهد به جای مانده دریافتند «نفرتیتی» طرفدار اصلی اقدامات مذهبی و فرهنگی «آخناتون» بود. در این مقطع از تاریخ، فرعون «آخناتون» مذهب کشور را از چندخداپرستی به کشور پرستنده «آتون» به معنای قرص آفتاب تغییر داد و «عمارنه» را به عنوان پایتخت انتخاب کرد. البته تغییراتی که «آخناتون» ایجاد کرد، عمر چندانی نداشت و پس از درگذشت «آخناتون» فرهنگ سنتی مصر بار دیگر احیاء شد و جانشینانش تلاش کردند نام «آخناتون» و میراثش را از بین ببرند. پایتختی که او بنا کرد متروکه شد و آثار هنری که او، نامش و اعضای خانواده‌اش، از جمله «نفرتیتی» را به تصویر می‌کشیدند نیز تغییر داده شدند. میراث این دو مدت‌ها از یاد‌ها رفته بود، تا این‌که کشف سردیسی در اوایل قرن بیستم نفرتیتی را در سطح جهان مشهور کرد. سردیس «نفرتیتی» به این دلیل به او نسبت داده شده است که تاج سلطنتی که برای مجسمه ساخته شده مشابه تاجی است که «نفرتیتی» در سایر تصویرگری‌های به جای مانده بر سر دارد. گمان می‌رود «تحوتموس» در سال ۱۳۴۵ پیش از میلاد این سردیس را خلق کرده باشد. پس از این‌که این سردیس در ششم دسامبر سال ۱۹۱۲ میلادی توسط «لودویگ برشارت»، باستان‌شناس آلمانی در ویرانه‌های «عمارنه» کشف شد، «نفرتیتی» به عنوان نمادی از زیبایی ایده‌آل زنانه شناخته شد. «برشارت» این سردیس را حین کاوش در کارگاه باستانی یکی از مجسمه‌سازان دربار کشف کرد. این شاهکار به طور حیرت‌انگیزی با وجود گذشت ۳۰۰۰ سال همچنان سالم باقی مانده است. با این‌که شواهد کمی از «نفرتیتی» باقی مانده است، اما اطلاعات کافی برای شناخت نقش و شخصیت این ملکه وجود دارد. در ادامه با چند نکته قابل‌توجه درباره «نفرتیتی» آشنا می‌شوید: نفرتیتی یک ملکه نوجوان بود نفرتیتی در سن شانزده سالگی با آمن‌هوتپ چهارم ازدواج کرد. این فرعون پنج سال پس از حکمرانی تغییرات مذهبی را آغاز کرد و خود را «آخناتون» نامید. آخناتون و نفرتیتی یک شهر جدید بنا کردند نفرتیتی در حال پرستش آتون این دو با به وجود آوردن مذهب تک خدایی برای پرستش «آتون»، پایتخت جدیدی به نام «عمارنه» بنا کردند و بیش از پیش خود را از سنت‌های کهن فرمانروایی بر مصر باستان دور کردند. نفرتیتی لقب‌های متعددی داشت این ملکه همچون بسیاری از افراد سلطنتی مصر باستان در دوران قدرتش لقب‌های زیادی داشت که از جمله آن‌ها به «شاهزاده موروثی»، «بانوی زیبایی»، «بانوی دو سرزمین»، «همسر پادشاه بزرگ»، «بانوی تمام زنان» و «بانوی مصر علیا و سفلی» می‌توان اشاره کرد. با توجه به این‌که اسناد زیادی از نفرتیتی باقی نمانده است، تاریخ تولد و درگذشت او مشخص نیست. نفرتیتی در شهر «تبای» متولد شد. نام او «زن زیبا آمده است» معنی می‌شود. پس از ایجاد تغییرات مذهبی در مصر، او «Neferneferuaten» را نیز به نامش اضافه کرد. هر دو این نام‌ها در کنار همدیگر «زیبایی جمال آتون است، زن زیبا آمده است» معنی می‌شدند. نفرتیتی و همسرش در غنی‌ترین دوران تاریخ مصر باستان حکومت کردند. در طول حکمرانی «آخناتون»، پایتخت مصر با رشد چشمگیر هنری مواجه شد. برای مثال «سبک عمارنه» که در آن دوره به وجود آمد، اشکال و شخصیت‌ها با اندازه‌های مبالغه‌آمیز و دست‌ها و پا‌های کشیده‌تر به تصویر کشیده می‌شدند. نفرتیتی همسر قدرتمندی بود نفرتیتی از همان ابتدای حکمرانی، فرمانروا و همسر سلطنتی محبوب «آخناتون» بود. بر اساس اسناد تاریخی، نفرتیتی و آخناتون شش دختر داشتند. با این‌که این دو هیچ پسری نداشتند، اما آثار به جای مانده از «عمارنه» نشان می‌دهد این دو ارتباط خوب و قوی با یکدیگر داشتند. در تصویرگری‌های به جای مانده، نفرتیتی در فعالیت‌های مختلفی از ارابه‌رانی گرفته تا شرکت در مراسم‌های تشریفاتی به همراه آخناتون به تصویر کشیده شده است. ملکه مجسمه نفرتیتی و آخناتون نفرتیتی در قامت یک ملکه به دلیل زیبایی و شکوهش مورد تحسین قرار می‌گرفت، اما به دلیل فعالیت در حوزه تغییرات مذهبی مورد نفرت قرار داشت. نفرتیتی احتمالا مدتی فرعون بوده است مسائل مربوط به مرگ نفرتیتی به صورت معما باقی مانده‌اند؛ چراکه نام او در اسناد تاریخی پاک شده است. بر اساس فرضیه‌هایی نفرتیتی با عنوان دیگری پس از مرگ همسرش مدتی را به عنوان فرعون حکمرانی کرده است. دختران نفرتیتی ملکه‌های مصر شدند همانطور که پیش‌تر اشاره شد، نفرتیتی و آخناتون شش دختر داشتند، با این‌که اسناد تاریخی از سرگذشت تمام دختران او در دست نیست، اما مورخان دریافتند دو نفر از دختران نفرتیتی به عنوان ملکه‌های مصر فعالیت کردند. کتیبه تصویرگر آخناتون، نفرتیتی و سه فرزندشان «آخناتون» و «نفرتیتی» به مدت ۱۷ سال حکمرانی کردند و حکومت آخناتون با درگذشت او در سن ۴۰سالگی به پایان رسید. با مرگ این فرعون، سنت‌ها و چندخداپرستی بار دیگر به مصر باستان بازگشت و «تبای» نیز پایتخت شد. مصرشناسان هنوز درباره سرنوشت نفرتیتی پس از مرگ آخناتون به توافق نرسیده‌اند. همگی معتقدند که او پس از آخناتون زنده ماند، اما نقش او در این مقطع چالش‌برانگیز تاریخ مصر باستان نامشخص است. کتیبه‌ای که چهره نفرتیتی را به تصویر می‌کشد برخی از کارشناسان تاریخ معتقدند پس از این‌که مقام نفرتیتی از همسر سلطنتی اعظم به جایگاه فرمانروا همراه «آخناتون» ارتقاء پیدا کرد و نام «Neferneferuaten» نیز به او اضافه شد، نفرتیتی پس از مرگ آخناتون با عنوان «اِسمِنخ‌کارع» تاج و تخت را در اختیار گرفت و بر مصر حکومت کرد. باستان‌شناسان سال‌هاست تلاش می‌کنند مقبره نفرتیتی را کشف کنند.
  19. باارزش‌ترین گنج‌های تمدن بشر از آنجاکه طلا در برابر آسیب‌ها، در مرور زمان بسیار مقاوم است، برخی از ارزشمندترین آثار باستانی، با استفاده از این ماده گران‌قیمت ساخته شده‌اند. طلا به‌عنوان عنصری جادویی، یکی از معدود فلزاتی است که بدون نیاز به تصفیه، در طبیعت یافت می‌شود. این بدان معنی است که انسان‌ها طی هزاران سال، تنها با نگاهی گذرا، می‌توانند این ماده درخشان و گران‌بها را شناسایی کنند. طلا به‌حدی نرم و چکش‌خوار است که می‌توان آن‌را به ورقه‌های نازک تبدیل کرد. این فلز هم‌چنین هرگز کدر نمی‌شود و حتی پس از گذشت هزار سال از ساخت اولیه خود نیز، هم‌چنان خیره‌کننده و چشم‌نواز به‌نظر می‌رسد. بنابراین، جای تعجب نیست که بسیاری از فرهنگ‌های باستانی، افسانه‌هایی درباره تعلق داشتن طلا به خدا گفته‌اند و به ساخت با ارزش‌ترین آثار باستانی طلایی پرداخته‌اند. از آنجاکه طلا در برابر آسیب‌ها، در مرور زمان بسیار مقاوم است، برخی از ارزشمندترین آثار باستانی، با استفاده از این ماده گران‌قیمت ساخته شده‌اند. در ادامه با ۱۰ مورد از با ارزش‌ترین آثار باستانی ساخته شده از طلا آشنا می‌شویم که شکوه دنیای باستان را نشان می‌دهند. ۱۰- گنج پریام هاینریش شلیمان، یکی از چهره‌های برجسته دنیای باستان‌شناسی است. او هم‌چنین یکی از بحث برانگیزترین افراد تاریخ نیز به‌شمار میرود. اکثر مردم در قرن نوزدهم، تصور داشتند که ایلیاد، کتابی که جنگ میان یونانی‌ها و تروا‌ها را توصیف می‌کند، کاملا افسانه و بر اساس تخیلات است. اما شلیمان برخلاف باور عمومی، معتقد بود که این داستان، روایتی واقعی است و به‌دنبال یافتن ادعای خود رفت. او با استفاده از ثروت خودساخته‌ای که اندوخته بود، در یک حفاری در منطقه‌ای به‌نام هیسارلیک (در ترکیه امروزی) سرمایه‌گذاری کرده بود. شلیمان، با یافتن شهر باستانی تروا، در واقع مجموعه‌ای شامل بقایای نه شهر را پیدا کرده بود که هر کدام بر فراز ویرانه‌های شهر قبلی ساخته شده بودند. یکی از آنها، احتمالا باید همان شهر تروی باشد که در اثر معروف هومر ذکر شده است، بنابراین شلیمان مستقیما به حفر زمین پرداخت و به دنبال یافتن گنج‌هایی برای اثبات درستی نظریه خود، گنجینه‌های باستانی بسیاری را در این راه نابود کرد. وی در نهایت به انباری از اشیاء طلایی و نقره‌ای برخورد که آن‌ها را به نام پادشاه تروا در ایلیاد، گنج پریام نامید. این گنج با ارزش به‌طور غیرقانونی از ترکیه، به آلمان منتقل شد و پس از جنگ جهانی دوم به غارت شوروی درآمد و به روسیه امروزی برده شد و تا به امروز نیز در آنجا باقی مانده است. ۹- لوح‌های طلایی اورفیک درک آداب مذهی باستانی پیرامون سنت کفن و دفن، بسیار دشوار است. اغلب باستان‌شناسان با در اختیار داشتن مستنداتی محدود مانند چند تکه استخوان یا مقداری اثاثیه و قطعاتی از جسد به بررسی و گمانه‌زنی می‌پردازند. با این حال، در دنیای کلاسیک، گاهی اوقات نوشته‌هایی با جسد باقی می‌مانند تا به تشخیص موارد مبهم کمک کنند. در برخی مواقع، این متن‌های کوچک که “Totenpass” (در زبان آلمانی به‌معنای گذرنامه برای مردگان) معروف هستند، روی صفحات طلا حک شده‌اند. نوشته‌هایی بر روی آن‌ها وجود دارند، برای کمک به هدایت فرد درگذشته به زندگی پس از مرگ مورد نظرشان است. این