رفتن به مطلب

تهمینه

کاربر فعال
  • تعداد ارسال ها

    198
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

تمامی مطالب نوشته شده توسط تهمینه

  1. تهمینه

    استخدام

    هر وقت بابام می‌دید لامپ اتاق یا پنکه روشنه و من بیرون اتاقم، می‌گفت چرا اسراف؟ چرا هدر دادن انرژی؟ آب چکه می‌کرد، می‌گفت: اسراف حرامه! اتاقم که بهم ریخته بود می‌گفت: تمیز و منظم باش؛ نظم اساس دینه.. حتی درزمان بیماریش نیز تذکر می‌داد مدام حرفهای تکراری وعذاب‌آور، تا اینکه روز خوشی فرا رسید؛ چون می‌بایست در شرکت بزرگی برای کار، مصاحبه بدم. با خود گفتم اگر قبول شدم، این خونه کسل کننده و پُر از توبیخ رو، ترک می‌کنم. صبح زود حمام کردم، بهترین لباسمو پوشیدم و خواستم برم بیرون که پدرم بِهم‌ پول‌ داد و با لبخند گفت: فرزندم! ۱-مُرَتب و منظم باش؛ ۲-همیشه خیرخواه دیگران‌ باش ۳-مثبت اندیش باش؛ ۴-خودت رو باور داشته باش؛ تو دلم غُرولُند کردم که در بهترین روز زندگیم هم از نصیحت دست بردار نیست و این لحظات شیرین رو زهرمارم می‌کنه! با سرعت به شرکت رویایی‌ام رفتم، به در شرکت رسیدم، با تعجب دیدم هیچ نگهبان و تشریفاتی نبود، فقط چند تابلو راهنما بود! به محض ورود، دیدم آشغال زیادی در اطراف سطل زباله ریخته، یاد حرف بابام افتادم؛ آشغالا رو ریختم تو سطل زباله.. اومدم تو راهرو، دیدم دستگیره در کمی از جاش دراُومده، یاد پند پدرم افتادم که می‌گفت: خیرخواه باش؛ دستگیره رو سر جاش محکم کردم تا نیوفته! از کنار باغچه رد می‌شدم، دیدم آبِ سر ریز شده و داره میاد تو راهرو، یاد تذکر بابا افتادم که اسراف حرامه؛ لذا شیر آب رو هم بستم..‌ پله‌ها را بالا می‌رفتم، دیدم علیرغم روشنی هوا چراغ‌ها روشنه، نصیحت بابا هنوز توی گوشم زمزمه می‌شد، لذا اونا رو خاموش کردم! به بخش مرکزی رسیدم و دیدم افراد زیادی زودتر از من برای همان کار آمدن و منتظرند نوبتشون برسه چهره و لباسشون رو که دیدم، احساس خجالت کردم؛ خصوصاً اونایی که از مدرک دانشگاههای غربی‌شون تعریف می‌کردن! عجیب بود؛ هر کسی که می‌رفت تو اتاق مصاحبه، کمتر از یک دقیقه می‌امد بیرون! با خودم گفتم: اینا با این دَک و پوزشون رد شدن، مگر ممکنه من قبول بشم؟ عُمراً!! بهتره خودم محترمانه انصراف بدم تا عذرمو نخواستن! باز یاد پند پدر افتادم که مثبت اندیش باش، نشستم و منتظر نوبتم شدم *اون‌روز حرفای بابام بهم انرژی می‌داد* توی این فکرا بودم که اسم‌مو صدا زدن. وارد اتاق مصاحبه‌ شدم، دیدم۳نفر نشستن و به من نگاه می‌کنند یکی‌شون گفت: کِی می‌خواهی کارتو شروع کنی؟ لحظه‌ای فکر کردم، داره مسخره‌م می‌کنه یاد نصیحت آخر پدرم افتادم که خودت رو باور کن و اعتماد به نفس داشته باش! پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم: ِان شاءالله بعد از همین مصاحبه آماده‌ام یکی از اونا گفت: شما پذیرفته شدی!! باتعجب گفتم: هنوزکه سوالی نپرسیدید؟! گفت: چون با پرسش که نمی‌شه مهارت داوطلب رو فهمید، گزینش ما عملی بود. نقایصی در مسیر راه داوطلب ها قرار