رفتن به مطلب

حواصیل

کاربر عضو
  • تعداد ارسال ها

    848
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    16

تمامی مطالب نوشته شده توسط حواصیل

  1. حواصیل

    حوالی بهار

    بر دل ِ دیوانه زدی آتش پنهان .... . ........... این عشق اگر نیست تو بگو عشق دگر چیست
  2. حواصیل

    سینا شعبانخانی

    آقای سکرت هم سلیقه شون خوبه لایک...
  3. حواصیل

    حوالی بهار

    روحم به روحِ تو ....تکیه داده بود ... محال بود بی تو سرپا باشم ... تا از حوالی ت نسیمی می‌وزید...چنان که گیاهی خشک آهنگ بهار بشنود... جان میگرفتم ... حالم کنارِ تو ...وصفِ بی‌نظیرِ شادی عمیق ...حالم کنار تو چقدر خوب می‌شود....
  4. حواصیل

    صرعِ ِ سخن

    مدام در خودسانسوری عذاب را تجربه میکردیم...برای نگاه های پوچ دیگران ، همان‌ها که اگر می پرسیدیم چرا ؟ میگفتند؛ اشتباه میکنی‌..ما را اصلا به زندگی دیگران چه! ما ؟ ما فرهیختگان ؟ ما که آزارمان به مورچه هم نمیرسد! .... و تو روزها و روزها برای ترس از نگاه های همان ها ، بازنده طور پیش میرفتی... از زندگی بر اساس تفکر خودت میگریختی..... دریغا که تنها به گور خواهی رفت ... و هیچکدام آنها در آن دخمه با تو همراه نخواهند بود.. ... پس خویشتن را دریاب ...افکارت ! البته درست ترین ها را ...همان‌ها که از غربال عقلانیتت گذرانده ای .... همان‌ها را زندگی کن ...گاهی برای خودت فارغ شو از هر چه منصب مزخرف که دیگران بخشیده اند...نه همسر باش ...نه پدر نه مادر ...نه فرزند... گاهی فقط خودت باش ...یک انسانِ آزاد...‌ و آنوقت نفس بکش. ببین طعم آن تنفس ساده میرود تا عمق جانت........دقیقا همان جا در همان نقطه میفهمی که چه اندازه تنهایی... حسی به تو خواهد گفت ناجی خودِ تویی.... خودت را بی اندازه دوست بدار.....همین...
  5. خیال‌انگیز و جان‌پرور چو بوی گل سراپایی نداری غیر از این عیبی که می‌دانی که زیبایی من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق‌تر از مایی به شمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را تو شمع مجلس‌افروزی تو ماه مجلس‌آرایی منم ابر و تویی گلبن که می‌خندی چو می‌گریم تویی مهر و منم اختر که می‌میرم چو می‌آیی مراد ما نجویی ورنه رندان هوس‌جو را بهار شادی‌انگیزی حریف باده پیمایی مه روشن میان اختران پنهان نمی‌ماند میان شاخه‌های گل مشو پنهان که پیدایی کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی مرا گفتی: که از پیر خرد پرسم علاج خود خرد منع من از عشق تو فرماید چه فرمایی من آزرده‌دل را کس گره از کار نگشاید مگر ای اشک غم امشب تو از دل عقده بگشایی رهی تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن که با این ناتوانیها به ترک جان توانایی رهی معیری
  6. بمان ولی به خاطر غرور خسته ام برو برو ولی به خاطر دل شکسته ام بمان به ماندن تو عاشقم ، به رفتن تو مبتلا شکسته ام ولی برو ، بریده ام ولی بیا چه گیج حرف میزنم ،چه ساده درد می کشم اسیر قهر و آشتی ، میانِ آب و آتشم ببین چه سرد و بیصدا ببین چه صاف و ساده ام گلی که دوست داشتم ، به دست باد داده ام چه عاشقانه زیستم ، چه بی صدا گریستم چه ساده باتو هستم و چه ساده بی تو نیستم تو را نفس کشیدم و به گریه با تو ساختم چه دیر عاشقت شدم ، چه دیرتر شناختم عبدالجبار کاکائی
  7. خدا یک شب ترا در سینه ی من زاد باور کن یقینی در گمان پیچید و دستم داد، باور کن تو مثل هرچه هستی در درون من نمیگنجی مرا ویرانه کردی خانه ات آباد! باور کن اگرچه بر دلم بارید طوفان عظیم شک پلی بین دل ما بود از پولاد، باور کن نمی فهمم زبان واژه های آتشینت را رهایی مثل یک آشوب، یک فریاد باور کن تو از نسل عقیم گریه های رفته از یادی که تنهایی تو را در چشم هایم زاد، باور کن عبد الجبار کاکایی
  8. دارم تظاهر می کنم که: بردبارم هرچند تاب روزگارم را ندارم شاید لجاجت با خودم باشد ! غمی نیست من هم یکی از جرم های روزگارم من هم به مصداق” بنی آدم…” ببخشید …گاهی خودم را از شمایان می شمارم حس می کنم وقتی که غمگینید باید با ابر شعرم بغض هاتان را ببارم حتی خودم وقتی که از خود خسته هستم سر روی حس شانه هاتان می گذارم فهمیده ام منها شدن تفهیم جمع است تنهایی جمع شما را می نگارم شاید همین دل باوری ها شاعرم کرد شاید به وهم باورم امید وارم هر قطره ی دلکنده از قندیل ، روزی می فهمدم ، وقتی ببیند آبشارم محمد علی بهمنی
  9. حواصیل