سنت، در برخی از دین‌ها و آیین‌های دنیای باستان یافت می‌شوند و به نیت تضمین زندگی ابدی و شاد به رشته تحریر درآمده‌اند. یکی از این متون عجیب، به عنوان قدیمی‌ترین کتاب جهان توصیف شده است. این گنج از شش ورقه طلای تزئین شده که به یکدیگر متصل شده بودند، در بلغارستان کشف شده و قدمت آن به حدود ۵۰۰ سال پیش از میلاد بازمی‌گردد. این نوشته به زبان اتروسکی است که در دوره قبل از ظهور رومیان در ایتالیا استفاده می‌شد. ۸- قایق موئیسکا بسیاری از کاوشگران و فاتحان اروپایی، در رویای کشف گنجینه‌های طلایی و افسانه‌ای، به سمت آمریکای جنوبی حرکت کردند. با اینکه اکثر آن‌ها موفق به کشف فتوحات خاصی نشدند؛ اما آثار هنری باشکوهی یافت شد که در راس آنها، طلاکاری‌های تمدن‌های پیش از کلمبیا، یکی از باشکوه‌ترین گنجینه‌ها در جهان محسوب می‌شود. متاسفانه در این میان، برخی از گنج‌های با ارزش به وسیله فاتحان و سارقان از بین رفت. اما با این حال، در موزه طلای بوگوتا، یک شی کوچک، روایتگر داستان جالبی است. این اثر که قایق Muisca یا قایق الدورادو نامیده می‌شود، چندین چهره را به تصویر می‌کشد که سوار بر یک قایق هستند. گمان می‌رود که این قطعه به طرز پیچیده‌ای از آیین‌هایی الگوبرداری کرده که افسانه الدورادو را به وجود آورده است. طی این آیین، رئیس قوم موئیسکا با پوششی از غبار طلا، به مقر خود بازمی‌گردد، سپس او را به وسط دریاچه می‌برند و در آنجا طلا‌های بدنش را می‌شوید. هم‌چنین هدایایی از طلا و زمرد نیز برای این مراسم ساخته شده است. ۷- گنجینه طلای برویتر قایق‌ها در دنیای باستان، از ارزشی خاص برخوردار بودند. انسان‌ها با استفاده از این وسایل، می‌توانستند عناصر خشن و وحشتناک اقیانوس را تسخیر کنند. پس جای تعجب نیست که چندین قایق در پوششی از طلا، جاودانه شدند. گنجینه برویتر، متعلق به قرن اول پس از میلاد است که در سال ۱۸۹۶ در ایرلند شمالی، توسط کشاورزانی که در حال شخم زدن یک مزرعه بودند، کشف شد. پس از شستشوی این گنج در مزرعه که ممکن است باعث از بین رفتن برخی از قطعات کوچک آن شده باشد، در نهایت به موزه بریتانیا فروخته شد. در میان یافته‌ها، یک توری طلایی، یک کاسه و یک گردن‌بند ساخته شده از سه رشته طلا وجود داشت. در این میان، جالب‌ترین قطعه متعلق به یک قایق ساخته شده از طلا، به همراه پارو‌ها و صندلی‌هایی برای پاروزنان بود. با توجه به شواهد، به‌نظر می‌رسد که این قایق به عنوان پیشکشی به Manannán Mac Lir، ناخدای دریا و ارباب دنیای زیرین در اساطیر ایرلندی ساخته شده است. ۶- گنجینه استافوردشایر – در میان با ارزش‌ترین آثار باستانی طلایی برخی از گنج‌های باستانی، به عنوان هدایای آیینی به خدایان پیشکش می‌شدند و برخی دیگر نیز با هدف کاربرد‌هایی خاص مورد ساخت قرار می‌گرفتند. در مواقع اضطراری، پنهان کردن گنجینه‌های خود زیر زمین، برای افزایش امنیت، اقدامی موثر بود و پس از آن نیز امکان بازگشت و بازیابی آن وجود داشت. با این حال، بسیاری از گنج‌های با ارزش زمانی پیدا می‌شوند که صاحبان باستانی آن‌ها هرگز برای بازیابی آن‌ها بازنگشتند. این امر سبب شده تا بتوانیم تاریخچه هر یک از آن‌ها را مانند قطعات پازل در کنار یکدیگر قرار دهیم. گنجینه استافوردشایر انگلستان، شامل بزرگ‌ترین مجموعه طلا و نقره آنگلوساکسون بوده که تاکنون کشف شده است. این گنج در مجموع حاوی بیش از ۵ کیلوگرم طلا و هزاران اشیاء مختلف است که بسیاری از آن‌ها با گارنت‌های منبت کاری شده، تزئین شده‌اند. تمامی اشیاء به جز سه آیتم مذهبی، همگی نظامی هستند و به قرن هفتم یا هشتم تعلق دارند. با توجه به ماهیت نظامی و کیفیت اشیاء، به‌نظر می‌رسد که این گنجینه از دشمنان شکست خورده در پی یک نبرد، به غارت گرفته شده‌اند. ۵- گنجینه طلای ساکا – یکی از با ارزش‌ترین آثار باستانی ساخته شده از طلا اگرچه اغلب قبایل کوچ‌نشین با زندگی سخت و فقیرانه خود متصور می‌شوند، اما مردم ساکا در هزاره اول پیش از میلاد، ارباب اسب‌های متعلق به استپ (سبزدشت بزرگ) اوراسیا بودند که آن‌ها را بیش از هر چیز دیگری، ارزشمند می‌پنداشتند. با این وجود، ساکا‌ها برخی از گران‌بهاترین عناصر موجود را از خود برجای گذاشته‌اند، به خصوص اگر مقدار طلای موجود در مقبره‌های طلای آن‌ها را در نظر بگیریم. ساکا‌ها بر روی مقبره فرمانروایان درگذشته خود، تپه‌های بزرگی بنا کردند که بر منظره آن‌ها اشراف داشت. باستان‌شناسان گا‌ها هنگام باز کردن این مقبره‌ها با انبار‌های وسیعی از اشیای طلایی روبرو شده‌اند. زمانی‌که یکی از این مقبره‌ها به‌نام ارژن ۲ حفاری شد، دو اسکلت انسانی در مرکز آن یافت شد، هم‌چنین بقایای ۳۳ نفر دیگر که احتمالا برای همراهی رهبر خود در راه زندگی پس از مرگ اعدام شده بودند، به همراه ۹۳۰۰ شی طلایی به وزن حدودی ۲۰ کیلوگرم نیز در مقبره‌های دیگر ساکا‌ها یافت شد. ۴- گنجینه Ram in the Thicket تمدن‌های بین‌النهرین، جزو اولین نمونه‌هایی بودند که شهر‌ها را توسعه دادند و در هر نقطه از زمین، نوشته‌هایی را برجای گذاشتند. شهر اریدو در حدود ۵۴۰۰ سال قبل از میلاد مسیح، تاسیس شد. در طول هزاره‌های بعدی نیز، شهر‌های بین رود‌های دجله و فرات از طریق تجارت و جنگ، به کشور‌های قدرتمندی تبدیل شدند. آن‌ها هم‌چنین به ثروت‌های پرشماری دست یافتند که از جمله آن‌ها می‌توان به گنجینه‌های طلا اشاره کرد. در موزه بریتانیا، یک شی شگفت‌انگیز متشکل از طلا، صدف و لاجورد وجود دارد نگاه بازدیدکنندگان را به سوی خود خیره می‌کند. این گنج در واقع بزی را نشان می‌دهد که در برابر درختچه‌ای گل‌دار ایستاده است. این گنجینه در شهر باستانی اور کشف شد و گمان می‌رود که قدمت آن به ۲۵۰۰ سال قبل از میلاد برسد. این اثر اولین بار در داخل مقبره‌ای که گودال بزرگ مرگ نامیده می‌شود، کشف شد و هیچ‌کس به طور قطع نمی‌توان بگوید که این گنجینه بیان‌گر چه تصویری است. ۳- مرد وارنا فرهنگ وارنا بلغارستان در حدود ۴۵۰۰ سال قبل از میلاد، شکوفا شد و به عنوان یک مکان واحد شناخته شده است. گورستان وارنا نیز به‌طور تصادفی در سال ۱۹۷۲ کشف و بلافاصله به عنوان یک اثر باستانی بسیار مهم، شناخته شد. ۳۰۰ قبر موجود در این قبرستان، حاوی مقادیر زیادی طلا بودند که همراه با مردگان، انباشته شده بودند. تنها یکی از گور‌ها که قبر چهل و سوم نامیده می‌شود، به تنهایی حاوی اشیای طلای بیش‌تری در مقایسه با سایر نقاط جهان در طول تاریخ است. این شخص که به عنوان مرد وارنا شناخته می‌شود، با حلقه‌های طلایی که به لباسش دوخته شده، آویز‌های طلایی ضخیم، دستبند‌های درخشان، تبر‌هایی با دسته‌های طلا و حتی یک غلاف طلایی برای قرارگیری بر روی آلت تناسلی‌اش، دفن شده بود. در مورد آنکه مرد وارنا ممکن است چه شخصیتی باشد، نظر‌ها متفاوت است. برخی اعتقاد دارند که او یک حاکم بوده و برخی دیگر تصور دارند که این شخص در واقع یک زرگر بوده که از ثروت زیادی نیز بهره‌مند بوده است. ۲- نفرین‌نامه‌های طلایی صفحات و لوح‌های حاوی نفرین‌نامه، از عجیب‌ترین متون دنیای باستان هستند. رومی‌ها و یونانی‌ها معروف به این هستند که دعا‌ها و نفرین‌های خود را بر روی قطعات فلزی حک می‌کردند، سپس آن‌ها را حلقه کرده و در مکان‌های مذهبی خاصی می‌سپردند تا خدایان آن‌ها را بخوانند و به نتیجه برسانند. بیش‌تر این نفرین‌نامه‌ها بر روی سرب نوشته شده، اما برخی از مردم سعی کرده‌اند تا با استفاده از طلا، خدایان را وسوسه کنند تا به درخواست‌های آن‌ها رسیدگی کنند. در صربستان، چند نمونه از نفرین‌نامه‌هایی که بر روی طلا و نقره حک شده‌اند، در سال ۲۰۱۶ کشف شد. اکثر این لوح‌ها به زبان لاتین یا یونانی نوشته شده‌اند. ۱- کلاه طلایی جادوگری – از جمله با ارزش‌ترین آثار باستانی ساخته شده از طلا کلاه، همیشه به عنوان نماد مد و پوشش یا نشان دادن یک فرد مهم، مطرح بوده است. بنابراین، چه پیامی را می‌توان جسورانه‌تر از ساخت یک کلاه طلایی به آیندگان منتقل کرد؟ چندین کلاه مخروطی شکل طلایی بزرگ در اروپا پیدا شده است که مربوط به حدود ۸۰۰ تا ۱۴۰۰ سال قبل از میلاد است. اندازه خارق‌العاده آن‌ها با تزئینات پیچیده‌شان مطابقت دارد که به نقش هر یک در مناسک و رویداد‌های مذهبی اشاره دارد. از آنجا که برخی از کلاه‌هایی طلایی در دوران باستان به دقت دفن شده‌اند، احتمالا برای صاحبان آن‌ها از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بوده‌اند. کلاه طلایی برلین، بزرگ‌ترین کلاه شناخته شده است که به عنوان یک تقویم نیز کاربرد دارد. پرتو‌های طلایی آن از خورشید الهام گرفته شده‌اند و در نوار‌هایی که در امتداد آن می‌چرخند نیز تصاویری از ماه وجود دارند. برای افرادی که می‌دانستند این نماد‌ها را چگونه تفسیر کنند، این کلاه به عنوان یک تقویم قمری ۱۹ ساله، ماه‌گرفتگی را پیش‌بینی می‌کند.