دادیم و با دوربین مداربسته نگاهتون می‌کردیم، تنها شما بودی که تلاش کردی از درب ورود تا اینجا، نقصها رو اصلاح کنی... در آن لحظه همه چی از ذهنم پاک شد، کار، مصاحبه، شغل و.. هیچ چیز جز صورت پدرم را ندیدم، کسی که ظاهرش سختگیر، اما درونش پر از محبت بود و آینده نگری.. عزیزانم! در ماوراء نصایح و توبیخهای‌ مادرها و پدرها، محبتی نهفته است که روزی حکمت آن را خواهید فهمید... اما شاید دیگر آنها در کنار ما نباشند: می‌گن قدیما حیاطها درب نداشت اگر درب داشت هیچوقت قفل نبود... می‌دونید چرا قدیمیا اینقدر مخلص بودند؟ چرا اينقدر شاد بودن؟ چرا اينقدر احساس تنهايی نمی‌كردند؟ چرا زندگی‌ها بركت داشت؟ چرا عمرشون طولانی بود؟... چون تو کتاب‌ها دنبال ثواب نمی‌گشتند که چی بخونند ثواب داره، دنبال عمل‌کردن بودند. فقط یک کلام می‌گفتند: خدایا به داده‌هایت شکر. نمی‌گفتند تشنه رو آب بدید ثواب داره می‌گفتند آب بدید به بچه که طاقت نداره موقعی که غذا می‌پختند، نمی‌گفتند بدیم ‌به همسایه ثواب داره، می‌گفتند بو بلند شده، همسایه میلش می‌کشه ببریم اونا هم بخورن. موقعی که یکی مریض می‌شد نمی‌گفتن این دعا رو بخونی خوب می‌شی، می‌رفتن خونه طرف ظرفاشو می‌شستن جارو می‌زدن، غذاشو می‌پختن که بچه‌هایش‌غصه نخورن اول و آخر کلامشون رحم و مهربانی بود. به بچه عیدی می‌دادند، می‌گفتن دلشون شاد می‌شه به همسایه می‌رسیدن می‌گفتن همسایه از خواهر و برادر به آدم نزدیکتره... خدایا قلب ما را جلا بده که تو کتاب‌ها دنبال ثواب نگردیم خودمان را اصلاح‌کنیم و با عمل کردن به ثواب برسیم‌ نه فقط با خواندن دعا... مهربان باشیم محبت کنیم بی‌منت...
  2. *ابیاتی که مصراع دوم آنها مشهورتر است ۱- گر دایره‌ی کوزه ز گوهر سازند از کوزه همان برون تراود که در اوست . . . ( *بابا افضل* ) ۲- با سیه دل چه سود گفتنِ وعظ نرود میخ آهنین در سنگ . . . ( *سعدی*) ۳- هر دم که دل به عشق دهی ، خوش دمی بود در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست . . . ( *حافظ*) ۴- چنین است رسم سرای درشت گهی پشت به زین و گهی زین به پشت . . . ( *فردوسی* ) ۵- امیدوار بُوَد آدمی به خیر کسان مرا به خیر تو امید نیست ، شر مرسان . . . ( *سعدی*) ۶- صوفی نشود صافی ، تا در نکشد جامی بسیار سفر باید ، تا پخته شود خامی . . . ( *سعدی* ) ۷- در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب یارب ! مباد آن که گدا معتبر شود . . . ( *حافظ*) ۸- در محفل خود راه مده همچو منی را افسرده ‌دل ، افسرده کند انجمنی را . . . ( *قائم مقام* ) ۹- مرو به هند و بیا با خدای خویش بساز به هر کجا که روی ، آسمان همین رنگ است . . . ( *عليرضا جلالی* ) ۱۰- خلوت دل نیست جای صحبت اضداد دیو چو بیرون رود فرشته در آید . . . ( *حافظ* ) ۱۱- زلیخا مُرد از این حسرت که یوسف گشته زندانی ؛ چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی . . . ( *صائب اصفهانی* ) ۱۲- زلیخا گفتن و یوسف شنیدن شنیدن کی بُوَد مانند دیدن . . . ( *عطار* )
  3. تهمینه

