-
تعداد ارسال ها
774 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
-
روز های برد
12
تمامی مطالب نوشته شده توسط حواصیل
-
غصه اونجا فقط که در سریال بچه مهندس ... مومو پول رو به قلب جواد ترجیح داد.... حس میکنم دیگه هیچی حس نمیکنم ..و این آخرِ آخر اندوهه... مگه نه ؟ با توام ای رفته ی بی بازگشت...
-
سرت سبز و دلت خوش باد و جاوید....
-
دلارهای لعنتی عشق را هم خریده بودند...... دلم را لابلای کتابهای شعر پنهان کردم ... آنقدر شعر بخواند تا بمیرد... دلارهای لعنتی...اکنون.. خدایگان عاشقانه های آتش افروزند...
-
گاهی خودت را بسپار به دست باران...قدم نزن ..حرف نزن ..جار نزن...فقط بایست...آنقدر زیر باران باایست که از ضعف خودت باریدن آغاز کنی...هم صدای باران میشوی....میباری...میباری...بر کویر خشک و لم یزرع وجودت میباری..... شک نکن سبز خواهی شد عاقبت .......
-
انگاری با رفتن خورشید ، سایه ها به خانه هجوم می آورند. سایه هایی شلوغ..که چون روحی هولناک وارد مغزم میشوند ،گفتگو از سر میگیرند.. پر از هجمه های مرگ آور...ترسیم تمام روزهای گذشته ... خشم ها ...اندوه ها ... ندامت ها.... راه های هرگز نرفته ...رویاهای درد آلودِ جامانده.....زهر خنده های تمسخر.... و منی که تسلیمم.....خانه از سکوت چون کوره ای میسوزد ...خواب ها فراری اند ... ساعت کِش می آید ...آنقدر شب میشود که آمدن صبح یک محال است ....زنی که منم ...مایوس در بارگاه عدالتی عجیب ...دعاهای تکراری میخواند... تا آمدن فردا چند بار باید بمیرد.؟..
- 2 پاسخ
-
- 4
-
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم ....
حواصیل پاسخی برای حواصیل ارسال کرد در موضوع : مجموعه اشعار کلاسیک
- 9 پاسخ
-
- 2
-
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم ....
حواصیل پاسخی برای حواصیل ارسال کرد در موضوع : مجموعه اشعار کلاسیک
با چراغی همه جا ... گشتم و گشتم در شهر هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد... خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند تا فراموش شود یاد تو هر چند نشد ...- 9 پاسخ
-
- 2
-
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم ....
حواصیل پاسخی برای حواصیل ارسال کرد در موضوع : مجموعه اشعار کلاسیک
گرفتـــه در گلویــــم بغضــ ، بــ یادتــ اشکــــ میریزم ... پریشانم , پریشانم , چه می گویم نمیدانم ز سودای تو حیرانم , چرا کردی فراموشم چــرا از یاد بردی آن همـــه پیــمان شیـــریــن را ...چــرا از یاد بردی آن همـــه میثاق دیـریـــن را ندانستـــی کـه هرگـــز عاشقـــــی جــــز مــن نخواهــــی داشتـــــ ... ندانستـــی کـه هرگـــز دیگــــری چون مــــن ... برایتـــــ ســر نخواهـــد داد آوازهای شور و مستــــی را ... تو آگه کردی از لفظم , تو ساغر دادی از شعرم به دلخواه تو می گویم, به فرمان تو می نوشم . نه با هوشم , نه بیهوشم , نه گریانم , نه خاموشم همین دانم که می سوزم , همین دانم که می جوشم و مـن غمگیـــن تر از هـر شبـــ بیادتــــ اشکــــ میریزم #سیمین#- 9 پاسخ
-
- 2
-
نه مرادم نه مریدم نه پیامم نه کلامم نه سلامم نه علیکم نه سپیدم نه سیاهم نه چنانم که تو گویی نه چنینم که تو خوانی و نه آنگونه که گفتند و شنیدی نه سمائم نه زمینم نه به زنجیر کسی بستهام و بردۀ دینم نه سرابم نه برای دل تنهایی تو جام شرابم نه گرفتار و اسیرم نه حقیرم نه فرستادۀ پیرم نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم نه جهنم نه بهشتم چُنین است سرشتم این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ... گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویــم تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی خودِ تو جان جهانی گر نهانـی و عیانـی تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی تو خود اسرار نهانی تو خود باغ بهشتی تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی نه که جُزئی نه که چون آب در اندام سَبوئی تو خود اویی بخود آی تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی و گلِ وصل بـچیـنی... مولانا