  20. کشف مومیایی «نفرتیتی» همسر آخناتون حقیقت دارد؟ باستان‌شناسان برای سال‌ها به دنبال مقبره ملکه نفرتیتی گشتند؛ اما در نهایت به هیچ نتیجه‌ای نرسیدند. حالا یک مصرشناس معروف به نام زاهی حواس ادعا می‌کند که توانسته مومیایی این زن زیبا را پیدا کند. به نظر می‌رسد که مومیایی نفرتیتی، همسر آخناتون و یکی از مشهورترین زنان مصر باستان پس از سال‌ها تلاش سرانجام پیدا شده است. باستان‌شناسان برای سال‌ها به دنبال مقبره ملکه نفرتیتی گشتند؛ اما در نهایت به هیچ نتیجه‌ای نرسیدند. حالا یک مصرشناس معروف به نام زاهی حواس ادعا می‌کند که توانسته مومیایی این زن زیبا را پیدا کند. وی عضو یک تیم باستان‌شناسی است که در دی ماه سال گذشته اعلام کرده بودند توانسته‌اند طلسم‌هایی که به فرعون توت‌عنخ‌آمون بوده را در شهر الاقصر مصر پیدا کنند. این تیم همچنین دو مومیایی مرموز را نیز همان ماه در کرانه غربی الاقصر کشف کرد. این دو مومیایی KV ۲۱ a و b نام دارند. با توجه به اینکه DNA مومیایی‌های دودمان هجدم مصر از آخناتون گرفته تا آمنهوتپ دوم یا سوم موجود است، تیم مربوطه می‌تواند پس از بررسی نهایی در پاییز خبر کشف مومیایی ملکه نفرتیتی و دخترش عنخ‌اسن‌آمون (همسر و خواهر ناتنی توت‌عنخ‌آمون) را اعلام کنند. همچنین در مقبره KV ۳۵ مومیایی یک پسر بچه ۱۰ ساله پیدا شده است. اگر این پسر برادر توت‌عنخ‌آمون و پسر آخناتون باشد، دیگر می‌توان معمای یافتن مقبره ملکه نفرتیتی را حل شده تصور کرد. نفرتیتی از سال ۱۳۷۰ تا ۱۳۳۰ پیش از میلاد زندگی می‌کرد. او مادر ناتنی فرعون توت‌عنخ‌آمون بود و به همراه همسرش فرعون آخناتون توانست مصر را به شکوفایی برساند. آخناتون پایتخت مصر را به یک شهر جدید به نام آختاتن منتقل کرد که به معنی افق خدای آتن است. هرچند که جانشینان وی تمام تلاش خود را کردند تا نام و میراث وی از تاریخ پاک شود. آن‌ها پایتخت جدید را رها کرده و تمامی آثار هنری که در آن‌ها تصویر و نام او و همچنین اعضای خانواده‌اش (از جمله ملکه نفرتیتی) بود را مخدوش کردند. همین نیز باعث شد که باستان‌شناسان در یافتن مقبره ملکه نفرتیتی ناکام بمانند. البته بین باستان‌شناسان درباره نقش ملکه نفرتیتی در حکومت مصر و تغییرات آن اختلاف نظر وجود دارد. دره پادشاهان در نزدیکی شهر الاقصر قرار دارد و بسیاری از مومیایی‌های مربوط به فرعون‌های مصر در اینجا کشف شده‌اند. زاهی حواس که همچنان می‌خواهد به دنبال یافتن مقبره و جسد نفرتیتی باشد، فکر می‌کند نفرتیتی پس از مرگ آخناتون به مدت سه سال و تحت نام اسمنخ‌کارع بر مصر حکمرانی کرده است. البته برخی افراد نسبت به کشف جدید حواس تردید دارند. یکی از این افراد حسین عبدالباصر، مدیر موزه آثار باستانی کتابخانه جدید اسکندریه است. به باور وی تیم مربوطه به دلایل مذهبی و سیاسی نمی‌توانند مومیایی و مقبره اصلی ملکه نفرتیتی را در شهر الاقصر پیدا کنند. یافتن مقبره Nefertiti در کرانه غربی الاقصر تنها در صورتی ممکن است که کسی آخناتون و همسرش را در سال‌های بعد از عمارنه به آنجا منتقل کرده باشد.
  21. ۹ عکس تاریخی تکان‌دهنده؛ برنده جایزه پولیترز! جایزه سالانه پولیتزر که شاید بیشتر ما آن را جایزه‌ای ادبی بدانیم هر سال در بخش عکاسی و روزنامه‌نگاری به برترین عکس‌های خبری سال تعلق می‌گیرد. پیشاپیش باید به شما هشدار بدهم که این مقاله و عکس‌هایش بر عکس مقاله‌های این‌چنینی روحیه‌تان را شادتر نخواهد کرد. وجهِ مشترک تمام ۹ عکسِ کار شده در این مقاله این نکته است که همه آن‌ها در سال‌های مختلف برنده جایزه پولیتزر شده‌اند. جایزه سالانه پولیتزر که شاید بیشتر ما آن را جایزه‌ای ادبی بدانیم هر سال در بخش عکاسی و روزنامه‌نگاری به برترین عکس‌های خبری سال تعلق می‌گیرد. عکاسان برنده این جایزه علاوه بر مورد توجه قرار گرفتن عکسشان در دنیا، جایزه‌ی نقدیِ ۱۵ هزار دلاری هم دریافت می‌کنند. پیش از رسیدن به عکس‌ها و توضیحاتشان باید به شما هشدار بدهم که اگر فرد حساسی هستید یا به سادگی حوصله غم و غصه بیشتر را ندارید از خیر این مقاله بگذرید. Kiss of Life عکس برنده جایزه پولیتزر در سال ۱۹۶۸ عکاس: روکو مورابیتو راستش این عکسِ حیرت‌آور داستانِ دراماتیکی دارد. داستان از این قرار است که مورابیتو در حین رانندگی ناگهان چشمش به یک مامور برقِ آویزان از تیر افتاد. ظاهرا مسئول رسیدگی به تیر در حین انجامِ کار دچار برق گرفتگی شده و بیهوش شده بود و فقط به لطف کمربندِ ایمنی در هوا آویزان مانده بود. مورابیتو و دیگر همکارانِ مردِ بیهوش منتظر رسیدن آمبولانس بودند و ناگهان یکی از همکاران مرد تصمیم گرفت به بالای تیر برود و به وسیله سی‌پی‌آر و تنفس دهان به دهان به مرد بخت برگشته کمک کند. جالب است بدانید شجاعت این مرد در رسیدگی به همکارش در بالای تیر و کنار سیم‌هایی حامل برق بیش از ۴ هزار ولتی در نهایت باعث نجات مرد بیهوش شد و روکو مورابیتو هم که شاهد تمام این اتفاقات بود توانست با ثبت این عکس جایزه پولیتزرِ آن سال را از آن خود کند. فرار به سمت امنیت عکس برنده جایزه پولیتزر در سال ۱۹۶۶ عکاس: کیوچی سوادا این عکس هم داستان جالب و البته به لطف عکاس پایانی نسبتا خوش دارد. افرادی که در عکس می‌بینید یک خانواده اهل ویتنام جنوبی هستند و بعد از این‌که مطلع شدند در حوالی محل زندگیشان قرار است عملیات جنگی وسیعی به نام پیرانا اتفاق بیفتد، مجبور به ترک آن منطقه شده‌اند. کیوچی سوادا که شاهد تلاش این مادر برای گذراندن کودکانش از رودخانه و رساندن آن‌ها به نقطه‌ای امن بود، موفق شد با ثبت این عکس وضعیت و شرایط خانواده‌های ویتنامی را برای مردم دنیا آشکار کند و البته برنده جایزه پولیتزر شود. کیوچی سوادا پس از بردنِ جایزه پولیتزر و دریافت جایزه نقدی قابل توجه همراهِ آن به ویتنام بازگشت و پس از پیدا کردن این خانواده، نیمی از جایزه نقدی را به آن‌ها بخشید. کمکی از طرف پدر روحانی عکس برنده جایزه پولیتزر در سال ۱۹۶۳ عکاس: هکتور راندون حتما این جمله را شنیده‌اید که گاهی با مشاهده یک عکسِ خوب حرف‌ها و پیام‌هایی منتقل می‌شود که شاید برای نوشتنشان به چندین کتاب احتیاج است و از قضا این عکس اثباتی است برای این ادعا. این عکس در زمان شورشِ سربازان یک پایگاه نیروی دریایی در نزدیکی کاراکاس در ونزوئلا گرفته شده است و سوژه عکس سربازی است که پس از تیر خوردن و زخمی شدن، خود را به سختی به آغوش یک پدر روحانی رسانده است. داوران جایزه پولیتزر ظاهرا به شدت شیفته این عکس شده بودند و ترکیب‌بندی، عنصر درامِ حاضر در عکس و البته تکان دهنده بودن آن را بسیار تحسین کردند. جالب است بدانید که هکتور راندون خود به درستی نمی‌دانست که موفق به گرفتن این عکس شده است یا نه چرا که شرایط برای عکاسی به هیچ وجه مناسب نبود و از هر طرف گلوله‌های فراوانی شلیک می‌شده است. وحشتِ جنگ عکس برنده جایزه پولیتزر در سال ۱۹۷۳ عکاس: نیک آت نیک آت عکاسی را از ۱۶ سالگی آغاز کرد و بار‌ها در حین عکاسی مجروح و مصدوم شد. نیک که برای پوشش جنگ به ویتنام رفته بود در نهایت توانست با این عکسِ تکان‌دهنده برنده جایزه پولیتزر شود. نیک در این عکس از کودکان و به ویژه کودک برهنه‌ای عکس گرفت که سراسیمه و وحشت زده تلاش می‌کردند از حملات شیمیاییِ نیرو‌های ویتنامِ جنوبی فرار کنند. دخترِ برهنه حاضر در مرکز عکس که گویی دقیقا به سمت دوربین نیک در حرکت است فان تای کیم فاک نام داشت و تازه ۹ ساله شده بود. نیک آت این دختر و دیگر کودکان وحشت زده از