    تظاهرات شاعرانه

    هوای عشق رسیده است تا حوالیِ من اگر دوباره ببارد به خشک سالیِ من مگر که خواب و خیالی بنوشدم ورنه که آب می خورد از کاسه یِ سفالیِ من؟ همیشه منظرم از دور دیدنی تر بود خود اعتراف کنم بوریاست قالیِ من مرا مثال به چیزی که نیستم زده اند خوشا به من؟ نه! خوشا بر منِ مثالیِ من به هوش باش که در خویشتن گم ات نکند هزار کوچه یِ این شهرکِ خیالیِ من اگرچه بود و نبودم یکی ست، باز مباد تو را عذاب دهد گاه جایِ خالیِ من هوای بی تو پریدن نداشتم آری بهانه بود همیشه شکسته بالیِ من تو هم سکوت مرا پاسخی نخواهی داشت چه بی جواب سؤالی ست بی سؤالیِ من! محمد علی بهمنی
  10. حواصیل

    سنگ

    امشب به قصّه‌ی دل من گـوش می‌کنی فـردا مـرا چو قصـّه فـرامـوش می‌کـنـی دستم نمی‌رسـد که در آغـوش گـیـرمـت ای مـاه ! بـا کـه دست در آغـوش می‌کنی ؟! در سـاغر تـو چیـست که بـا جـُرعـه‌ی نـُخـُست هـُشـیـار و مـست را همه مـدهـوش می‌کنی ؟! مـی جوش می‌زنـد بـه دل خـُم ، بـیـا بـبـیـن ! یـادی اگـر ز خـون سـیـاووش می‌کـنـی گـر گـوش می‌کنی سخنی خـوش بـگـو یـمـت بـهـتـر ز گـوهـری که تـو در گـوش می‌کـنــی جـام جـهـان ز خون دل عـاشـقـان پـر است حـُرمت نـگـاه دار ! اگـر نـوش می‌کـنـی "سـایـه" چـو شـمـع شـعـلـه در افـکـنـده‌ای به جمع زیــن داسـتـان کـه از لـب خـامـوش می‌کـنــی هوشنگ ابتهاج ( سایه)
  11. حواصیل

    رشد اجتماعی

    رشد اجتماعی فرآیند و مسیری است که همه افراد آن را طی می‌کنند و تعامل با دیگر افراد را فرا می‌گیرند. در مسیر رشد و بزرگ شدن، افراد به رشد اجتماعی که شامل آگاهی، مهارت‌های اجتماعی، روابط اجتماعی، شکل‌گیری ارزش‌ها و باور‌ها است می‌رسند. رشد در واقع عبارت است از مجموعه تغییرات منظم در ساختار موجودات زنده که با توسعه و پیشرفت همراه است که در انسان این تغییرات هم جسمی و هم روانی است. نوباوگی(اعتماد در برابر بی اعتمادی) اوایل کودکی(استقلال در برابر شرم و شک) بازی(ابتکار در برابر احساس گناه) مدرسه(سخت کوشی در برابر حقارت) نوجوانی(هویت در برابر سردرگمی نقش) جوانی(صمیمیت در برابر انزوا) بزرگسالی(زایندگی در برابر رکود) پیری(انسجام در برابر ناامیدی)
  12. حواصیل

