از میان نامه های فروغ
من شب و روز به تو فکر میکنم و نام تو اشک به چشمم می آورد و هر وقت کسی از من می پرسد که چرا چهار دیوار اتاقم را ترک نمی کنم و به گردش و تفریح نمی روم، توی دلم می خندم. چون برای من دیگر این گردش و تفریح، و دور هم جمع شدن ها و وقت را با حرف های بی معنی تلف کردن، کار احمقانه و بی معنی شده. برای من خلوت خودم، خلوتی که با اندوه از دست دادن تو و سعادت گذشته ام رنگ گرفته، خیلی گواراتر و شیرین تر است.