حملات با ناپالم را به بیمارستان رساند. فان تای در نهایت مجبور شد به خاطر این‌که در معرض ناپالم قرار گرفته بود تا ۱۴ ماه در بیمارستان بماند و پیش از مرخص شدن و بازگشت به خانه تحت ۱۷ عمل جراحی قرار گرفت. پروازِ پناه‌جویان بر فرازِ پلی ویران در کره عکس برنده جایزه پولیتزر در سال ۱۹۵۱ عکاس: مکس دِسفِر در سال ۱۹۵۰ کره شمالی و کره جنوبی مشغول جنگ بودند و مکس دسفر هم همراه نیرو‌های مسلح آمریکایی در کره حضور داشت. بنابر صحبت‌های خود عکاس او در چهارمین روز از دسامبر همین سال در حین رانندگی، متوجه هزاران پناه‌جویی شد که سعی می‌کردند به وسیله یک پلِ ویران خود را به کره جنوبی برسانند. این پل که دو سمتِ رودخانه تایدانگ را به هم متصل می‌کرد چند روز پیش از ثبت این عکس توسط بمبارانِ هوایی ویران شده بود. آن‌طور که مکس به یاد می‌آورد ظاهرا آن روز هوا به قدری سرد بود که عکاس به سختی موفق به خم کردن انگشت و فشردن دکمه دوربین شده است. با مقایسه شرایط امروز مردم کره جنوبی و شمالی می‌توان دریافت چرا این پناه‌جویان برای فرار از پیونگ یانگ، خطرِ غرق شدن و انجماد در آبِ رودخانه تایدانگ را به جان خریده بودند. مصیبتی از سوی دریا عکس برنده جایزه پولیتزر در سال ۱۹۵۵ عکاس: جان اِل گانت به محض اینکه از داستان این عکس باخبر شوید حتما حرف من را خواهید پذیرفت که ما با یک عکس به شدت تلخ روبرو هستیم. پدر و مادرِ در شوک فرو رفته، دل شکسته و غرق در ناباوریِ حاضر در این عکس در حال دریافتن این نکته هستند که موج‌های دریا برای همیشه فرزندشان را از آن‌ها گرفته است. آیا هیچ چیزی از پدر و مادری که در حال پذیرفتن مرگ فرزندشان هستند، تلخ‌تر هست؟ جان در آن روز مشغول قدم زدن در ساحل بود و از این پدر و مادر عکس گرفت. او بعد از ثبت عکس متوجه شد که پسرِ این زوج به نام مایکل در چند لحظه‌ای که حواس آن‌ها به چیز دیگری مشغول بوده، چهار دست و پا به سمت دریا رفته و متاسفانه امواجِ بی‌رحمِ دریا این زوج را بابت تنها چند ثانیه حواس پرتی، به سختی مجازات کرده است. شلیک روبی به آزوالد عکس برنده جایزه پولیتزر در سال ۱۹۶۴ عکاس: رابرت هیل جکسون تنها چند روز پیش از ثبت این عکس، حادثه‌ای تکان دهنده مردم آمریکا و دنیا را تکان داد و رئیس جمهور وقت آمریکا، جان اف کِنِدی ترور شد. فردی که در این عکس مورد اصابت گلوله قرار گرفته، لی هاروی آزوالد نام دارد و کمی پیش از کشته شدن با دریافت گلوله، در دادگاه به اتهام ترور کندی محکوم شده بود. اهمیت این عکس در این نکته نهفته است که حتی حالا هم در آمریکا و دنیا افراد زیادی به ترور کندی مشکوک هستند و تقریبا هر تئوری از نقش سیستم اطلاعاتی آمریکا در ترور گرفته تا آدم فضایی‌ها طرفدارانی دارد. اهمیت این عکس و این لحظه در این نکته نهفته است که با مرگ تنها متهم به ترور کندی، به نوعی روی تمام این مسائل سرپوش گذاشته شد و این قتل باعث شد شاید مردم عادی هیچ‌وقت از واقعیت سر در نیاورند. آخرین نیایشِ خوزه رودریگز عکس برنده جایزه پولیتزر در سال ۱۹۶۰ عکاس: اندرو لوپز من و شما در این عکس تکان دهنده شاهد آخرین نیایشِ فردی به نام خوزه رودریگز پیش از اعدام شدن توسط نیرو‌های فیدل کاسترو هستیم. اندرو لوپزِ عکاس در آن زمان برای پوشش وقایع انقلاب کوبا در آن کشور به سر می‌برد و موفق شد با ثبت این عکس تلخ، جایزه پولیتزر آن سال را از آن خود کند. خوزه رودریگز یک سرباز سابق بود و پس از پیروزی انقلاب کوبا به رهبری کاسترو، او و هزاران سرباز سابق دیگر به وسیله جوخه آتش اعدام شدند. لوپز عکس را در دراماتیک‌ترین لحظه ممکن یعنی آخرین نیایشِ فرد اعدامی پیش از مرگ ثبت کرده است. پسرکِ مسلح و گروگانش عکس برنده جایزه پولیتزر در سال ۱۹۴۸ عکاس: فرانک کاشینگ شاید اگر از داستان این عکس بی‌خبر باشید، آن‌قدر‌ها هم تکان دهنده به نظر نرسد، اما هر دو پسرِ حاضر در این عکس یعنی هم گروگان‌گیر و هم گروگان تنها ۱۵ سال سن دارند. داستان از این قرار است که دقایقی پیش از ثبت این عکس در همان نزدیکی یک دزدی مسلحانه اتفاق افتاده بود و وقتی یک پلیس برای پرسیدن سوال به اِد بنکرافت (گروگان‌گیر) نزدیک شد او پس از شلیک به افسر پلیس، اقدام به گروگان گرفتن بیل رونان کرد. فرانک کاشینگ که کاملا تصادفی و برای انجام کاری دیگر در همان حوالی بود، توانست خیلی زود خودش را به صحنه برساند و با انتخاب یک مکان مناسب برای عکاسی، موفق به ثبت این عکس شد.
  22. ШHłTΞ ШФŁŦ

    تاملاتی دربارۀ اهمیت «آینه»

    تاملاتی دربارۀ اهمیت «آینه» نگریستن به خودمان در آینه یا در یک تماس تصویری، خودانگاره‌ی ما را شکل می‌دهد، اما چیزی که ما از خودمان در آینه می‌بینیم چیزی نیست که دیگران هم می‌بینند. آینه اختراع نسبتاً جدید بشریت است، اگرچه در طول تاریخ، مردم به انعکاس خودشان در هر چیزی از جمله برکه‌های آب خیره می‌شدند. آینه مدت کوتاهی پس از اختراع آن به ابزاری برای دستیابی به دنیایی جادویی و ماورایی تبدیل شد. از آن زمان تاکنون دانشمندان اندیشیده‌اند که آیا خودانگاره‌ی ما متکی بر توانایی درست دیدن خودمان است. اگرچه ما از آینه صرفاً برای واضح دیدن خودمان استفاده می‌کنیم، تاریخ این وسیله آمیخته با معما و شگفتی است. آینه برای ما به یک ابزار عادی تبدیل شده است، اما اغراق نکرده‌ایم اگر بگوییم همین آینه‌ی ساده بزرگ‌ترین اختراع فناوری بود که خودانگاره‌ی ما را برای همیشه تغییر داد. پیشگویی آینده با استفاده از آینه مورخان با قطعیت نمی‌دانند انسان از چه زمانی شیفته‌ی انعکاس تصویر خودش شده است، اگرچه یک اسطوره‌ی یونان باستان به اسم نارسیسوس نشان‌دهنده‌ی این است که خیره نگریستن به تصویر خودمان قدمتی دیرینه دارد. در واقع، اوایل سال ۶۲۰۰ قبل از میلاد در چاتال‌هویوک ترکیه، انسان‌های عصر حجرِ اسلحه‌شناس با صیقل دادن ابسدین (یک سنگ آتشفشانی) نخستین آینه‌هایِ دست‌سازِ خودشان را ساختند. بر اساس سوابق کشف شده از کشفیات دهه‌ی ۱۹۶۰ در یک سایت باستان‌شناسی، زنان روستایی آینه به دست دفن می‌شدند. مصنوعات مشابهی نیز در بداری مصر از جنس سلنیت (کریستال مایل به سفید) با قاب چوبی کشف شدند که قدمت آن‌ها به ۴۵۰۰ قبل از میلاد بازمی‌گردد. آینه‌های فلزی در خلال عصر مس نیز متعلق به زمانی هستند که صنعتگران ماهر در بین‌النهرین از سنگ‌های معدنی سطوحِ بازتابنده‌ای می‌ساختند که قدمت‌شان به ۴۰۰۰ قبل از میلاد بازمی‌گردد. اتروسک‌ها و یونانی‌ها نیز از این روش پیروی کردند و آینه‌هایشان را با صفحات نازکِ کاملاً صیقل داده شده‌ی برنز محدب اصلاح کردند. از آن زمان، این آینه‌های دست‌ساز به سرعت به اشیاء شگفت‌آوری تبدیل شدند و کارایی‌شان فراتر از دیدن چهره شد. آینه‌ها خیلی زود علاوه بر کارایی اولیه‌شان با معما و جادو آمیخته شدند، چون درک‌شان دشوار بود و انسان‌ها تمایل داشتند جای خالی آگاهی‌شان را با داستان‌های عجیب و غریب پر کنند. در سراسر جهان به طور مستقل، نمونه‌هایی از جوامع ظهور کردند که آینده را با استفاده از آینه پیشگویی می‌کردند. وقتی جادوگر اهریمنیِ داستان «سفیدبرفی» از آینه‌اش درباره‌ی آینده و سرنوشت پرسید و کلمات «آینه، آینه‌ی روی دیوار» را به زبان می‌آورد، در حال تمرین پیشگویی آینده بود. آینه‌ها نه تنها اشیاء تشریفاتی بلکه درگاه‌های فراطبیعی برای کمک خواستن از خدایان بودند. خرافه‌پرستی منجر به شکل‌گیری این باور شد که آینه‌ها می‌توانند آرزو‌ها را برآورده یا روح را تسخیر کنند. آینه‌های شیشه‌ای مدتی