رفتن به مطلب

تهمینه

کاربر فعال
  • تعداد ارسال ها

    198
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

تمامی مطالب نوشته شده توسط تهمینه

  1. ابوسعید ابوالخیر در راه بود. گفت:هر جا که نظر می‌کنم، بر زمین همه گوهر ریخته و بر در و دیوار همه زر آویخته. کسی نمی‌بیند و کسی نمی‌چیند." گفتند: "کو؟ کجاست؟" گفت: همه جاست. هر جا که می‌توان خدمتی کرد؛ یا هر جا که می‌توان راحتی به دلی آورد. آن جا که غمگینی هست و آن جا که مسکینی هست. آن جا که ياری طالب محبّت است و آن جا که رفيقی محتاج مروّت.
  2. تهمینه

    به هیچ کس اعتماد نکن

    در زندگی به هیچ کس اعتماد نکن آیینه با تمام یک رنگیش دست چپ و راست را به تو اشتباه نشان می دهد
  3. تهمینه

    دلتان نگیرد ...

    دلتان نگیرد از تلخی‌ها یک نفر هست همین حوالی دورتر از نگاه آدم‌ها نزدیک‌تر از رگ گردن روزی چنان دستتان را می‌گیرد که مات می‌شوند تمام کسانیکه روزی بـه شما پشت پا زدنـد الهی قمشه‌ای
  4. تهمینه

    مُـلك وجودت را فرمانروايی كن

    سليمان باش و دستور بده... به خشمت بگو : برو اونطرف به ایست برو و بر سر تكبرم خالی شو ... به قهرت بگو: شما بفرماييد و بين من و جناب دروغ قهر برقرار كنيد. به ديو درونت قاطعانه بگو: نــه، من غلام ِ تو نيستم تو غلام منی مانند سليمان مُـلك وجودت را فرمانروايی كن..‌. الهی_قمشه_ای
  5. پیام سلامتی چند راهکار برای پیشگیری از آلزایمر : مطالعه را به قصد آموختن و به خاطر سپردن انجام دهید این کار فعالیت عصبی مغز را بیشتر کرده و مغز را به چالش میکشد سه بار در هفته پیاده روی کنید سی دقیقه با سرعت متوسط تا تند راه بروید و گردش خون مغز را بهبود بخشید ویتامین E آنتی اکسیدانی است که باعث بهبود عملکرد مغز میشود ویتامین B12 به داشتن حافظه بهتر شما کمک میکند مصرف امگا3 از روند پیرشدن مغز می کاهد مویز خوب مصرف کنید.
  6. تهمینه

    زندگی

    زندگی رسم پذیرایی از تقدیر است. سهم من هر چه که هست من به اندازه این سهم نمی اندیشم. وزن خوشبختی من وزن رضایتمندی است شاید این راز همان رازِ کنار آمدن و سازش با تقدیر است.
  7. تهمینه

    مواظب خودت باش

    مـواظب خـودت بـاش قشنگترین جمله دنیـاست لطـفا مـواظب خـودت بـاش
  8. تهمینه

    من معتقدم

    (من معتقدم) آدرى هپبورن مى‌گويد : من به رنگ صورتى اعتقاد دارم... من معتقدم خنده بهترين سوزاننده كالرى‌ست من به بوسيدن معتقدم، بوسيدن زياد... من معتقدم وقتى كه همه‌چيز غلط از آب درآمد قوى باشم... من معتقدم دختران شاد زيباترين دختران هستند... من معتقدم فردا روز ديگرى است و به معجزه معتقدم... شـاد باش و شـادى ببخش دنيا ارزش غم خوردن ندارد ( برگرفته از كتاب زندگی کـن )
  9. تهمینه

    ست کردن ...

    به جای اینکه کفشتو با لباست ست کنی حرفتو با عملت ست کن ... دکتر_الهی_قمشه_ای
  10. تهمینه

    زن خانه دار

    کسی از او پرسيد: آیا شما زنی شاغل هستيد یا خانه دار؟ او پاسخ داد: بله من يک خانه دار تمام وقت هستم من 24 ساعت در روز کار می کنم من یک مـادر هستم من یک همسر هستم من یک دختر هستم من یک عروس خانواده همسرم هستم من یک ساعت زنگ دار هستم من یک آشپز هستم من یک پيشخدمت هستم من یک معلم هستم من یک گارسون هستم من یک پرستار بچه هستم من دستيار هستم من یک مامور امنیتی هستم من یک مشاور هستم من آرام بخش هستم من تعطیلات ندارم مرخصی استعلاجی ندارم روز استراحت ندارم شبانه روز کار میکنم و 24 ساعته گوش به زنگم تـقدیم بـه هـمه زنـان كه مثل نمک ويژه هستند
  11. تهمینه