    تفاوت عبادت با راه درست

    تفاوت عبادت با راه درست همانگونه که هر سیبی میوه است اما هر میوه ای سیب نیست، هر راه درستی عبادت است اما هر عبادتی در راه درست نیست. تمام عبادات و نماز و روزه شب زنده داری و قرائت قرآن و حج و زیارت و ذکر گفتن ها همچون زیور آلات و تجملات یک خودرو هستند و راه درست مانند آنست که با همان خودرو فرد فقیری را که توان پرداخت کرایه ندارد، رایگان به مقصد برسانید. خیلی ها در تمام طول عمر به دنبال تجملات خودرو قلبشان هستند و مردم فریب ظاهرشان را میخورند، بدون آنکه یک قدم در راه خداوند برداشته باشند خیلی ها به دنبال راه نزدیک شدن به خدا و امام زمان هستند و تصور میکنند راه میانبر عبادت بیشتر است، اما چیزی که ملاک است میزان انسانیت و مردانگی و صداقت و وفا و کمک به هم نوع است، آنکه دلی نشکنی عهدی زیر پا نگذاری و با انصاف و مردانگی زندگی نمایی و از فحشا و گناه دوری کنی وقتی توان گناه داری. پس از رعایت این امور است که عبادت انسان سطح انرژی روحش را رشد میدهد. و اگر عبادتی موجب رعایت این امور نشد بدانید نمازتان بیراهه میرود و خم و راست شدنی بیش نیست
  4. تهمینه

    مفید ترین سرمایه انسانی

    مفید ترین سرمایه انسان مغزی پر از دانش نیست... بلکه قلبی سرشار از عشق و دستی که خواهان یاری رساندن باشد...
  5. تهمینه

    داف و یار

    «یار» یک زنگ کهن دارد. آدم احساس می‌کند این واژه از گذشته می‌آید و مثلاً از سنت ادبیات فارسی گرفته شده است. تصویرِ یار مینیاتوری است: اثیری است و پر از ناز و کرشمه. شفیعی کدکنی می‌گوید معشوق شعر کهن سادیست (دیگرآزار) و عاشق شعر کهن مازوخیست (خودآزار) است. او «ناز» دارد و این «نیاز»؛ و عاشق از ستمی که معشوق به او می‌کند، لذت می‌برد. اما مهم‌ترین ویژگی معنی‌شناختی «یار» این است که در دسترس نیست. یار، به این دلیل یار است که حاضر نیست. ارزشش در نبودنش است. اصلی‌ترین مفهوم مربوط به یار «فراق» است. «داف» اما، طنینی جدید دارد. این واژه سابقه‌ای در ادبیات کهن ما ندارد. تازه وارد زبان روزمره‌ی ما شده است. مینیاتوری نیست، بلکه فانتزی است. در توصیفش بیشتر از ظاهر او گفته می‌شود: از لباس و چهره و اندامش. اما مهم‌ترین ویژگی‌اش این است که به دست می‌آید. اگر در دسترس نباشد فراموش می‌شود. کسی پنجاه سال در سوگ از دست دادن یک داف نمی‌نشیند. اگر «یار» نماد وحدت معشوق است، «داف» نماد کثرت و تنوع آن است. دافی که به دست نیاید داف نیست. هیچ است. مهم‌ترین مولفه‌ی معناشناختی داف «وصال» است. ترانه‌ی فارسی از «یار» گذر کرده و به «داف» رسیده‌است. این مختص رپ نیست. حتی مختص شعر و موسیقی هم نیست. فراگیرتر است. خوب و بدش و جنبه‌ی اخلاقی یا دینی‌اش را در جای دیگری بررسی می‌کنم. اینجا مسئله‌ای دیگر مطرح است: گویی از پارادایم «فراق»، به پارادایم «وصال» پاگذاشته‌ایم.» . 🖋نویسنده : شهریار خسروی مجله وزن دنیا
  6. تهمینه