طول کشید تا امکانِ ساخت آینه به وسیله‌ی شیشه کشف شود. آینه‌های شیشه‌ای بازتاب بسیار دقیق‌تری نسبت به آینه‌های ساخته شده از تکه‌های براق سنگ داشتند. در جزیره‌ی مورانو (ایتالیا) هنرمندان ونیزیِ قرن سیزدهم آینه‌های شیشه‌ای براق و زیبایی می‌ساختند که حسادت اروپاییان را برمی‌انگیخت. آینه‌ها از آن زمان و نزدیک به رنسانس نقشی را ایفا کردند که تا به امروز پابرجاست. آینه به مرور به ابزار فیزیکی برای درون‌نگری و خودآموزی از جمله نقش فرد در جامعه تبدیل شد، چون این امکان را به فرد می‌داد تا چهره‌ی خودش را به دقت بررسی کند و حالات و اشکال و نشانه‌های شخصیتی آن را بشناسد. سابین ملکیور-بونت D مورخ و نویسنده می‌گوید زمانی که برای مطالعاتش در پی فهرست‌سازی از منابع قدیمی بود دریافت آینه به طور خاص میان طبقه‌ی متوسط محبوبیت داشته چرا که وسیله‌ای برای تقلید از ظاهر و رفتار طبقات بالای جامعه بوده است. با این حال، آینه برای طبقه‌ی بالای جامعه کاربرد کمی داشت، چون نسب اشرافی آن‌ها برای اینکه بدانند «من آنم که هستم» کافی بود. از آن زمان، خودشناسی موضوع حیاتی رنسانس و دوره‌های پس از آن شد و آینه ابزار این شناخت بود. اما به گفته‌ی ملکیور-بونت مشخص کردن عواقب روانی این پدیده دشوار بوده است. آینه، آینه‌ی روی دیوار: من که هستم؟ انسان‌ها در دو سالگی قادر به شناسایی خودشان در آینه هستند و شاید این لحظه‌ی مهمی در رشد خودانگاره‌ی فرد باشد. اما اگر هیچ‌وقت بازتاب دقیقی از خودمان را در آینه نمی‌دیدیم، خودانگاره‌ی ما تا چه حد فرق می‌کرد؟ این پرسشی است که فیلسوفان قدیم و معاصر به آن اندیشیده‌اند. بدیهی‌ست انسان‌های دوران باستان و بومیان که فاقد این فناوری بودند، همین‌طور افراد نابینا برای رشد خودانگاره‌شان به آینه نیاز ندارند. اما به گفته‌ی مارک پِندِرگراست بطور حتم توانایی نگاه کردن به خود در آینه اثرات روانی دارد، اما دانستنِ میزان این اثرات کار دشواریست، چون تفکیک آینه از خود دشوار است. درسا امیر، انسان‌شناس تکاملی از دانشگاه یوسی-برکلی می‌گوید: «آن‌ها واقعاً می‌خواستند ببینید چه شکلی هستند، چون تجربه‌ی تازه‌ای بود و شبیه‌سازیِ حس واقعی برآمده از این تجربه برای ما دشوار است.» امیر بازگو می‌کند نخستین بار وقتی برای انجام تحقیقات میدانی به سراغ قبایل بومی رفت فراموش کرد با خودش آینه ببرد و ندیدن تصویر خودش در آینه در این چند هفته حس گسستگی با خود را در او ایجاد کرده بود: «غرایز و تمایلات بنیادی زیادی همیشه در وجود ما هست، نظیر همین فکر که بدانیم دیگران ما را چگونه می‌بینند. این یکی از افکار اساسی ما انسان‌هاست.» امیر می‌افزاید با گسترش تماس تصویری، بسیاری از کاربران حین برگزاری جلسات آنلاین به تصویر خودشان نگاه می‌کنند، چیزی که تا پیش از این، پیش‌بینی آن عجیب به نظر می‌رسید. بدون شک، این آگاهی منجر به تغییر رفتار ما در طول جلسات می‌شود. تمامی این نوآوری‌ها در حوزه‌ی فناوری بر شدتِ نیاز‌های بنیادی ما افزوده‌اند. در واقع، ما نیز مانند طبقات متوسط جامعه‌ی دوران رنسانس، از آینه استفاده می‌کنیم تا بدانیم دیگران با نگاه کردن به ما چه تصویری از ما را می‌بینند. این نیاز ما اگر وسواس‌گونه شود و به استاندارد‌های غیرواقعی زیبایی جامعه متکی شویم، مشکل‌ساز خواهد شد. برای رهایی از این مشکل باید از نگاه کردن به خودمان به عنوان یک شیء پرهیز کنیم و از آینه برای فهم عمیق‌تر خودانگاره‌مان استفاده کنیم. ما باید به خودمان طوری نگاه کنیم که به یک دوست نگاه می‌کنیم. آینه‌های غیرمعکوس تصویری که ما در آینه می‌بینیم تصویر «واقعی» ما نیست بلکه تصویر معکوس ماست. مغز ما به این موضوع عادت کرده است، به همین دلیل ما تصویر آینه‌ای خودمان را به عکس‌هایمان ترجیح می‌دهیم. این پدیده‌ی روانی شاید به دلیل «اثر مواجهه‌ی صرف» ایجاد شود به این معنا که افراد صرفاً به دلیل آشنایی با چیزی به آن تمایل دارند. از این رو دوستان شما ممکن است عاشق عکسی از شما باشند، در حالی که شما اصلا عکس خودتان را دوست ندارید، چون دوستان شما به دیدن تصویر «واقعی» شما و شما به دیدن تصویر «آینه‌ای» خودتان عادت دارید. استدلال برخی دانشمندان این است که تصویر معکوسی که ما از خودمان در آینه می‌بینیم سبب شده که در تمام طول تاریخِ پیدایش آینه، ما تفسیر اشتباهی از خودمان داشته باشیم. در حالی که یک آینه‌ی غیرمعکوس تصویری از خودتان را ارائه می‌کند که دیگران در واقعیت می‌بینند. جان والتِر، متفکر و مخترع True Mirror (آینه‌ی واقعی) می‌گوید: «سمت راست و چپ مغز ما با یکدیگر فرق دارند. همانطور که به چیز‌های مختلف می‌اندیشیم و آن‌ها را احساس می‌کنیم و سپس آن‌ها را برای دیگران بازگو می‌کنیم، چشم‌ها و صورت ما آن داده‌ها را به صورت نامتقارن منتقل می‌کند. مشکل اینجاست که در آینه‌ها، داده‌ها عوض می‌شوند، می‌توانند نزدیک به واقعیت باشند، اما تفسیرهایشان معیوب است. افکار و احساساتی که ما داریم با چیزی که می‌بینیم تطبیق ندارد.» نمی‌توان به این فکر فرو نرفت که اگر نارسیسوس، این جوان زیبارو می‌دانست بازتاب تصویری که از خودش در آب می‌بیند با واقعیت فرق دارد، آیا باز هم خودش را در آب غرق می‌کرد.
  23. ШHłTΞ ШФŁŦ

    چه کسی شکلات را اختراع کرد؟

    چه کسی شکلات را اختراع کرد؟ اولین شواهد برای استفاده از کاکائو (دانه تخمیر شده و خشک شده میوه‌ای که در درخت کاکائو (Theobroma) در آمریکای جنوبی رشد می‌کند) به حدود ۵۳۰۰ سال پیش و محوطه باستانی سانتا آنا-لا فلوریدا در جنوب شرقی اکوادور که به فرهنگ مایو چینچیپ (Mayo-Chinchipe) نسبت داده می‌شود، برمی‌گردد. آیا تاکنون به این موضوع فکر کرده‌اید شکلات که یکی از خوراکی‌های معروف جهان محسوب می‌شود چگونه به وجود آمده است و اولین کاکائو در کدام کشور پیدا شده است؟ سایت خبری لایو ساینس نگاهی به تاریخچه پیدایش شکلات کرده است و اظهار کرده اولین شواهد از کاکائو در کشور اکوادور پیدا شده است. مصرف شکلات چه چند تخته از آن را بخوریم، چه یک نوشیدنی به دست آمده از آن مانند شکلات داغ را بنوشیم، لذت بخش است، اما آیا می‌دانید مخترع اصلی شکلات چه کسی بوده است؟ اگرچه شکلات در حال حاضر به عنوان آب نبات (candy) شناخته شده است، اما باید گفت منشا پیدایش شکلات بسیار قدیمی‌تر از آن است که فکر می‌کنید. فردی که نحوه درست کردن شکلات را کشف کرده است در زمان گم شده است، اما احتمالا آن شخص، فردی بوده که هزاران سال پیش در آمریکای جنوبی می‌زیسته است. طبق یک مطالعه که در سال ۲۰۱۸ در مجله "Nature Ecology & Evolution" منتشر شد، اولین شواهد برای استفاده از کاکائو (دانه تخمیر شده و خشک شده میوه‌ای که در درخت کاکائو (Theobroma) در آمریکای جنوبی رشد می‌کند) به حدود ۵۳۰۰ سال پیش و محوطه باستانی سانتا آنا-لا فلوریدا در جنوب شرقی اکوادور که به فرهنگ مایو چینچیپ (Mayo-Chinchipe) نسبت داده می‌شود، برمی‌گردد. اما به احتمال زیاد این گیاه مدت‌ها قبل توسط مردم سرتاسر آمریکای جنوبی استفاده می‌شده است، زیرا این درخت تا ۵۳۰۰ سال پیش خارج از زیستگاه اصلی خود رشده می‌کرده است. با این حال، بومیان آمریکای جنوبی چندان از این شیرینی خود لذت نمی‌بردند، زیرا شکلاتی که آن‌ها درست می‌کردند با شکلاتی که اکثر مردم امروز از مصرف آن لذت می‌برند، بسیار متفاوت بود. برای تهیه شکلات، این دانه‌های درشت (که در تصویر بالا مشاهده می‌کنید و اغلب "لوبیا" (beans) نامیده می‌شوند) از غلاف‌های