    شادی

    فدات عزیزم مهربون
  12. تهمینه

    شادی

    اره فقط تو اروم بگیر هی نرو قربون صدقش بشو یکم جذاب مغرور باش حله
  13. تهمینه

    مقصد

    هرگز به مقصدتان نخواهيد رسيد اگر بايستيد و براى هر سگى كه پارس مى كند سنگى بى اندازيد ... وينستون چرچيل
  14. تهمینه

    شادی

    شادی پروانه ایست که هرچه تقلا کنی نمی توانی آن را شکار کنی. باید آرام باشی تا روی شانه ات بنشیند. شانه هایت پر از پروانه باد.
  15. ملالت‌زدایی از منظر مولانا چه موقع آدمی از خود سیر می‌شود؟ - هیچکس از خودش سیر نمی شود. ممکن است خیلی ها بگویند که از خودم سیرم، از زندگی سیرم، می خواهم خودکشی کنم. پاسخ مولانا به این افراد این است که آدمی از خود سیر نمی شود، از "ناخود" سیر می شود. هروقت که گفتی از خودم سیرم، بدان که یک ناخودی در شما نفوذ کرده است که "خود" تو نیست. تا تو تاریک و ملول و تیره ای دان که با دیو لعین همشیره ای - مولانا معتقد است که آنچه وجود آدمی را زیر و رو می کند و او را از این ملال و از دیوی که در وجود او نفوذ کرده، نجات می دهد یکی "عشق" است و یکی "ایمان"، که این هردو از یک جنس و ماهیت اند و نزدیک ترین چیز هستند به وجود آدمی و بلکه انسان را از نو می سازند و وجود آدمی را دگرگون می کنند! #عبدالکریم_سروش
  16. تهمینه

    امید به زندگی

    *امید به زندگی یعنی این* ما همسایه ای داریم که ۹۸ سالش هست و تنهاست، گاهی اوقات بهش سر می زنم، اگه وسیله ای نیاز داشت براش می خرم. امروز که رفتم خونه اش بهم گفت : خدا خیرت بده اگه تو بمیری من چکار کنم *به این میگن امید به زندگی*
  17. نخستین نشانه‌‌ی تمدن! سال‌ها پیش وقتی یکی از دانشجویان انسان‌شناسی از "مارگارت مید" پرسید که نخستین نشانه‌ی تمدن در یک فرهنگ چیست، دانشجو انتظار داشت تا "مید" درباره‌ی قلاب‌های ماهیگیری، کاسه‌های سفالین یا سنگ‌های آسیاب حرف بزند. ولی نه... "مید" گفت که نخستین نشانه‌ی تمدن در یک فرهنگ باستانی, استخوان رانی بود‌ه که شکسته شده و سپس جوش خورده است. "مید" توضیح داد که چنانچه پای شما در یک قلمرو حیوانی بشکند، شما می‌میرید. شما نمی‌توانید از خطر بگریزید، برای نوشیدن به رودخانه بزنید یا برای غذا شکار کنید. شما خوراکی هستید برای جانوران پرسه‌زن. هیچ حیوانی با پای شکسته آنقدر دوام نمی‌آورد تا استخوانش جوش بخورد. استخوان شکسته‌ی رانی که جوش خورده است گواهی‌ست بر این‌که: کسی, زمان صرف کرده تا با شخص پا‌شکسته همراهی کند. محلِ جراحت را بسته است، شخص را نگهداری و تیمار کرده تا سلامت‌ و بهبودی‌ پیدا کند. "مید" گفت: "کمک به دیگری در عینِ دشواری، همان‌جایی‌ست که تمدن آغاز می‌شود"
  18. بازگشت به مادر سایه می‌گفت در جوانی جوانی کردم و از رشت به تهران آمدم. مادرم موافق نبود. جانش به جان من بسته بود. وقتی از تهران به رشت برمی‌گشتم و وارد حیاط خانه می‌شدم انگار پرواز می‌کرد تا به من برسد. نفس‌نفس می‌زد، مرا می‌بویید و می‌بوسید و ناله‌وار «امیرجان امیرجان» می‌گفت. از اینکه حرف مادرش را نشنیده بود و از رشت رفته بود، احساس تلخی داشت و خودش را نبخشیده بود. «ای وای مادرم» شهریار که آن‌طور زیروزبرش می‌کرد، به‌واقع حدیث نفس و نقد حال او بود. یک بار به رشت رفتیم و در گورستان رشت به دنبال مزار مادرش گشتیم. در تغییرات قبرستان گور مادرش گم شده بود. شبی گفت و در میان گریه می‌خندید که ارزشمندترین هدیه‌ای که کسی می‌تواند به من بدهد، تکه‌ای از کاشی قبر مادرم است. در شعری که چاپ نکرد، چون تلخ بود و او نمی‌خواست تلخی و یأس بپراکند، گفته که پیرانه‌سر در جستجوی دو مأمن است: دامن مهربان مادر و دامن مهربان مرگ. می‌گفت هروقت دلم می‌گیرد با مادرم درد دل می‌کنم. این بیت را در خطاب به مادرش گفته است: در این جهان غریبم از آن رها کردی که با هزار غم و درد آشنام کنی سایه اگر به خدایی باور داشت آن خدای مادرش بود. اگر ته دلش کششی به زیبایی‌های عرفان ایرانی داشت به این دلیل بود که خدای عارفان مزهٔ خدای مادرش را داشت. در مهر سایه به «انسان»، رنگ مهربانی و مردمی مادرش بود. اینکه پیرمرد می‌خواست به رشت برگردد نوعی بازگشت به دامان مهربان مادرش بود. مطمئن بود که مادرش تا ابدالآباد منتظر اوست. با همان طراوت و التهاب بی‌غش معهود. با همان آغوش گشوده و «امیرجان امیرجان» زخمی. مرگ، سایه را به دامان مهربان مادر رسانید. باطل‌السحر تنهایی‌اش شد. خاتمتی بر غم غریبی و غربت ترسناک او. لب تو نقطهٔ پایان ماجرای من است بیا که این غزل کهنه را تمام کنی… میلاد عظیمی
  19. تهمینه