- 9 پاسخ
-
- 4
-
جهانی درد مرا می فرساید... تو... تنها تو ... که باید باشی ... نیستی
-
چه خوب که دوباره مینویسید.... ممنون
- 5 پاسخ
-
- 1
-
نظریه تقدیس ابلیس در تصوف که به معنای ستایش و تمجید ابلیس شناخته میشود، از آراء مهم صوفیه است که بسیار مخالفت برانگیز بوده است. این نظر مبتنی بر مبانی خداشناسی و جهان شناسی صوفیه بوده و لوازم و تالی فاسدهای زیادی دارد. طبق این مبنا، تمرد ابلیس از دستور خداوند، و عدم سجده به جانب حضرت آدم، به خاطر عشق پاک و خالصی بود که شیطان به خدا داشت. لذا میگویند «گناه ابلیس عشق او به خدا بود. زیرا شیطان تنها خدا را لایق سجده میدانست و اساسا غیر خدا را نمیدید که بخواهد بدان سجده کند. حلاج میگوید: «پس (خدا) به او (ابلیس) گفت: سجده کن. گفت من غیری (غیر خدا) را سجده نمیکنم.» صوفیان با اشاره به این نکته که همیشه لازم نیست عاشق از معشوق اطاعت تام و بیچون و چرا کند، با ذکر شاهد مثالهایی میگویند «گاه فرمان معشوق مَحَکی بود که عیار نهاد عاشق از آن دریافت شود.» عین القضات همدانی میگوید: «این دیوانه خدا را دوست داشت، محک محبت دانی که چه آمد؟ یکی بلا و قهر و دیگر ملامت و مذلت، بر وی عرض کردند، قبول کرد، در ساعت، این دو محک گواهی دادند که نشان عشق، صدق است، هرگز ندانی که چه میگویم. در عشق جفا بباید و وفا بباید تا عاشق پخته لطف و قهر معشوق شود و اگرنه، خام باشد و از وی چیزی نیاید.» مولوی میگوید: ترک سجده از حسد گیرم که بود این حسد از عشق خیزد نه جحود طبق نظر بسیاری از صوفیه، ابلیس عقوبت عملش را به خوبی میدانست، لکن چون در عشق خود صادق و ثابتقدم بود، از خودگذشتگی و فداکاری نشان داد. لذاست که احمد غزالی میگوید: «من لم یتعلم التوحید من ابلیس فهو زندیق». کسی که توحید را از ابلیس نیاموزد، زندیق است امتحان و ابتلای الهی دستور خدا به ملائکه برای سجده به حضرت آدم، امتحان و ابتلای آنها بود تا بداند چه کسی در ادعای عبودیت و عشق به خدا، صادق است. همه ملائکه در این امتحان مردود شدند مگر ابلیس، که سربلند بیرون آمد. عین القضات همدانی میگوید: «ای درویش، اسجدوا لآدم مَحَکی بوَد تا که ارادت مطلع است و به خواست معشوق مکاشف، چون همه سجده کردند و معلم نکرد، معلوم شد که استاد، پخته و سوختهتر از شاگردان بوَد… فراق معشوق اختیار کرد بقوت مشاهده ارادت و باک ندانست… دستور مخفی و امر باطنی صوفیان برای هر امری، ظاهر و باطنی قائل هستند. باطن امور نیز در غالب موارد با ظاهر آن در تضاد است. در همین راستا، ظاهر ماجرای ابلیس با باطن آن متفاوت است. طبق ظاهر متون وحیانی، خداوند به ابلیس دستور سجده داد اما در باطن چنین نبود. خداوند در نهان، به ابلیس دستور داده بود که به حضرت آدم سجده نکند. عین القضات همدانی میگوید: «پس در علانیت، او را گوید: «اسْجُدُوا لِآدَمَ»؛ و در سرّ، با او گفت که ای ابلیس، بگو که «أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً»؟ این خود نوعی دیگر است.» در واقع این مبنا، همان دیدگاه موسوم به خیمه شب بازی الهی-جهانی است که سایر مشایخ صوفیه مثل عطار نیشابوری میز آن را مطرح کرده و گفتهاند خداوند برای اینکه در دنیا، مؤمن را از کافر جدا کند، ابلیس را خلق کرد و او را مأمور جداسازی آنها و سگ دست آموز خود قرار داد: «لعنت آنِ تو است، رحمت آنِ تو، بنده آنِ تو است و قسمت آنِ تو» مبنای جبر بسیاری از صوفیان قائل به جبر و عدم اختیار مخلوقات هستند. محمود شبستری میگوید: کدامین اختیار ای مرد جاهل کسی را کاو بود با لذات باطل بر همین اساس، آنها تمرد شیطان را به جبر ارجاع داده و برخی مانند ابوسعید ابوالخیر میگویند . ابلیس در روز قیامت میگوید: «اگر به من بودی، سجده روز اول کردمی.» یا عین القضات میگوید: «گیرم که خلق را اضلال ابلیس کند، ابلیس را بدین صفت که آفرید؟» حسن بصری از نخستین کسانی است که در صدد تعظیم و تمجید ابلیس برآمد. او به عنوان اولین قدم، برای ابلیس جنبه خلقت نوری و عظمت قائل شد و گفت: «اگر ابلیس نور خود را به خلق نماید، همه او را به معبودی و خدایی بپرستند.» بعد از حسن بصری، صوفیان دیگری در این رابطه سخن گفتند تا اینکه حسین بن منصور حلاج این موضوع را با صراحت قول بیشتری مطرح ساخت و گفت: «صاحب من و استاد من ابلیس و فرعون است. به آتشش بترسانیدند ابلیس را، از دعوی بازنگشت. فرعون را به دریا غرق کردند، و از پی دعوی باز نگشت.» پس از حلاج نیز چند شخصیت برجسته صوفی در باب تقدیس ابلیس بیپرواتر سخن گفتند و برای آن مبانی و اصولی ذکر کردند که « احمد غزالی»، «عین القضات همدانی»، « روزبهان بقلی» و برخی از مشایخ مکتب سکر سرآمد آنها بودند.
-
واژه ها ...واژه ها ...واژه ها .... الماسهای قشنگ تفکر ...سوختم در التهاب شما ...واژه ها به خط شوید ...سربازهای دُر دری...اعجاز بیاورید که سخت ملتمسم...واژه ها مرا دریابید....
- 5 پاسخ
-
- 2
-
هیچ مفهومی را نمیخواهد بجویید ... کلام گاهی در زیبایی نیاز به القای مفهوم ندارد .... خود را گاهی به بارش کلمات بسپارید ...بدون لمس معنا ... معناگراها..و مفهوم طلب ها در سختی دنیایشان غرق باشند ..میخواهم چندی بدون مفهوم بنویسم ...
- 5 پاسخ
-
- 2
-
بافه ی موهای بلندش از روسری ترکمنی هم بیرون زده بود ...و سفیدی گلویش زیر نور صبحگاهی میدرخشید...با آن چشم های مغولی وحشی ....انگار گله ای اسب در سیاهی چشمانش از شکارچی میگریختند... او را که دیدم گویی الهه ی هزار سوار تفنگدار اماده ی نبرد باشد ...آنگونه سخن میراند. که بند بند وجودم از حرارت عاشقانه ای میسوخت ....... دختری که عاشقش بودم ... نمیدانستم چگونه بگویم که من در امتداد ضعف هایم همسفری قدرتمند میخواهم ... و او همانی بود که تمام زاویه های ضعفم را می دانست... و در او توانی برای تاختن بر آنها بود ... اما انگار تقدیر نبود .. همان زنجیر واماندگی بشریت ... تقدیری محتوم. چون طوقی لعنت .... و عاقبت او از من چنان گریخت گویی آهویی از چنگ صیادی.... و این داستانی انسانی ست ....انسانهایی بغایت قربانی ...بی نهایت اسیرچنگِ جبر... آدینه31far
- 5 پاسخ
-
- 2
-
عشق ... رنجی که با آن تمام شدم... نمیدانم این تویی..در کالبدی که منم ...یا منم در همه ای که تویی...
- 31 پاسخ
-
- 2
-
هر چه دورتر میروی بیتاب ترم..... تاثیر ماه انقلاب دریاهاست...
- 31 پاسخ
-
- 2
-
چطور میشود تو را این اندازه خواست.... به گمانم از ریشه های قلب تو روئیده ام .... انگار شاخه ی جدا مانده ی توام...
- 31 پاسخ
-
- 2
-
کاش قبل ِ رفتن رد حرفهات رو پاک میکردی.
- 31 پاسخ
-
- 3
-
خدا برات خوش بخواد ...
- 12 پاسخ
-
- 1
-
بالاخره به آن نقطه رسیدم ... که از توهین دلگیر و از تحسین شاد نمیگردم .... به خنثی ترین وجهی خنثی شده ام ....
- 31 پاسخ
-
- 2
-
بخت خویش را آزمودم ... من باید از جهان استعفا میدادم ...
- 31 پاسخ
-
- 2