-
تعداد ارسال ها
845 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
-
روز های برد
16
تمامی مطالب نوشته شده توسط حواصیل
-
ای خالق هر قصه من، این من و این تو بر ساز دلم زخمه بزن، این من و این تو هر لحظه جدا از تو برام ماهی و سالی با هر نفسم داد میزنم جای تو خالی منم عاشق ناز تو کشیدن بخاطر تو از همه بریدن تنها تو رو دیدن منم عاشق انتظار کشیدن صدای پاتو از کوچه شنیدن تنها تو رو دیدن تو اون ابر بلندی که دستات شفای شوره زاره تو اون ساحل نوری که هر موج به تو سجده میاره تو فصل سبز عشقی که هر گل بهارو از تو داره اگه نوازش تو نباشه گل گلخونه خاره تو آخرین کلامی که شاعر تو هر غزل میاره بدون تو خدا هم تو شعراش دیگه غزل نداره بمون که شوکت عشق بمونه که قصه گوی عشقی نگو که حرمت عشق شکسته تو آبروی عشقی
-
آدمهای شبیه به هم هر جای دنیا هم که باشند بالاخره همدیگر را پیدا میکنند. آنها باید با هم باشند تا جهان شان معنا بیابد . جاذبه ی خودشان را دارند انگار ..یک جور تمایز عجیب با معمولی ها ...همان سال اول دانشکده تاریخ او را دیدم که کوله پشتی رنگ و رو رفته ای روی دوشش بود و پیرهنی که انگار عادتش بود آستین هاش را تا بدهد ..از همه بیشتر موهاش جلب توجه میکرد که بلند بود و تا شانه اش میرسید. مشکی به رنگ پرهای کلاغ ...و براق ... زلف هاش روی پیشانی ش می ریخت و چهره ی استخوانی ش لابلای موهای حلقه دار تصویر شاعرها را در ذهنم تداعی میکرد.. آخر سالن مینشست هاله ای انگار دور شخصیتش چون آهنربایی جاذب روح مرا جذب میکرد....کنجکاو و علاقه مند بودم . او هم بی اعتنا نبود گاهی نگاهمان گره میخورد.. تا اینکه دخترها گفتن سال دومی است ...اسمش رضا ست ... آدم حاشیه نشینی چون من نمیتوانست مورد توجه کسی باشد ولی حسی در من میخواست مرا ببیند...انگار فهمیده باشد که گاهی نگاهش میکنم . غافلگیرم میکرد و لبخند زد.. پاسخ لبخندهای او سرخی گونه های شرمنده ی من بود .. .. وقتی در بحث های شورانگیز تاریخ معاصر عصبی میشد از دوران قاجارها،،، دیدنی تر میشد و خواستنی تر. و پرسش و پاسخ هایی که گاهی مخاطب نگاهش من بودم ...حسی به شیرینی تمام باقلواهای جهان ،به شور انگیزی تمام اهنگ های عاشقانه.... در من زنده می کرد.. این ارتباط تله پاتی طور آنقدر جاذبه داشت که او را وادار به نشان دادن عکس العمل کرد... آن روز وقتی نزدیک من نشست تا پیش قدم رابطه شود نا خودآگاه برخاستم و چند صندلی بین مان فاصله افتاد... دیدم که در خود شکست انگار جهانی که ساخته بود در وجودش فرو ریخت ... به گمانم خواستم بگویم که سهل الوصول نیستم . ولی گاهی یک حرکت اشتباهی همه چیز را نابود میکند ...رضا رنجیده بود و صدای رنجش ِقلب او از پسِ سکوت سرد چون نت های موسیقی غمناکی فضای فاصله را پر کرده بود .....دو هفته گذشت و من ندیدمش .. جستجو کردم اما انگار نبود و شاید به عمد خودش را از من مخفی میکرد...تا اینکه دوباره او را دیدم با دختری سانتیمانتال و خفن ..پالتوی قرمزی پوشیده بود و زیبا بود نقطه ی مقابل من ..چسبیده بود به دست لاغر و استخوانی رضا ... وقتی از دور می آمدند نگاهمان با هم تلاقی کرد.. نگاه برگرفت و رفت ... دلم شکست ..اما غرورم اجازه نداد خودم را درگیر کنم .. ...روزها گذشت و او از یادم رفت ... حتی دیگر ندیدمش ...کنجکاو دیدنش هم نشدم ... و یک روز توی تابلوی اعلانات عکس سیاه سفید رضا با جمله ی جوان ناکام قلبم را فشرد...همان زلف های ریخته روی صورت استخوانی ... چشمهای درشت مشکی.. حالا زیر خروارها خاک بود ... دلگیر و پریشان فکر کردم چه بر سر رضا آمد ..از چند نفری پرسیدم ..حالا پرسش عیبی نداشت .. حالا ایمن بودم از حرف دیگران و لکه دار یک سوال در مورد آدمی که او را تحسین میکردم نمیشدم...چون او مرده بود ...یک نفر گفت رضا در یک سانحه رانندگی از دنیا رفته و آن دختر که با او بود جز یک رابطه ی کوتاه مدت نداشته اند.. پشیمانی چون دردی استخوان سوز تمام پیکرم را فرا گرفته بود.. کنار تابلوی اعلانات دانشکده تاریخ گریه تلخی سر دادم ....