    کلبه عمو تم 

    کلبه عمو تم نویسنده: هریت بیجر استو تولستوی پس از خواندن این کتاب در ستایش آن گفت:این رمان یکی از بزرگترین فراورده‌های ذهن بشر است. کتاب در سال ۱۸۵۲ منتشر شد و تاثیر زیادی بر روی موضوع آمریکایی‌های آفریقایی‌تبار و برده‌داری در آمریکا گذاشت. این کتاب پرفروشترین کتاب داستان در قرن نوزدهم و دومین کتاب پرفروش بعد از انجیل (با کمک قانون لغو برده داری) بود و در چاپ اول ۳۰۰ هزار عدد از آن فقط در آمریکا فروش رفت.کلبه عمو تام درابتدا به صورت پاورقی در یکی از روزنامه‌ها چاپ شد و وقتی به صورت کتاب چاپ شد نه تنها درامریکا بلکه درتمام کشورهای جهان نیز میلیون‌ها نسخه از ان به فروش رفت وتا سالها نمایش‌های بر اساس ان بر صحنه تئاترهای جهان اجرا شد دیری نگذشت که در امریکا خانم استو از یک سو به شخصیتی بسیار محبوب واز سوی دیکر به چهری بسیار منفور مبدل شد حتی در گرما گرم جنگ داخلی امریکا ابراهام لینکلن رییس جمهور وقت امریکا در ملاقاتی به او گفت «پس شما همان خانم کوچکی هستید که باعث جنگی بزرگ (جنگ داخلی امریکا) شد». گو اینکه در واقع ان طور که بعدها معلوم شد جنگ بین شمال صنعتی که محتاج کارگر بود تا کشاورز و جنوبی‌های کشاورز که محتاج بردگان بودند بیشتر دلایل اقتصادی داشت تا احساسی و رمانتیک. اما به دلیل اینکه جنگ داخلی ۱۰ سال بعد از انتشار کتاب آغاز شد عده‌ای انتشار این رمان را جنجالی ترین حادثه در تاریخ رمان نویسی می‌دانند.
  20. تهمینه

    در تو چیزیست ...

    در تو چیزیست که مرا دیوانه می کند باید پیدایش کنم بگذار از پیچ و خم های موهایت شروع کنم ...
  21. تهمینه

    تلاش

    مادامی که پارو نزنی قایق زندگی تو یا سرجایش می ماند یا با هر بادی به بیراهه خواهد رفت . تلاش لازمه زندگیست .
  22. تهمینه