    زیبا ترین قسم

    زیباترین قسم سهراب سـپهری: به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم میگذرد، آنچنانی که فقط #خاطره ها خواهدماند.. لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز...!! زندگی ذره كاهیست، كه كوهش كردیم، زندگی نام نکویی ست، كه خارش كردیم، زندگی نیست بجز نم نم باران بهار، زندگی نیست بجزدیدن یار زندگی نیست بجزعشق، بجزحرف محبت به كسی، ورنه هرخاروخسی، زندگی كرده بسی، زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دوسه تاكوچه وپس كوچه واندازه یك عمر بیابان دارد. ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم ...
  7. داستانی زیبا از چارلی چاپلين وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم و هرشب یک آرزو می‌کردم. مثلاً آرزو می‌کردم برایم اسباب بازی بخرد؛ می‌گفت: «می‌خرم به شرط اینکه بخوابی.» یا آرزو می‌کردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛ می‌گفت: «می‌برمت به شرط اینکه بخوابی.» یک شب پرسیدم «اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم می‌رسم؟» گفت: «می‌رسی به شرط اینکه بخوابی.» هر شب با خوشحالی می‌خوابیدم. اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند. دیشب مادرمو خواب دیدم؛ پرسید: «هنوز هم شب‌ها قبل از خواب به آرزوهایت فکر می‌کنی؟» گفتم: «شب‌ها نمی‌خوابم.» گفت: «مگر چه آرزویی داری؟» گفتم: «تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم.» گفت: «سعی خودم را می‌کنم به خوابت بیایم به شرط آنکه بخوابی.»
  8. تهمینه

    کنترل قند خون

    کل دارم با تو جیگر
  9. تهمینه

    حقیقت...حماقت

    مگه مرض داریم خودمون اذیت کنیم
  10. تهمینه

    کنترل قند خون

    خیلی اروپایی فک میکنی اینجا تازه سر پیری میفهمن قند خون دارن بعد ورزش
  11. این مطلب منبعش کجاسبرم با دمپایی ابری طرف بزنم
  12. مصطفی ملکیان 🖊 تفاوت اخلاق فردوسی در شاهنامه و اخلاق مولانا در مثنوی مثنوی معنوی برای خود فرد حرف‌های بسیار دارد ولی برای مناسبات اجتماعی حرفی ندارد. اخلاق مولانا و اخلاق مثنوی معنوی، اخلاقی است که بیشتر به درونیات افراد و تزکیه و تطهیر نفس بها می دهد و عمل به آن، انسان را فردی منزوی و صوفی مسلک بار می آورد. برخی از نویسندگان و و شاعران نیز در بیان دیدگاه اخلاقی خویش، صرفا به اخلاقیات و مناسبات اجتماعی تکیه می کنند و به خود فرد کاری ندارند. آنچه در تاریخ ادبیات با عناوینی همچون نصیحه الملوک و سیر الملوک آمده عموما به این گروه اختصاص دارد. اخلاق فردوسی و دیدگاه اخلاقی که در شاهنامه فردوسی بیان و رواج داده می شود، چندان آرمانی نیست که انسان نتواند بدان دست یابد. فردوسی, در مسائل اخلاقی واقع بین است. یعنی در عین تعریف از شخصیت ها، به عیوب آنها نیز اشاره می کند. و سیاه و سفید نگاه نمی کند بلکه به انسان و خصوصیات اخلاقی افراد به صورت خاکستری نگاه می کند. به عبارت روشن تر از دیدگاه فردوسی در وجود و سرشت هر انسانی خوب و بد و خیر و شر با هم وجود دارد و هیچ انسانی خوب خوب و یا بد بد نیست. فردوسی در شاهنامه بزرگترین رذیلت اخلاقی را عجب یا خود شیفتگی می داند. آنچه باعث می شود شیطان به انسان سجده نکند، عجب یا خودشیفتگی اوست. آنچه را شیطان در عالم ملکوت داشت، در شاهنامه فردوسی، جمشید بر روی زمین داشت. جمشید هم دچار عجب و خودشیفتگی شد و ادعای خدایی کرد و از عرش به فرش آمد. بسیاری از الهی دانان مسیحی همچون آگوستین قدیس نیز عجب و خودشیفتگی را بالاترین رذیلت اخلاقی می دانند.
  13. تهمینه