    لب ریز&&

    لبریز...
  13. پرولتاریا طبقه ای از جامعه که هزینهٔ زندگانی خود را منحصراً از فروش نیروی کار خود بدست می‌آورد نه از منافع یک سرمایه، یعنی آن طبقه که خوشی و درد، زندگی و مرگ و تمامی افراد آن مربوط می‌باشد به وجود کار، پرولتاریا «مولد ارزش» به‌شمار می‌رود اما سهمی از «ارزش» و «سود» نمی‌برد. در رم قدیم پرولتاریا به کسانی گفته می‌شد که حقوقی نداشتند، فاقد مالکیت بودند و غیر از فرزندزایی نقش دیگری در جامعه ایفا نمی‌کردند. به عبارت دیگر طبقه‌ای است که اعضای آن را کارگرانی تشکیل داده‌اند که هیچ سرمایه‌ای ندارند و با کار یدی امرار معاش می‌کنند. از کارگران ساده گرفته تا کارگران یدی. دهقانان و لمپن‌ها (افراد بی‌طبقه)، جزو طبقۀ پرولتاریا نیستند. بنابراین دیکتاتوری پرولتاریا بعید است که دیکتاتوری اکثریت باشد. به همین دلیل برخی از مارکسیست‌ها ترجیح می‌دهند پرولتاریا را به معنای "رنجبران و محرومان" در نظر بگیرند تا دیکتاتوری پرولتاریا "دیکتاتوری اقلیت" محسوب نشود. البته لمپن را در این‌جا در حکم فحش یا "ناسزای فرهنگی" نباید در نظر گرفت. مثلا طبق جامعه‌شناسی مارکسیستی، دستفروش‌ها مصداق "افراد بی‌طبقه" یا لمپن هستند. البته دستفروش‌ها قشر زحمتکشی هستند که نباید به دیدۀ تحقیر به آنان نگریست. به هر حال دیکتاتوری پرولتاریا، مرحله‌ای میان سرمایه‌داری و سوسیالیسم است. پرولتاریا با مشت آهنین خودش در این مرحله، همۀ نهادهای مربوط به سرمایه‌داری و نیز خود طبقۀ سرمایه‌دار را نابود می‌کند. خشم انقلابی پشتوانۀ پتک پرولتاریا است که بر سر سرمایه‌داران و سرمایه‌داری فرود می‌آید. به هر حال یکی از وظایف دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان حکومت طبقۀ کارگر، پرداخت مزدها متناسب با کار انجام شده است. یعنی کسی که کار نمی‌کند و فقط سرمایه‌ دارد، شایستۀ دریافت مزد هم نیست چه رسد به کسب سود در ایران نیز در سال‌‌های نخست انقلاب 57، در سرودهای مارکسیستی خوانده می‌شد: ای کارگران، ای زحمتکشان، تا کی بمونیم زیر ستم سرمایه‌داران. اضافه شدن "زحمتکشان" به "کارگران"، در واقع دهقانان و لمپن‌ها را نیز در کنار کارگران قرار می‌داد. وظیفۀ دیگر دیکتاتوری پرولتاریا، از بین بردن تفاوت کار یدی و کار فکری است. در این صورت کارمندان به اندازۀ کارگران درآمد مالی خواهند داشت. یعنی بوروکرات‌ها و تکنوکرات‌ها بیش از کارگران حقوق و دستمزد دریافت نمی‌کنند. در نتیجه، جامعه به سمت از بین رفتن طبقات حرکت می‌کند. اما در واقع در کشورهای سوسیالیستی نه تنها "دموکراسی کارگری" شکل نگرفت، بلکه جامعۀ بی‌طبقه نیز ایجاد نشد و به جای آن یک طبقۀ جدید پدید آمد که متشکل بود از همان پرولترهایی که قرار بود پس از یک دوره دیکتاتوریِ کوتاه‌مدت، کمونیسم را محقق سازند؛ ولی در عمل ترجیح دادند دولت فربه و عظیمی را که به نام دیکتاتوری پرولتاریا برپا کرده بودند، حفظ کنند و خودشان در جایگاه طبقۀ برتر قرار گرفتند...
  14. ●●●اتوریتریسم را در فارسی "اقتدارگرایی" ترجمه کرده‌اند و توتالیتریسم را "تمامیت‌خواهی".●●● بنابراین رژیم‌های توتالیتر و اتوریتر در نفی دموکراسی همداستان‌اند. اما تفاوت اصلی این دو رژیم سیاسی را به زبان ساده این طور می‌توان توضیح داد: رژیم توتالیتر غیردموکراتیک‌تر از رژیم اتوریتر است. آزادی در رژیم توتالیتر بیشتر محدود می‌شود تا در رژیم اتوریتر. ●●●اما چرا چنین است؟ زیرا رژیم اتوریتر فقط یک دیکتاتوری سیاسی است. ■■مخالفان سیاسی‌اش را سرکوب می‌کند و بساط آزادی سیاسی مخالفانش را جمع می‌کند.* در واقع ایدئولوژی رژیم اتوریتر دامنۀ وسیعی ندارد و به همین دلیل رژیم‌های اقتدارگرا رژیم‌هایی غیرایدئولوژیک محسوب می‌شوند. و چون‌ ایدئولوژی فراگیری ندارد و به همین دلیل در زندگی خصوصی شهروندان و حوزه‌های غیرسیاسی زندگی اجتماعی مردم مداخلۀ کمتری می‌کند. چنین حکومتی عمدتا به "امر سیاسی" حساس است چون آزادی سیاسی ممکن است به زیانش تمام شود. ■■■ولی رژیم توتالیتر صرفا یک دیکتاتوری سیاسی تنها نیست، ■■بلکه یک دیکتاتوری ایدئولوژیک است. ●یعنی علاوه بر آزادی سیاسی مخالفان، آزادی سبک زندگی آن‌ها را نیز به شدت محدود می‌کند و شهروندان غیرسیاسی را نیز عمیقا، یعنی تا جایی که بتواند، تحت نظارت و کنترل دارد. ●دلیل این ویژگی این است که رژیم توتالیتر مبتنی بر یک ایدئولوژی فراگیر است.● یعنی ایدئولوژی‌ای که یا برای همۀ ابعاد زندگی بشر برنامه دارد و یا در پی خلق "انسان نوین" است و یا هردو.. ●●و ضمنا با زور و ارعاب در پی تحقق ایدئولوژی‌اش در همۀ سطوح جامعه است. از سیاست گرفته تا اقتصاد و فرهنگ و – حتی‌المقدور – حوزۀ خصوصی شهروندان. ●● رژیم ایدئولوژیک، رژیمی است که ایدئولوژی عریض و طویلی دارد و هر کس هر جا هر کاری می‌کند یا هر حرفی می‌زند، باید نگران باشد مبادا فعل یا قولش خلاف ایدئوژی رژیم باشد و مجازات یا فشاری متوجهش شود. بنابراین رژیم‌های توتالیتر، رژیم‌هایی ایدئولوژیک‌ و رژیم‌های اتوریتر، رژیم‌هایی غیرایدئولوژیک محسوب می‌شوند.... مثال هایی واضح برای این دو نوع رژیم می‌تواند ■■ روسیۀ پوتین قطعا یک رژیم اقتدارگرا (اتوریتر) است ■■ حکومت چین نیز نمونه‌ای بسیار نزدیک به یک "حکومت توتالیتر" است. ■■حکومت طالبان در افغانستان نیز سرشتی توتالیتر دارد. ....چراکه می‌خواهد همۀ جنبه‌های زندگی مردم افغانستان را مطابق ملاحظات خودش رقم بزند. اما حکومت‌های توتالیتر قدرت چشمگیر دارند و حکومت طالبان هنوز چنین قدرتی پیدا نکرده است.■
  15. حواصیل