- 3 پاسخ
-
- 1
-
شاعر این شعر زیبا خودتون هستید؟
- 20 پاسخ
-
- 1
-
نیست به طالع مرا ، دولت و بخت ِ سعید گشت اسیر قفس مرغ سعادت ، هما
- 2 پاسخ
-
- 2
-
باختَمَت، با ختمت چون زِ سَر، انداختمت ... ... عقل به جان امر کرد دیده ی خونبار بس این هوسی سرکش است آتش ِ اصرار بس .... بشکنم این بت که من با دل خود ساختمت رفت ز دل یاد تو تا که هوس ، یافتمت
-
گاهی تقدیر رو نمیشه تدبیر کرد ... ولی حرف شما هم منطقی و درسته ...سپاس
- 1 پاسخ
-
- 1
-
سپاس از همراهی همیشگی تان .لطفتان مستدام. پاینده باشید
- 3 پاسخ
-
- 1
-
متن آهنگ ای چشم تو ... با صدای پریسا ای چشم تو هم پیمانه هم سنگ دو صد خون خانه همه شور عشقو مستی ام از یک نگاه تو از هر دو جهان بیگانه شد خانه دل میخانه چو تویی کنارم غم ندارم در پناه تو با تو دنیا باغ رویا در چشم تو صد میکده می میبینم سرمستی دل با نگهی میجویم در آینه جز نقش تو کی میبینم کی جز ره مهر تو رهی میپویم ای چشم تو هم پیمانه هم سنگ دو صد خون خانه همه شور عشقو مستی ام از یک نگاه تو با تو . دنیا . باغ رویا عشق تو پناهم غیر از تو نخواهم ای راحت جان من شوق دو جهان من با تو بود دنیا بی تو همه دردم چون آتش سردم ای مایه جوشینم ای از تو خروش من با تو دنیا باغ رویا ای شوق مستی من از تو با من تنها تو بمان راز دل قصه غم بشنو سوز جان را بنشان ای شور هستی من از تو با من تنها تو بمان راز دل از سخنم بشنو سوز جان را بنشان ای چشم تو هم پیمانه هم سنگ دو صد خون خانه همه شور عشقو مستی ام از یک نگاه تو از هر دو جهان بیگانه شد خانه دل میخانه چو تویی کنارم غم ندارم در پناه تو با تو دنیا باغ رویا
-
پریسا با نام اصلی فاطمه واعظی (زادهٔ ۲۵ اسفند ۱۳۲۸ در شهر شهسوار) خوانندهٔ مشهور ایرانی،[۱] ردیفدان و استاد هنر آواز ایرانی است. پریسا
-
خانم کریمی میز شام را مهیا کرد و مرغ ترش را با تزئینات اشتها آور گذاشت وسط میز ، پلو زعفرانی ،سالادشیرازی و ماست موسیر دست ساز خودش را با دقت سر جایشان گذاشت ....شمع ها را روشن و نورهای اضافه را خاموش کرد . بشقاب ها برای چهار نفرچیده شده بود ... خانم کریمی لباسهای آشپزی ش را تعویض کرد و عطر خاص خودش را پاشید روی رخت های تازه .... پشت میز نشست و با لحنی عذرخواهانه گفت; بفرمائید , بسم الله...نوش جان همگی ... اشکی از گوشه ی چشمش سُر خورد .... هیچ کس دست به غذا نبرد ... هیچ دستی آنجا نبود...