    چکش واقعیت

    آنان که گاهی به نعل میزنند و گاهی هم به میخ، سرانجام، چکش واقعیت ، روی انگشتشان میخورد... آلبرت انیشتن
  14. تهمینه

    دریا

    دریا سه نفر بودند و به دریا نگاه می کردند. یکی دریا را وصف می کرد. دومی می شنید. سومی نه می گفت، نه می شنید، او در ژرفای دریا بود، غوطه ور بود. به قایقی شکسته نگاه می کرد،.. حباب های ظریف بالا می آمد. ناگاه یکی پرسید:«غرق شد؟» دومی گفت:«غرق شد.» سومی حرف نمی زد. رابرت فاکس
  15. تهمینه

    کمک خواستن

    کمک خواستن نه تنها نشانه ضعف نیست بلکه یک مهارته که باید تمرین بشه تا بهتر بشه. کمکِ درست خواستن آگاهی بالا میخواد. هم آگاهی بر خود (احساساتم، شرایطم، تواناییهام، ظرفیت فعلیم، اهدافم) و هم آگاهی بر محیط (احساسات، توانایی، شرایط، و انگیزه‌های طرفم). آگاهی یکی از مهارتهای کلیدیه. کمکِ درست خواستن ارتباط کلامی قوی لازم داره. ارتباط کلامی قوی یعنی بتونیم موضوع رو مشخص و خلاصه بیان کنیم. مشخص و خلاصه باشه که طرف دقیق بفهمه ما چی لازم داریم و تصمیم بگیره میتونه کمک کنه یا نه. علاوه بر اون جوری بیان کنیم که طرف بفهمه چرا برای ما مهمه و چرا برای اون مهمه. پیام رو به قامت گفتگو بدوزیم نه اینکه هرچی برای خودمون مهمه بریزیم بیرون. کمکِ درست خواستن با سرزنش دیگران فرق میکنه. گفتگوی شفاف و موجز و موثر یک مهارته. کمکِ درست خواستن نیاز به بلوغ احساسی بالا داره. نیاز به خشوع روحی داره که بتونیم قبول کنیم همه چیز رو نمیدونیم و از پس همه کارها بر نمیاییم. عدم کمالگرایی یک مهارته. کمکِ درست خواستن عاملانه رفتار کردنه. کمکِ درست خواستن جوهرش اینه که من توی اون قسمت که از دستم برمیامده همه تلاشم رو کرده‌ام. بارِ کاری که خودم منصفانه باید انجام بدم روی دوش بقیه نمیندازم. احساس مسئولیت یک مهارته. . در عوض کمکِ درست خواستن باعث میشه به آدمهایی که دوستتون دارند اجازه بدین توی زندگیتون نقش فعال و با ارزشی ایفا کنند و خوشحالتر باشند. کمکِ درست خواستن علاج واقعه قبل از وقوعه و معمولا از بحران جلوگیری میکنه. کمک درست خواستن باعث هم‌افزایی، بهبود کار تیمی و درنتیجه رشد و موفقیت برای همه میشه. و از همه مهمتر، وقتی درخواستِ کمک میکنیم تلویحا به اطرافیان هم اجازه میدیم که از ما کمک بخوان. کمک خواستن رو از خودمون و اطرافیانمون دریغ نکنیم. من فکر میکنم مشخص باید با بچه‌هامون تمرین کنیم که یاد بگیرن. انگیزه نوشتن این پست این مکالمه‌ها بوده: مکالمه با بچه خودم وقتی در درسی مشکل داشت و توی خودش ریخته بود تازه مادری که علی‌رغم پیشنهادات پدر کمک کافی نمیگرفت مرد جوانی که از مسائل سر کار نمیگفت چون مرد باید تکیه‌گاه باشه همکاری که لحظه آخر درخواست کمک میکرد و به این دلیل همه تایملاینهای کاری من دائم به هم میخورد و همه وقتهایی که خودم اوائل کار کمک نمیخواستم چون فکر میکردم "باید بلد باشم" و بعد گیر میفتادم
  16. تهمینه