    صرعِ ِ سخن

    باید بنویسم ، حتی اگر این نوشتن ها مرا شرمگین سازد و خدشه دارم کند...باید هر آنچه بر احوال من می‌گذرد را مو به مو برای تو بنویسم ..تا از رنج انسانی دیگر آگاه شوی... تا بخوانی و شاید کمکت کند.. و حتما مرا کمکم می‌کند تا بهتر بفهمم ... بفهمم که خودم را شناخته ام و به درکی برسم که تو را بشناسم ... همین گونه مبهم که هستی..که هستم ..‌ این ماجرای ماست ربطی به دیگران ندارد.. ماجرای تو و من ...ربط بی‌ربطی که محکمتر از هر ارتباطی ست... می‌بینی این گونه شیفته ات هستم.. باید که بنویسم ...شاید ...شاید ... که بخوانی ...
  16. خیلی عالی ... کاربردی ... مفید تأثیر گذار
  17. حواصیل

    Fitnes🏋🏻‍♀️

    خیلی مفید و کاربردی ...
  18. حواصیل

    شریک رویاها

    کاش ...کاش...کاش... لحظه ای در چشمهای تو غرق میشدم...
  19. حواصیل

    حریق

    شعر هستی من تویی... بیا شراب ِصدساله ....
  20. حواصیل

    باور

    تو باشی بی نیازم از رفیق ،از شعر ، از دنیا کسی را جز خودت هرگز به هر عنوان نمی خواهم
×
×
  • اضافه کردن...