- 3 پاسخ
-
- 1
-
متن آهنگ دیگه برنگرد نه میخندم نه گریه میکنم نه میگم یه روز تلافی می کنم نه میبخشمت نه بد میخوام برات نه راضیم به اشک های توی چشات خودم خواستم که بردی بازی رو نه منتظر نباش بگم شبای رو که رفتی و نبودی بی تو چی گذشت نمیتونم ببخشمت منو ببخش فقط برو از اینجا دیگه برنگرد پی بهونه واسه دیدنم نگرد برو از اینجا دیگه برنگرد ** بغض این شبام از تو دارم اما محاله کسی ببینه اشکم و نمونی بهتره تا اینکه باشی این جا بیاری هر دقیقه حرف رفتن و خاطرت عزیزه اما واسه ما تموم جاده ها به ته رسیدنو بهتره نمونی و بری از اینجا نه من تورو می فهممت نه تو منو فقط برو از اینجا دیگه برنگرد بی بهونه واسه دیدنم نگرد
-
چه سّری توی غروب هست که اینهمه زیباست ؟ با وجودی که یه غم نهفته ست .. یه اندوه که هم تب داره و هم گریه ...خاصیتش عوض نمیشه...همیشه غربت و تنهایی رو به رخ میکشه... چرا دلبسته غروبم وقتی میدونم که نابودم میکنه..باز هم تماشاش میکنم ... دلم میخواد هر چند دور گرمم کنه .. یادم میره اینهمه شکوه و زیبایی فقط سرابی دوره ...
- 2 پاسخ
-
- 3
-
سوری شاهی متولد۱۳۴۷پاورقی نویس مجله ی زرد اجتماعی ، مجردی بی حاشیه بود .با قدی بلند و هیکلی تنومند،چشمانی درشت و پوستی گندمی. یکهفته اگر اصلاح نمیکرد ریش و سبیلش تنومند میشد که البته مربوط به تنبلی تخمدانهای لعنتی بی خاصیتش بود..این لقبی بود که خودش داده بود به این اسباب و ادوات زنانه. سی ساله بود که مادرو پدرش را ظرف مدت شش ماه از دست داد و چون مستاجر بود و صاحبخانه به دختر تنها خانه اش را نمیداد مجبور شد جایی نزدیک محل کارش نقل مکان کند . یک خانه ی چهل متری که از قضا مورد تردد سوسک های سوسریبود . گله ای نداشت چون نه میهمانی داشت و نه همدمی ... چهل متر برای او زیادی بود. سردبیر مجله زن جاه طلبی بود که بااو مثل کارگر در خانه اش برخورد میکرد و همکاران که حدود ده نفری بودند هیچوقت رابطه ی خوبی با او نداشتند . آبدارچی حتی برای او کلاس میگذاشت . از بچگی اقبال عمومی نداشت. نه توی فامیل محبوب بود نه توی مدرسه. البته اخلاق تند و اخم روی پیشانی ش هم بی تاثیر نبود. شاهی پاورقینویس نیمه دیوانه و منزوی، سرکار مثل سگ جان میکند و حتی به عنوان تایپیست هم وظایف دیگران روی دوش او بود ...ولی باز هم گله ای نداشت . به محض تعطیل شدن از کار پیاده به خانه برمیگشت و نهارش را که شبها با شام آماده میکرد روی اجاق میگذاشت... و روی مبل جلوی تلویزیون مینشست و تا گرم شدن نهار چای میخورد و زل میزد به یک نقطه ای بالاتر از تلویزیون ...و خیال مینوشت... گاهی خیالاتش انقدر مثبت هجده میشد که شیطان را لعنت میکرد .و با غرو لند میرفت سر وقت سجاده اش ....هیچوقت تصور بر هم زدن این تنهایی را نداشت...اما گاهی دلش میخواست با کسی آشنا بشود...علاقه مند این جور برخوردها بود...مثلا در تاکسی ناگهان یک مرد خوش تیپ بگوید میشود با شما آشنا بشوم ...یا تلفنش ناگهان زنگ بخورد و یکی شماره اشتباهی بگیرد و بعد جرقه ای و الی آخر ... اما اینها خیالاتی بیش نبود آخرین بار که یکی از او خوشش آمده بود پیرمرد رندی بود که بیکار بود و دلش یک زن کارمند و خانه ای گرم میخواست تا لم دهد روی مبل و به چیزی فکر نکند و این آخر عمری را راحت بگذراند ...با همه ی این احوال سوری داشت خرش میشد که پیرمرد کیس مناسبتری یافت و پرید ...سوری شاهی با آن قیافه ی محکوم به شکست ... تسلیم روزگار بود ..شکایتی هم نداشت .این هم یک مدل زندگی بود دیگر ... تنها سرگرمی سوری چرخیدن توی مجازی بود و خوش و بش و لاس زدن با مردهای علاف و بیکار بود و گاها مردهای شیفت شبی هایی که از غرغر زنهای خوشگل شان به ستوه آمده بودند و پول بیشتر را بهانه س گریز از خانه قرار داده بودند... این هم سرگرمی بی دردسر پریشان احوالان است ... آری خواننده عزیز زندگی همینقدر نکبت و بی ریخت است ... نکبت و بی ریخت یادتان نرود ...