    سفر حج

    گفت دو هزار درمِ حلال دارم، می‌خواهم که به حج روم. [بشر حافی] گفت: تو به تماشا می‌روی. اگر برای رضای خدای می‌روی، وام درویشی چند بگزار، یا به یتیمی یا عیالداری ده که راحتی به دل ایشان رسد، از صد حج فاضلتر. تذکرة الاولیا فریدالدین عطار نیشابوری.
  17. تهمینه

    مجسمه هیتلر

    مردى مجوز مهاجرت از آلمان به روسیه را کسب کرد. هنگام خروج از آلمان در فرودگاه مامور وسایل او را چک کرد یک مجسمه دید از او پرسید: این چیه ؟ مرد گفت: شکل سوالت اشتباهه آقا. بپرس این کیه، این مجسمه هیتلر مرد بزرگ آلمان است که توی تمام کشور عدالت و دموکراسی برقرار کرد. من هم برای بزرگداشت این شخص مجسمه اش همیشه همراهمه... مامور گمرک گفت درسته آقا، بفرمایید. در فرودگاه روسیه مامور گمرک هنگام تفتیش مجسمه را دید و از مرد پرسید: این چیه ؟ مرد گفت : بگو این کیه ؟ گفت این مجسمه مرد منفور و دیوانه ای است که مرا مجبور کرد از آلمان برم بیرون. مجسمه اش همیشه همرامه که تف و لعنتش کنم. مامور گمرک گفت: بله درسته آقا، بفرمایید چند روز بعد که آن مرد توی خونه اش همه فامیل را دعوت کرد؛ پسر برادرش مجسمه را روی طاقچه دید و پرسید: این کیه؟ مرد گفت پسرم سوالت اشتباهه، بپرس این چیه؟ این ده کیلوگرم طلای ۲۴ عیاره که بدون عوارض گمرکی از آلمان به اینجا آوردم! «سیاست یعنی اینکه یک حرف را به مردم به صورتهای مختلف بیان کنی»‌
  18. تهمینه

    قرن ما

    قرن ما قرن بازی با عشق دوره کم شدن دل بستن عصر پنهان شدن لیلی ها قرن نابودی قصرشیرین و زمانیست که مجنون دو سه تا زن دارد...
  19. سه جمله ای که احساس زنان را متحول میکند 1) دوستت دارم 2) ریختم به حسابت 3) چقدر تو لاغر شدی
  20. تهمینه

    امروز آن “یک” باشیم

    . یک درخت میتواند شروع یک جنگل باشد؛ یک لبخند میتواند آغازگر یک دوستی باشد؛ یک دست میتواند یاریگر یک انسان باشد؛ یک واژه میتواند بیانگر هدف باشد؛ یک شمع میتواند پایان تاریکی باشد؛ یک خنده میتواند فاتح دلتنگی باشد؛ امید میتواند رافع روحتان باشد؛ یک نوازش میتواند راوی مهرتان باشد؛ یک زندگی میتواند خالق تفاوت باشد؛ امروز آن “یک” باشیم.
  21. تهمینه