    قدرت کلام را دست کم نگیر

    قدرت کلام را دست کم نگیر کلام در زندگی انسان نقشی تعیین ‌کننده دارد. مثلا روزی زنی از من پرسید چرا زندگیش دستخوش فقر و تنگدستی شده؟ او روزگاری صاحب مال و مکنت فراوان بود. دریافتیم که او همواره خسته از اداره‌ی آن خانه و زندگی، یکریز می‌گفته: "دیگر از همه چیز به تنگ آمدم، کی می‌شود تنها در یک لانه زندگی کنم" و افزود: "بله، اکنون تنها و در یک خانه‌ی کوچک زندگی میکنم!" بهتر است بدانید ذهنِ نیمه هشیار حس شوخ طبعی ندارد و مردم اغلب با شوخی‌هایشان تجربه‌هایی ناخوشایند برای خود می‌آفرینند. حتی به شوخی هم هر کلمه‌ای را بر زبانتان جاری نکنید. «راندا برن»
  23. میشل فوکو و دُن کیشوت فوکو،دُن کیشوت را از آخرین یادگارهای همسایگی عقل و جنون می‌داند؛ آن روزگارِ از دست رفته‌ای که دیوانگان در بین آدمیان می‌زیستند، قرنطینه نشده و در تیمارستان‌ها محصور نشده بودند. عقل او به شدت جنون اش بود: چه کسی بیش از دن‌کیشوت چنین حکیمانه سخن می‌گفت و کِه چون او اینگونه آرام همچون فیلسوف با مرگ مواجه شد؟ کدام صدای شیطانی در گوش ما خواند آنجا که عقل حاضر است، جنون ناپدید می شود؟ کدامین شیطان؟ بهلول را یادتان هست؟ قیس بن بنی عامر، همان مجنون را خاطرتان هست؟ هنوز که هنوز است چون می‌خواهید از عشق چیزی بشنوید، مدام به سراغش می‌روید و دست از سرش برنمی‌دارید! فکرش را بکنید که این دیوانگان نبودند، آنگاه چه می‌دانستیم از جوهر زندگی؟ پس چرا طردشان کردید شمایان؟ اگرچه سِروانتس در بستر مرگ، دُن‌کیشوت را مجبور کرد که ابرازِ خُسران کند از جنون‌اش، اما همه ما می‌دانیم جز مرگ هیچ‌چیز نتوانست او را از این دیوانگی منفصل کند. شاید تنها چیزی که از جنون سرسخت‌تر بود، «مرگ» بود. از زمان اسطوره ها خواستیم بر مرگ غلبه کنیم. حال دن کیشوت غالب شد بر مرگ. مرگ هم از دُن‌کیشوت شکست خورد: همه او را آن پهلوان سرگردان می‌شناسند که بزرگترین سلاحش جنون‌اش بود: جنون، طریقت او بود برای مبارزه با این جهانِ پلید. در جهان آزادانه می‌گشت و نگذاشت که این عقلِ سلیم، او را وادارد تا به «وضع موجود» تسلیم شود. بر سنگ قبرش نوشتند: اینجا نجیب زاده هراس انگیزی آرمیده است...که مرگ نیز با آن که رشته حیات او را برید نتوانست بر او پیروز گردد. وی در برابر تمام جهان قدم علم کرد. دُن‌کیشوت در نیمۀ اول قرن هفدهم زندگی کرد و مُرد. دکارت چند دهه بعد پدیدار شد: فقط چند سال بعد از مرگ دُن‌کیشوت. بعد از دکارت، دُن‌کیشوت‌ها را در اقامتگاه‌های اجباری محبوس کردند. دیالوگ میان عقل و جنون قطع شد. بقول فوکو، دیوانه از جهان انسانی به عالم تاریک حیوانی بیرون رانده شد. سرانجام، در قرن نوزدهم آسایشگاه روانشناسیِ پینل پیروز شد: آسایشگاهی که در آن عقل سخن می گفت و دیوانه/بیمار خاموش بود. دیگر نگذاشتند دُن‌کیشوت‌ها و مهترش، سانکو پانزا، جهان ما را شیرین کنند و رنگارنگ! کجا رفتند دن‌کیشوت‌ها! لعنت به عقلِ سلیم که نگران آن است که پس‌ماندۀ دن‌کیشوت لای دندان‌هایش گیر کرده باشد. وقتی که خواستند به خانه‌اش بازگردانند بار اول در قفس‌اش کردند و بار دوم فریبش دادند. عاقبت معلوم بود: دُن‌کیشوت چند روزی نبود که به خانه بازگشته بود، در بستر بیماری افتاد و مُرد. پایانی جز این قابل تصور نبود برای او. شانس آورد که آسایشگاه‌های روانیِ پینل را ندید. مثل ما نبود: آزاد زیست و آزاد مُرد این آخرین دُن‌کیشوت. ‌‌ ما ماندیم با حسرت و خاطره دن کیشوت ها.
  24. تهمینه

    تبدیل افکار...

    به افکار خود نگاه کنید، آنها به کلمات تبدیل میشوند. به کلمات خود نگاه کنید، آنها به اعمال تبدیل میشوند. به اعمال خود نگاه کنید، آنها به عادات تبدیل میشوند. به عادات خودتان نگاه کنید، آنها به شخصیت شما تبدیل میشوند. به شخصیت خود نگاه کنید، آن به سرنوشت شما تبدیل میشود.
×
×
  • اضافه کردن...