- 2 پاسخ
-
- 2
-
غروب روز پنج شنبه ساعت ۱۹ قرص ها را بلعید..و ۱۵ دقیقه بعد با دوستش تماس گرفت و گفت که حدود صد قرص خورده و حالش و یک جوری ست ... دوستش وحشت زده از آن طرف تلفن فریاد میزد و او کنار میز نهارخوری بیهوش افتاد ...قبل افتادن روی زمین سرش از برخورد با لبه ی میز شکست و خون روی زمین جاری شد ... یکربع بعد اورژانس آمد و دوستش که زار میزد. یک ربع نگذشته مرگ او را اعلام کرد و جسد به پزشکی قانونی منتقل شد . هیچ کس نپرسید چرا ؟ هیچ کس نمیدانست چرا .؟..و قاتل یک جایی همان حوالی حتی نمی دانست قاتل است .
- 1 پاسخ
-
- 2
-
چه کردی با آنهمه باور ِ من؟ ... گمانم به این همه نامردی نبود... آن هم تو ...تویی که همه بودی ...
- 1 پاسخ
-
- 1
-
پاییز است ، آذرماه ، و دیدار یار... دلپذیرتر از این نیست ..زندگی دارد روی خوشش را نشانم می دهد.. خودش است مثل رویای من ... همون طور بلند بالا و بیحوصله...همه لبخند یار رو دوست دارند من اخم یارمو عاشق بودم ..بی حوصلگی هاش رو ... دلم میخواد سرم غر بزنه ... از خستگی هاش بگه ....و من بشمسنگ صبور.... آشوب دیدنش قلبمو پرتنش و آهنگین کرده ..بمیرم برای چشمهات.... برای نگاهت که داره دنبال من میگرده ... بمیرم برای دلت که بیقراره ...زیباترین رویای محقق شده ی من ... دست تکون میدم نگام میکنه دلم میریزه ...تکه تکه میشه ...به پهنای صورتم لبخند میزنم ...به سمتم میاد... خشکم زده ...در دلم آرزو میکنم همین الان جلوی پاهاش بمیرم ... انگار کر شدم ...هیچ صدایی نیست جز صدای قدم های یار...تمام تنم شده نگاه ... می ایسته روبروی من ..واژه ها گیج شدند .. گمشدند... آهی میکشم و میزنم زیر گریه ... نمی دونه چکار کنه میخنده ... آه از خنده های تو ...صدای گوشنواز بهشت خداست .. بیشتر از این نمیتونم باید پناه ببرم به آغوشت ...دیگه هجران تمام شد ...
-
آسان نیامدی به دست که آسان روی ز دست تو حاصل ِ تمام دعاهای بی اجابتی در انتهای اینهمه بی خوابی عمیق آغوشِ امن و پناهی ... نهایتی تو اتفاق گرم تمام عمر منی تقدیرِ حتمی ، یک روز و ساعتی
-
آتشی افروخته در جان ِ من ...سوخته ، از عشقِ تو ، بنیان من
حواصیل پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در شعر و دلنوشته
Sجانِ من ؛ تو آن آرزوی محالی که قفل ِهرگز زده اند....چه باشم و چه نباشم دراین دنیا بدان که امتداد علاقه ام به تو تا رستاخیز هم با من است . ای که جانم فدای تو....دوستت دارم ...چنان دیوانه که ماه را ... -
و چه عشق تلخی ست هر چه دلتنگ شوی زار شوی خوار شوی در غم چشمان خیال انگیزش سخت بیمار شوی باز به گَردَش نرسی ..... در غمش پیر شوی با همه قهر کنی حبس شوی مرغ بی بال و پری بسته به زنجیر شوی باز به گَردَش نرسی .... و چه عشق تلخی ست سهم دنیای تو نیست مرد فردای تو نیست حسرت خنده ی او خواب ِ محال بروی تا فراسوی خیال و نیابی او را هر چه بیتاب شوی باز به گَردَش نرسی .... و چه عشق تلخی ست رفته باشد همه ی دنیایت همه ی رویایت و چه عشق تلخی ست ...
-
یک نفر رفته و پشت سر او ... رود خون میچکد از چشم یکی...
حواصیل پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در شعر و دلنوشته
تفهیم رفتنت برای من سخت شده..کاش برگردی. -
درتو خلاصه میشوم
- 3 پاسخ
-
- 1
-
به حضورت محتاجم عشق..
- 2 پاسخ
-
- 1