    زاغ و روباه

    زاغ و روباه روباهی از راهی میگذشت .زاغ روی درخت، افسانه‌های ازوپ را می خواند، روباه نگاهی به او انداخت. توی دلش به او خندید. کتاب را پدر روباه به زبان کلاغ ها ترجمه کرده بود. به همین علت آخرش همیشه یک اتفاق دیگر می افتاد. کارلوس کینگ
  22. سنجش «احساس خشم» مردم ایران مرکز افکارسنجی دانشجویان ایران (ایسپا) اسفند ۱۴۰۰ طرح سنجش «احساس خشم» مردم ایران را با حجم نمونه ۲۰۸۸ نفر از ساکنین مناطق شهری و روستایی به صورت تلفنی اجرا کرده است. در این نظرسنجی که نظرات افراد بالای ۱۸ سال در آن مورد سنجش قرار گرفته، پاسخگویان در سه محور «حالت خشم»، «صفت خشم» و «کنترل خشم» مورد ارزیابی قرار گرفته اند. - ۳۳.۶ درصد از پاسخگویان اظهار کرده‌اند به میزان زیاد یا کاملاً موافقند که «معمولاً زود از کوره در می‌روند» - ۱۵.۲ درصد گفته‌اند که اطرافیان شان آنان را فردی عصبانی می‌دانند. - ۲۳.۴ درصد در زمان عصبانیت شروع به داد و فریاد می‌کنند. - ۵.۱ درصد اقدام به پرتاب کردن یا شکستن اشیا می‌کنند. - ۳.۶ درصد گفته‌اند هنگام عصبانیت طرف مقابل شان را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند. - ۳۱.۴ درصد گفته‌اند در صورتی که دیگران رفتار خشمگین با آن‌ها داشته باشند، رفتار متقابل را در پیش می‌گیرند. - ۱۱.۳ درصد اشاره کرده‌اند که احساس می‌کنند در همین لحظه، از دست کسی یا چیزی عصبانی هستند.
  23. تهمینه

    پرویز شاپور

    پرویز شاپور پرویز شاپور آدمِ شوخ‌طبعی بود و از دمِ‌دست‌ترین اشیا و اتفاق‌ها زیبایی می‌آفرید. هم‌نشینانش آن‌قدر ماجرای شیرین از او نقل‌کرده‌اند که اگر روزی کسی به‌صرافتِ گردآوریِ آن‌ها بیفتد، اثری خواندنی خواهد‌شد. کاریکلماتور، قالبی است که به‌نامِ او سکه‌ خورده‌است. شاپور که خود آغازگرِ این شیوه در زبان فارسی بود، چندان آن را تکامل‌بخشید که امروز عبورکردن از آن مرزها و دست‌یافتن به قلمروهای تازه به‌راستی کارِ دشواری است. از شاپور چندین هزار عبارت به‌جا مانده که اگر نبود برخی تکرارها و آسان‌گیری‌ها، شاید هنرِ یگانه‌اش امروز در مرتبه‌ای والاتر می‌نشست‌. او طرّاح زبردستی نیز بود و با ترسیمِ خطوطی ساده سنجاق‌قفلی را دیگرگونه دید، به گربه و موش و ماهی جانی ‌تازه ‌بخشید و آن‌ها را جاودانه‌کرد. در این ساحت نیز از میانِ هم‌روزگارانش تنها اردشیر محصّص با او سنجیدنی است. شاپور کودکِ درونِ فعّالی داشت. می‌گویند مادرش سرِ پیری گفته‌بود شصت‌سال است دارم این بچه را بزرگ می‌کنم! از نمونه‌های کاریکلماتورِ او که در آن‌ها اشیا و مفاهیم گوناگون را طنزآمیز دیده و تعریف‌کرده‌است: بیدِ مجنون، درختِ هیپی! ناف، مُهر استانداردِ شکم! گُل، فرودگاهِ زنبورِ عسل! زن، مردِ نگاتیو! نقطه‌چین، خطّ الکن! بیضی، دایرهٔ مست! ابر، بارانِ کال!
  24. تهمینه

    مامان...

    والا با این اوضاع هنوز وارد جامعه نشدی مامان و بابا دنبالتن .
×
×
  • اضافه کردن...