رفتن به مطلب

̤̮𝒯𝒾𝓇ℯ𝒹


numb

ارسال های توصیه شده

در ۱۴۰۳/۱/۱۷ در 23:19، numb گفته است:

الان شدیداً پتانسیل کامل ناپدید شدن 

از همه جا رو دارم>>>

چرا ناپدید شدی ؟ برگرد...نوشتن گاهی بهترین راهه...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در ۱۴۰۳/۱/۷ در 01:48، numb گفته است:

چند شب پیش میون خندیدنامون، یهویی برگشت گفت واقعاً احساسِ پیری میکنی؟ ناخودآگاه لبخند زدم، گفتم عمیقاً. توی همین نقطه ای که دارم باهات صحبت میکنم احساس میکنم سال های طولانی و کافی ای رو زندگی کردم. شوق و شورِ زندگی رو لمس کردم و به پایان رسوندم، و الان، شبیه به روحِ یک انسانِ ۶۰ ساله ام. گاهی انقدر حس پیری بهم غلبه میکنه که چهره ام رو توی آینه متفاوت میبینم. لمسِ ثانیه ها، اتفاق های دنیا، هدف ها و آرزو ها، همه برام دستِ دوم ان و حسم بهشون خالی از ذوقِ زندگیه. و تلاش برای هم تراز نشون دادنِ روحِ پیر با کالبدِ جوونم، از چیز هاییه که عمیقاً خستم میکنه.

منم دقیقا همین حس رو تجربه کردم ...سالهاست ..حتی در هفت سالگی..

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شاید ظاهرم سرد و بداخلاق باشه ولی وقتی یکیو دوست داشته باشم براش تماممو میزارم و اهمیت میدم ، پای همه خوب و بدیاش میمونم ولی وای به روزی که با کاراش از چشمم بیوفته دیگه هر کاریم کنه نمیتونم مثل قبل دوسش داشته باشم.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ممکن است فردا مرا به یاد بیاوری. یک لبخند کوتاه شیرین بزنی، و بعد اخم کنی، و دوباره فراموشم کنی.

من در فاصله‌ی کوتاه لبخند و اخمتو زندگی میکنم: ( 💔

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

کافکا با لحنی گله آمیز گفت: «شما شوخی می کنید ولی من جدی گفتم. خوشبختی با تملک به دست نمی آید. خوشبختی به دید شخصی بستگی دارد منظورم این است که آدم خوشبخت، طرف تاریک واقعیت را نمی بیند. هیاهوی زندگی اش صدای موریانه مرگ را که وجودش را می جود می پوشاند. خیال می کنیم ایستاده ایم حال آن که در حال سقوطیم. این است که حال کسی را پرسیدن به صراحت به او اهانت کردن است.مثل این است که که سیبی از سیب دیگر بپرسد حال کرم های وجود مبارکتان چطور است. یا علفی از علف دیگر بپرسد از پژمردگی خود راضی هستید؟ حال پوسیدگی مبارکتان چگونه است، خوب، چه می گویید؟»بی اختیار گفتم چندش آور است، کافکا گفت:« می بینید » و چانه اش را به حدی بالا گرفت که رگهای کشیده گردنش نمایان شد.« حال کسی را پرسیدن، آگاهی از مرگ را در انسان تشدید می کند و من که بیمارم بی دفاع تر از دیگران، رو در رویش ایستاده ام»

 

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...