میوه درخت کاکائو جدا شده و در پالپ میوه سفید که آن‌ها را احاطه کرده است، تخمیر می‌شوند. سپس آن‌ها را خشک و تمیز و سپس برشته می‌کنند، پس از آن پوست دانه آن برای تولید مغز دانه کاکائو جدا می‌شود. سپس مغز‌ها آسیاب می‌شوند و کاکائو اغلب به شکل مایع که به عنوان "لیکور شکلاتی" (Chocolate liquor) شناخته می‌شود، تبدیل می‌شود و این مایع می‌تواند با مواد دیگر مخلوط شود تا شکلات تجاری درست شود. لیکور شکلات را نیز می‌توان برای ساختن پودر کاکائو و کره کاکائو تحت عملیات فشرده‌سازی قرار داد. یک نوشیدنی سنتی کاکائو با اضافه کردن مغز کاکائو آسیاب شده با آب تهیه می‌شد و معمولا تلخ بود. گمان می‌رود قند‌های موجود در این پالپ میوه‌ای نیز می‌توانند به یک نوشیدنی الکلی تخمیر شوند. بر اساس مطالعه‌ای در سال ۲۰۱۳ در مجله Nutrients منتشر شد، ترکیب کف‌آلود حاصل هم دارو و هم یک ماده تقویت‌کننده جنسی در نظر گرفته می‌شد و نخبگان جوامع باستانی آن را بسیار ارزشمند می‌دانستند. طبق یک مقاله محققان دانشگاه بوستون، اولمک‌ها که در حدود ۱۵۰۰ سال قبل از میلاد در جنوب مکزیک کنونی زندگی می‌کردند، کاکائو را هدیه‌ای از طرف خدایان خود می‌دانستند. تمدن اولمک (Olmec) قدیمی‌ترین تمدن در آمریکای مرکزی و نخستین تمدن در مکزیک به شمار می‌رود. اولمک‌ها در مناطق پست گرمسیری جنوب مکزیک، محل ایالت‌های امروزی وراکروز و تاباسکو زندگی می‌کردند. "کامرون مک نیل" (Cameron McNeil) باستان شناس و استاد انسان شناسی در کالج لیمن در دانشگاه شهری نیویورک که طعم کاکائو را در سراسر آمریکای مرکزی و جنوبی چشیده است، گفت: کاکائو تا زمان ورود فاتحان اسپانیایی در اوایل قرن شانزدهم پس از میلاد، تقریبا در سراسر آمریکای مرکزی و جنوبی کشت می‌شد و اکنون در مناطق گرمسیری در سراسر جهان کشت می‌شود. اما به نظر می‌رسد منشا اصلی آن حوضه آمازون باشد. مردم حدود ۱۴۵۰۰ سال پیش به نوک جنوبی آمریکای جنوبی رسیده بودند، اما دقیقا مشخص نیست که اولین مردم چه زمانی وارد آمازون شدند. حوضه آبریز آمازون پهنه‌ای به مساحت تقریبی ۷٬۵۰۰٬۰۰۰ کیلومتر مربع یا حدود ۴۰ درصد قاره آمریکای جنوبی را می‌پوشاند. این حوضه در کشور‌های بولیوی، برزیل، کلمبیا، اکوادور، گویان، پرو، سورینام و ونزوئلا قرار دارد. مک نیل گفت: اولین نوشیدنی‌های کاکائویی مانند شکلات داغ امروزی ممکن است تقریبا داغ نبوده باشند و به نوعی ولرم یا نیمه گرم بوده‌اند. او در گفتگو با لایو ساینس افزود: من در سراسر آمریکای مرکزی سفر کردم و از نوشیدنی‌های سنتی کاکائو نمونه برداری کرده‌ام و می‌توانم بگویم که آن‌ها گرم هستند، اما داغ نیستند. در چندین دستور غذای آمریکای مرکزی برای نوشیدنی‌های کاکائویی نیز از فلفل برای تند کردن آن‌ها استفاده می‌کنند، اما مشخص نیست چه کسی فلفل را در دستور العمل‌های این نوشیدنی‌های قدیمی وارد کرده است. یکی از دلایل محبوبیت کاکائو این است که حاوی کافئین است و کافئین هم محرکی است که در قهوه نیز یافت می‌شود. مک نیل گفت: برای آمریکایی‌های باستانی، این تحریک (stimulation) حاصل از کاکائو احتمالا ظریف، اما نیروبخش بود و در حالی که محرک‌های دیگری در آمریکای جنوبی موجود بود، کاکائو تنها محرک در آمریکای شمالی بود، به همین دلیل است که مورد استقبال قرار گرفت و به منبعی از ثروت در آنجا تبدیل شد. از قرن شانزدهم، شکلات از این کشور‌ها به عنوان نوشیدنی به اروپا معرفی شد و خیلی زود به نمادی از تجمل تبدیل شد. چیزی که اکنون اکثر ما به عنوان شکلات می‌شناسیم (شکلات تخته‌ای) در سال ۱۸۴۷ توسط شرکت بریتانیایی "J. S. Fry & Sons" اختراع شد. در سال ۱۷۹۵، "جوزف استورز فرای" (Joseph Storrs Fry) روشی را برای سنگ زنی دانه‌های کاکائو با موتور بخار ثبت کرد. پسران او بعدا پودر کاکائو، کره کاکائو و شکر را با هم ترکیب کردند تا یک شکلات تخته‌ای جامد درست کنند که این شکلات بعدا در اروپا رایج شد. این شرکت در نهایت چندین محصول شکلاتی (از جمله اولین تخم مرغ شکلاتی عید پاک در سال ۱۸۷۳) را فروخت و شرکت‌های رقیب مانند Cadbury و Rowntree's به گسترش این محصول در سراسر امپراتوری بریتانیا و فراتر از آن کمک کردند. سوئیسی‌ها به ویژه با شکلات جدید مورد توجه قرار گرفتند و در دهه ۱۸۷۰ شرکت سوئیسی نستله (Nestlé) از شیرخشک برای تولید اولین شکلات تخته‌ای شیری استفاده کرد. این شکلات‌های تخته‌ای شیری در ایالات متحده در سال ۱۹۰۰ توسط Milton Hershey که قبل از آن کارامل می‌فروخت، فروخته شد و این شکلات‌های تخته‌ای شیری در دهه ۱۹۲۰ و زمانی که استفاده از تنقلات به دلیل ممنوعیت استفاده از الکل رونق گرفت، در ایالات متحده محبوب شدند. دفعه بعد که شکلات می‌خورید، به طعم تلخ و کافئین‌دار آن که نخبگان بومی آمریکایی هزاران سال پیش از مصرف آن لذت می‌بردند، فکر کنید.
  24. در گذر زمان؛ وقتی از انسان بودنتان خجالت می‌کشید! گاهی غیر واقعی به نظر می‌رسد که تا همین چند دهه پیش حتی در کشور‌های پیشرفته درس خواندن، عذا خوردن در رستوران یا به استخر رفتن برای جمعیتی ممنوع بود آن‌هم فقط به دلیل رنگ متفاوت پوستشان. قرار است بدون هیچ توضیح اضافه‌ای در این مقاله همراه هم تاریخ را از طریق خیره شدن به تعدادی عکس مرور کنیم. انسان دوستی از طریق کیسه‌های گل‌دار عکسی که در حال تماشایش هستید در سال ۱۹۳۹ گرفته شده است و داستان دل‌گرم کننده‌ای دارد. در اوایل دهه سی میلادی شرکت‌ها و کارگاه‌های تولید و عرضه آرد متوجه شدند برخی خانواده‌های کم‌بضاعت از پارچه زبر و بی‌کیفیت کیسه‌های آرد برای دوخت لباسِ کودکانشان استفاده می‌کنند. خیلی زود این تولیدی‌های مختلف دست به یک نوآوری انسان دوستانه زدند و نه تنها کیفیت پارچه گونی‌هایشان را افزایش دادند بلکه همانند تصویر تصمیم گرفتند از آن پس محصولشان را در کیسه‌هایی با پارچه‌های خوش طرح و رنگارنگ عرضه کنند. شکستن کلیشه‌های نژادی توسط انیشتین این تصویر مربوط به دیدار و سخنرانی آلبرت انیشتین در دانشگاه لینکلنِ ایالت پنسیلوانیاست و در سال ۱۹۴۶ گرفته شده است. این دانشگاه اولین دانشگاهی محسوب می‌شود که علاوه بر پذیرش سیاه‌پوستان به عنوان دانشجو، به آن‌ها مدرک قانونی هم می‌داد. گاهی غیر واقعی به نظر می‌رسد که تا همین چند دهه پیش حتی در کشور‌های پیشرفته درس خواندن، عذا خوردن در رستوران یا به استخر رفتن برای جمعیتی ممنوع بود آن‌هم فقط به دلیل رنگ متفاوت پوستشان. صدای بلند مردم آذربایجان در مخالفت با شوروی این تصویر در سال ۱۹۸۹ یعنی دو سال قبل از انحلال اتحاد جماهیر شوروی در باکو، پایتخت کشور آذربایجانِ امروزی گرفته شده است. مردم آذربایجان در آن روز خاص تصمیم گرفتند صدایشان در مخالفت با حزب کمونیست و میلشان برای جدایی از شوروی را با شوری وصف ناشدنی به گوش جهانیان برسانند. روزی که اهالی توکیو داغدارِ هاچیکو شدند شاید تابحال اسم هاچیکو به گوشتان خورده باشد. هاچیکو سگِ پروفسوری اهلِ توکیو به نامِ پروفسور اوئِنو بود. صاحبِ هاچیکو هر روز به وسیله قطار به سر کار می‌رفت و هر روز عصر وقتی در ایستگاهِ شیبویا پیاده می‌شد با چهره ذوق زده هاچیکو روبرو می‌شد که تا داخل ایستگاه به استقبال او آمده بود. متاسفانه پروفسور اوئنو در یکی از روز‌های ماهِ میِ ۱۹۲۵ از دنیا رفت و عصر آن روز هاچیکو هرچه‌قدر منتظر صاحبش شد خبری از او نشد. هاچیکو از فردای آن روز خاص به مدت ۹ سال (تا زمان مرگش) هر روز عصر به ایستگاه شیبویا رفت و با چهره‌ای که هر روز ناامیدتر می‌شد انتظار صاحبش را کشید. این تصویر از زمان مرگ هاچیکو در سال ۱۹۳۵ گرفته شده است. خوشحالی کودکی که دنیا را هدیه گرفته است سوژه خوشحالِ این عکس یک پسر یتیمِ اتریشی به نام وِرفِل است. ورفل در زمان ثبت این عکس ۶ ساله بوده است. ثانیه‌هایی قبل از ثبت این عکس در سال ۱۹۴۶، ورفل پس از مدت‌ها استفاده از کفشِ کهنه و پاره قدیمی‌اش، از یک عضو صلیب سرخ یک جفت کفش نو هدیه گرفته است. می‌توانید به یاد بیاورید آخرین باری که شخصی را به این اندازه خوشحال دیده‌اید کی بوده است؟ روزی روزگاری در آمریکا این عکس جالب در سال ۱۹۴۱ به صورت سیاه و سفید گرفته شده است و سپس رنگی شده است. در این عکس ما تعدادی از کودکان آفریقایی-آمریکاییِ محلات فقیرنشینِ شیکاگو در ایالت ایلینویز را می‌بینیم. این عکس در صبحِ یکی از اعیاد مذهبی به نام عید پاک گرفته شده است. بنابر سنت در صبح عید پاک تمام خانواده‌های مذهبی پس از به تن کردن بهترین و پاکیزه‌ترین لباس‌هایشان به کلیسا می‌روند. لحظاتی قبل از قتل‌عام در میدان تیانانمن با وجود تلاش فراوان حکومت چین برای پاک کردن تاریخ، آدم‌های کمی در دنیا تابحال درباره واقعه خونین میدان تیانامن چیزی نشنیده‌اند. در چهارمین روز از ماه ژوئن سال ۱۹۸۹، تعداد زیادی دانشجو و جوان چینی برای ابراز مخالفتشان با برخی جهت‌گیری‌های حکومت کمونیست چین به میدان تیانانمن آمدند. حکومت چین، اما با وجود صلح‌آمیز بودن این تجمع به فجیع‌ترین شکل ممکن دست به سرکوب آن‌ها زد و به خاطر کنترل اطلاعات در این کشور هنوز به درستی مشخص نیست در آن روزِ سیاه چند نفر کشته شدند. این عکس تنها لحظاتی قبل از آغاز برخورد با جوانان در این میدانِ معروف گرفته شده است. رهبری که اجازه نداد کشورش مستعمره شود این عکس در سال ۱۹۱۳ گرفته شده است. شما در این تصویر چهره نِگوس مِنِلیکِ دوم، رهبر کشور اتیوپی در آن زمان را مشاهده می‌کنید. نگوس منلیک دوم موفق شد در یکی ازمهم‌ترین دوره‌های تاریخِ کشور اتیوپی، نیرو‌های متجاوز ایتالیایی را در نبرد اداوا شکست دهد و به این ترتیب سایه استعمار را از روی سر مردم کشورش دور کند. لبخندِ ژوکوند زنی که با لبخندی دلنشین به دوربین نگاه می‌کند وو تی تانگ نام دارد. وو لحظاتی پیش از ثبت این عکس در یکی دادگاه‌های دولت ویتنام جنوبی به ۲۰ سال کار اجباری و طاقت فرسا در زندان محکوم شده است. تقریبا هفت سال پس از این رخداد، نظامی‌های آمریکا ویتنام را ترک کردند و جنگ فرسایشی ویتنام به پایان رسید. جنگ ویتنام در حقیقت بازی شطرنج آمریکا و شوروی در بحبوحه جنگ سرد بود، شطرنجی که در نهایت باعث مرگ تعداد زیادی انسان بی‌گناه شد. در این جنگ ویتنام شمالی که به شوروی نزدیک بود با ویتنام جنوبی که از حمایت غرب و آمریکا برخوردار بود می‌جنگید. این آدم‌های بی‌رحم تصویری که در حال تماشایش هستید مانند یک یادآوری است. یادآوری در این‌باره که گاه ما انسان‌ها چقدر راحت برای هم‌رنگ شدن با جماعت حاضر هستیم به انسان‌های دیگر آسیب برسانیم. این عکس در سال ۱۹۶۳ گرفته شده است. جالب است بدانید در آن زمان در بسیاری از ایالت‌های آمریکا حتی رفت و آمد سیاه پوستان ممنوع بود و در ایالت‌های دیگر هم تنها رستوران‌ها و مغازه‌های محدودی اجازه سرویس دادن به آن‌ها را داشتند. همان‌گونه که در تصویر مشاهده می‌کنید دو زنِ سیاه پوست به همراه یک مرد سفید پوست برای صرف غذا به رستورانی رفته‌اند که تنها به سفیدپوستان سرویس می‌دهد و اهالی محل به سرکردگی اوباش محله این‌گونه با ریختن شکر و سسِ خردل و کچاپ روی سرِ آن سه نفر، اعتراضشان به ورود سیاه‌پوستان به آن رستوران را نشان می‌دهند. آماده برای شکار اژد‌ها هرچند که این عکس عجیب به بیننده احساس جنگجو‌های فیلم‌های علمی تخیلی در آینده را می‌دهد، اما باید بگویم این عکس در سال ۱۹۴۸ گرفته شده است. سوژه این عکس یک ماهیگیرِ اهل هاوایی است. این افراد از شگرد خاصی برای ماهیگیری در تاریکی استفاده می‌کنند و به کمک نور مشعل، ماهی‌های از همه‌جا بی‌خبر را با نیزه شکار می‌کنند. این نوع ماهیگیری هنوز در نقاط مختلفی از دنیا از جمله هاوایی استفاده می‌شود. وقتی از انسان بودنتان خجالت می‌کشید از همین حالا هشدار می‌دهم که داستان پشت این عکس باعث ناراحتی‌تان خواهد شد. در آخرین دهه از قرن نوزدهم میلادی، بخش‌هایی از آفریقا از جمله کشورِ کنگوی امروزی تحت کنترل مالکان سفید پوست بلژیکی بود. این مالکان به وفور از اهالی محلی کنگو به عنوان برده و کارگر در مزارعشان استفاده می‌کردند. در آن سال‌ها همان‌گونه که می‌توانید حدس بزنید قانون کاملا به حمایت از مالکان سفید پوست و ثروتمند مشغول بود و به آن‌ها اجازه می‌داد برای تادیب و سر به راه کردن کارگران، دست به تقریبا هر جنایتی بزنند. در آن سال‌ها انسان‌ها و به خصوص کودکان زیادی که به زعم زمین دارانِ حریصِ بلژیکی به اندازه کافی در جمع‌آوری محصولات (محصولاتی، چون کائوچو یا ابریشم) خوب عمل نمی‌کردند با مجازات قطع عضو روبرو شدند. در این تصویرِ تلخ یک پدر و دخترِ کنگویی را می‌بینیم که به عنوان تنبیه هر کدام یکی از دستانشان را از مچ به پایین از دست داده‌اند. به خدا من ژاپنی نیستم این عکس در سال ۱۹۴۲ یعنی یک سال پس از حمله هواپیما‌های ژاپنی به خاک آمریکا و بندر پرل هاربر گرفته شده است. در آن زمان مردم آمریکا به دلیل همان حمله و البته دشمن محسوب شدن ژاپن در جنگ جهانی دوم، تقریبا به هر فردی که چهره‌ای شبیه به مردم شرق آسیا داشت واکنش نشان می‌دادند و این واکنش‌ها در بسیاری از موارد همراه با خشونت بود. در تصویر ما شاهدِ یک کارگرِ چینی در لوس آنجلس هستیم. کارگر بخت برگشته چینی به دلیل ترس از اشتباه گرفته شدن با ژاپنی‌ها با انگلیسی دست و پا شکسته پشت لباسش نوشته است:"من چینی هستم. خواهش می‌کنم. من ژاپنی نیستم. " افرادی که به جرم بومی بودن به زنجیر کشیده شدند این عکس تلخ و عجیب احتمالا در سال‌های ابتدایی قرن بیستم در استرالیا گرفته شده است. در این عکس ما چهره یک مرد بریتانیایی را می‌بینیم که ظاهرا از به زنجیر کشیدن تعدادی انسان مفتخر است و لبخندی به لب دارد. اگر می‌خواهید بدانید جرم زندانیانِ بیچاره چیست باید بگویم ظاهرا تنها جرمشان این است که هزاران سال پیش از سر رسیدن کشتی‌های بریتانیایی در کشور استرالیا زندگی می‌کرده‌اند. در این سال‌ها یعنی اوایل قرن بیستم تقریبا در همه‌جای دنیا جنایات فراوانی بر علیه مردم بومی اتفاق افتاد. در آن روز‌های تاریک برای بشریت از سرخ‌پوستان آمریکایی گرفته تا بومیانِ استرالیا و کانادا و کشور‌های آفریقایی بدون ارتکاب هیچ جرمی توسط سربازان کشور‌های متمدن‌تر قتل عام شدند. آخرین فرصت برای مرور اینکه در دنیا چه کردی فردی که در مرکز تصویر با لباس نظامی رو به دوربین ایستاده است، یک ژنرال ارتش آلمان نازی به نام آنتون داستلر است. لحظاتی پس از ثبت این عکس این ژنرال به اتهام جنایات جنگی اعدام شد. پس از پایان جنگ جهانی دوم و تسلیم آلمان، دادگاه‌های متفاوتی برای رسیدگی به جنایات اتفاق افتاده در کشور‌های تحت کنترل آلمان انجام شد که احتمالا معروف‌ترین آن‌ها داگاه نورنبرگ بود. متاسفانه جایگاه متهمان در تقریبا همه این دادگاه‌ها خالی از مسببان اصلی جنایات بود چرا که بیشتر آن‌ها یا مانند هیتلر خودکشی کرده بودند و یا موفق شده بودند به نقاط امنِ دیگری فرار کنند. این تصویر در اولین روز از دسامبر سال ۱۹۴۵ در شهر اوِرسا در کشور ایتالیا گرفته شده است.
  25. ۹ حقیقت خواندنی درباره‌ی قبایل بومی آمریکا در این مطلب، چند حقیقت جالب درباره‌ی قبایل و تاریخ بومیان آمریکایی را می‌خوانید؛ بومیانی که در بین خودشان صد‌ها قبیله با زبان‌ها، فرهنگ‌ها و سنت‌های فوق‌العاده دارند. از زمان‌های بسیار قدیم، بومیان آمریکا در این قاره زندگی کرده‌اند، از نواحی شمالی آلاسکا گرفته تا ساحل خلیج فلوریدا. بیش از ۹ میلیون بومی آمریکایی در ایالات متحده‌ی امروزی زندگی می‌کنند. شاید ما فکر کنیم که همۀ بومیان آمریکایی یک فرهنگ و زبان واحد دارند اما این اصلا درست نیست؛ بومیان در بین خودشان تنوع شگفت‌انگیزی از فرهنگ‌های مختلف را دارند. اما این تنها حقیقت جالب دربارۀ بومیان آمریکا نیست. ۱. بومیان آمریکا به بیش از ۳۰۰ زبان گفتاری صحبت می‌کردند آمریکای شمالیِ پیش از استعمار، مهد شمار زیادی از زبان‌های گفتاری بود. با این حال، بسیاری از این زبان‌ها در نتیجه‌ی سیاست‌های یکسان‌سازی از سوی دولت از میان رفتند. سال ۱۸۶۸، رئیس‌جمهور یولیسیز سایمِن گرانت اعلام کرد: «دوسومِ مشکلات ما نابرابریِ امروزِ زبان است ... گویش بیگانه‌ی این قبایل را باید نابود کرد و زبان انگلیسی را جایگزین آن کرد.» بومیان آمریکایی در آغاز دهه‌ی ۱۸۰۰ از جوامع خودشان تبعید شده و به قرارگاه‌های خاصی منتقل شدند و فرزندان آن‌ها برای آموختن زبان انگلیسی به مدارس شبانه‌روزیِ ویژه‌ی سرخپوستان فرستاده شدند تا اینکه در سال ۱۹۷۲ کنگره قانون آموزش سرخپوستان را تصویب کرد که به واسطه‌ی آن قبایل بومی آمریکایی اجازه داشتند زبان‌های خودشان را تدریس کنند. طبق آمار اداره‌ی سرشماری ایالات متحده، تا سال ۲۰۱۳، ۱۶۹ زبان بومی گفتاری در ایالات متحده وجود داشت. بسیاری از این زبان‌ها متکلمان بسیار کمی داشتند. سال ۱۹۹۰، کنگره قانون زبان سرخپوستان را تصویب کرد که حامیِ حفظ و تجدید حیات زبان سرخپوستان آمریکایی بود. این حمایت بسیار مهم است زیرا به جز دو زبان، همه‌ی زبان‌های بومی آمریکایی تا سال ۲۰۵۰ در خطر ناپدید شدن هستند. ۲. نخستین روزنامه به زبان بومیان آمریکایی سال ۱۸۲۸ منتشر شد پیش از استعمار، زبان‌های بومیان آمریکایی به شکل شفاهی منتقل می‌شد. پس از ورود اروپاییان، قبایل زیادی شروع به اتخاذ سیستم‌های نوشتاری کردند. سِکویا (Sequoyah) عضوی از قبیله‌ی چروکی، ۱۲ سال عمرش را صرف کامل کردن سیستم نوشتاری کرد تا سرخپوستان بتوانند به زبان خودشان خواندن و نوشتن بیاموزند. او سال ۱۸۲۱ فهرست هجا‌های ۸۶ حرفی خود را کامل کرد. دکتر اِلِن کوشمان عضوی از قبیله‌ی چروکی و استاد دانشگاه Northeastern می‌گوید: «فهرست هجا‌های زیادی در دنیا وجود دارد که هیراگانای ژاپنی معروف‌ترین آنهاست. اما چروکی تنها فهرست هجایی است که توسط یک شخص بومی برای یک قوم بومی ابداع شد.» از آنجا که فهرست هجا برای نشان دادن اصوات خاصِ زبان چروکی خلق شد، یادگیری آن برای چروکی‌ها آسان بود. ظرف یک دوره‌ی سه تا پنج ساله، افراد قبیله می‌توانستند بخوانند و بنویسند. در ۲۱ فوریه‌ی ۱۸۲۸، نخستین نسخه از روزنامه‌ی Cherokee Phoenix (ققنوس چروکی) در پایتخت چروکی، نیو اِکوتا، جورجیا منتشر شد و نخستین روزنامه‌ی دوزبانه‌ی ایالات متحده بود که به دو زبان انگلیسی و چروکی چاپ شد. ۳. ۵۷۴ قبیله‌ی به رسمیت شناخته‌شده فدرال در ایالات متحده وجود دارد از ۵۷۴ قبیله‌ی به رسمیت شناخته‌شده‌ی فدرال، ۲۲۹ قبیله در آلاسکا یافت شدند. کالیفرنیا در شمار بزرگ‌ترین قبایل فدرال به رسمیت شناخته‌شده مقام دوم را دارد و بیشترین جمعیت بومیان آمریکایی را دارد. این قبایل با ایالات متحده روابط دولت به دولت دارند، درست مانند سایر کشور‌های مستقل. اما قبایل زیادی رسمیت فدرال نیافته‌اند به این معنا که برای برنامه‌ها و حمایت‌های دولت واجد شرایط نیستند. تا سال ۲۰۲۰، ۶۶ قبیله در ۱۳ ایالت رسمیت فدرال یافتند. رسمیت فدرال همیشه به قبایل حق برخورداری از مزایای ایالتی یا فدرال را نمی‌دهد، اما وجود تاریخی و معاصر آن‌ها را تصدیق می‌کند. ۴. بومیان آمریکایی بسیاری از محصولات مهم دنیا را کشت کردند قبایل بومی آمریکایی رژیم‌های غذایی متنوعی داشته‌اند که بازتاب سیستم‌های غذایی محلی آنهاست. بسیاری از قبایل بومی آمریکایی کشاورزی می‌کردند و محصولاتی را که ما امروز مصرف می‌کنیم کشت می‌کردند. سال ۲۰۱۶، تخمین زده شد که ۶۰ درصد عرضه‌ی جهانی غذا بر اساس محصولاتیست که از آمریکای شمالی نشات گرفته اند. ذرت حدود ۱۰ هزار سال پیش، توسط کشاورزان بومی در مکزیک جنوبی و گوآتمالا کشت شد. زمانی که استعمارگران اروپایی به آمریکای شمالی رسیدند، هزاران سال از پرورش آن توسط بومیان آمریکایی گذشته بود. بومیان آمریکایی علاوه بر ذرت، لوبیا، کدو، سیب زمینی و گوجه فرنگی هم کشت می‌کردند. ۵. اتحادیه‌ی هوُدِنوُشونی یکی از قدیمی‌ترین دموکراسی‌های دنیاست اتحادیه‌ی هوُدِنوُشونی که اتحادیه‌ی ایروکوا هم نامیده می‌شود توسط پنج قبیله شکل گرفت: موُهاک، اوُنایدا، اوُنونداگا، کایوگا و سِنِکا. برخی محققان باور دارند این اتحادیه سال ۱۱۴۲ تاسیس شد، در حالی که خود اتحادیه مدعی‌ست که از زمان‌های بسیار قدیم وجود داشته است. با وجود این، این اتحادیه یکی از قدیمی‌ترین دموکراسی‌های مشارکتی روی زمین در نظر گرفته می‌شود. قبایل با قانون بزرگ صلح (Kaianere'ko:wa) متحد شدند که به عنوان قانون اساسی آن‌ها عمل می‌کند. یک قوم سوم نیز به نام توسکارورا در قرن هجدهم به اتحادیه ملحق شد. دکتر دونالد اِی. گرایندِ، نویسنده‌ی کتاب «نمونه‌ی آزادی» و استاد دانشگاه بوفالو می‌گوید: «قبایل زیادی دموکراتیک بودند، اما اتحادیه‌ی هوُدِنوُشونی مردم را از یک گستره‌ی جغرافیایی بزرگ گرد هم آورد. این بخشی از دلیل منحصربفرد بودن آن است.» تحقیقات گرایند درباره‌ی تاثیر اتحادیه‌ی هوُدِنوُشونی روی قانون اساسی ایالات متحده متمرکز بوده است. گرایند در این باره می‌گوید: «سه سهم عمده وجود داشت. نخست اینکه حاکمیت متعلق به مردم است. دوم جدایی قدرت‌ها و شاخه‌های مجزای حکومت است و سوم خود قانون اساسی است با بند‌هایی که می‌توان به آن‌ها استناد کرد.» برخلاف قانون اساسی ایالات متحده، زنان نقش فعالی در دموکراسی هوُدِنوُشونی داشتند. ۶. بومیان آمریکایی با قانون جابجایی سرخپوستان در سال ۱۸۳۰ به اجبار آواره شدند پیش از استعمار، بومیان آمریکایی در سرتاسر سرزمینی که امروزه به ایالات متحده معروف است زندگی می‌کردند. اما در سال ۱۹۳۰، رئیس‌جمهور اَندرو جَکسون قانون جابجایی سرخپوستان را امضاء کرد. تمایل سفیدپوستان به کشت پنبه در جنوب و در زمین‌های باارزش قبایل چاکتا، چروکی، کریک و قبایل دیگر دلیل تصویب این قانون بود. این قانون برای راندن اجباریِ بومیان آمریکایی از آلاباما، فلوریدا، جورجیا، کارولینای شمالی و تنسی و فرستادن آن‌ها به «قلمروی سرخپوستان» واقع در اوکلوهومای امروزی به کار گرفته شد. هزاران بومی آمریکایی در جریان این مهاجرت اجباری جان باختند. ۷. سال ۱۹۲۴ به بومیان آمریکایی تابعیت آمریکایی داده شد قانون شهروندی سرخپوستان توسط رئیس‌جمهور کالوین کولیج در ۲ ژوئن ۱۹۲۴ امضاء شد. برخی از بومیان آمریکایی تا پیش از این تاریخ نیز شهروندان ایالات متحده در نظر گرفته می‌شدند، چون قانون داز (Dawes) به کسانی که اعطای اراضی را پذیرفته بودند تابعیت داده بود. با وجود اینکه تابعیت کامل به بومیان آمریکایی داده شده بود، به بسیاری از آن‌ها هنوز حق رای داده نشده بود. حق رای دادن به ایالت‌ها بستگی داشت و بسیاری از ایالت‌ها دهه‌ها بومیان آمریکایی را از حق رای دادن محروم کرده بودند. دولت‌ها از شیوه‌های تبعیض‌آمیز برای محدود کردن دسترسی بومیان به صندوق‌های رای استفاده کردند. برای مثال از آزمون‌های سوادآموزی استفاده می‌کردند تا جلوی رای دادن بومیانی که سواد خواندن و نوشتن به زبان انگلیسی را نداشتند بگیرند. این روش‌ها تا زمان تصویب قانون حق رای در سال ۱۹۶۵ ادامه داشت. ۸. قوم ناواهو بزرگ‌ترین زمین‌های قبیله‌ای ایالات متحده را دارد سرزمین قوم ناواهو تقریباً ۲۵۰۰۰ مایل مربع مساحت دارد (ناحیه‌ای به اندازه‌ی ویرجینیای غربی و دو برابر مِریلَند). این قوم تا آریزونا، نیومکزیکو و یوتا گسترش یافته است. سال ۲۰۲۱، قوم ناواهو از قوم چروکی در تبدیل شدن به بزرگ‌ترین قبیله از نظر جمعیت پیشی گرفت (۴۰۰۰۰۰ عضو ثبت‌شده). همانطور که انتظار می‌رود، ناواهو بالاترین شمار متکلمان به زبان‌های بومی آمریکایی را هم دارد. ۹. تمام قبایل بومی آمریکایی صاحب زمین نیستند در قیاس با ۵۷۴ قبیله‌ای که رسمیت فدرال یافته‌اند، حدود ۳۲۶ زمین قبیله‌ای در سراسر ایالات متحده وجود دارد. از قبایلی که صاحب زمین هستند، به طور متوسط تنها ۲.۶ درصد زمین‌ها به بزرگی قلمرویشان پیش از استعمار است. بسیاری از قبایلی که به اجبار توسط دولت آمریکا جابجا شدند بدون زمین ماندند. به طور معمول گفته می‌شود ۲۲ درصد بومیان آمریکایی ساکن زمین‌های قبیله‌ای هستند، آماری که منشا آن سرشماری سال ۲۰۱۰ است. با این حال، در مطالعه‌ای که سال ۲۰۱۴ از سوی ورزارت مسکن و توسعه‌ی شهری آمریکا انجام شد ۶۸ درصد بومیان آمریکایی و آلاسکایی در سرزمین خودشان یا نزدیک به آن سکونت دارند.
×
×
  • اضافه کردن...