حواصیل ارسال شده در 16 تیر اشتراک گذاری ارسال شده در 16 تیر در ۱۴۰۳/۱/۱۷ در 23:19، numb گفته است: الان شدیداً پتانسیل کامل ناپدید شدن از همه جا رو دارم>>> چرا ناپدید شدی ؟ برگرد...نوشتن گاهی بهترین راهه... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حواصیل ارسال شده در 16 تیر اشتراک گذاری ارسال شده در 16 تیر در ۱۴۰۳/۱/۷ در 01:48، numb گفته است: چند شب پیش میون خندیدنامون، یهویی برگشت گفت واقعاً احساسِ پیری میکنی؟ ناخودآگاه لبخند زدم، گفتم عمیقاً. توی همین نقطه ای که دارم باهات صحبت میکنم احساس میکنم سال های طولانی و کافی ای رو زندگی کردم. شوق و شورِ زندگی رو لمس کردم و به پایان رسوندم، و الان، شبیه به روحِ یک انسانِ ۶۰ ساله ام. گاهی انقدر حس پیری بهم غلبه میکنه که چهره ام رو توی آینه متفاوت میبینم. لمسِ ثانیه ها، اتفاق های دنیا، هدف ها و آرزو ها، همه برام دستِ دوم ان و حسم بهشون خالی از ذوقِ زندگیه. و تلاش برای هم تراز نشون دادنِ روحِ پیر با کالبدِ جوونم، از چیز هاییه که عمیقاً خستم میکنه. منم دقیقا همین حس رو تجربه کردم ...سالهاست ..حتی در هفت سالگی.. 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 19 تیر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر در ۱۴۰۳/۱/۲۸ در 13:12، حواصیل گفته است: منم دقیقا همین حس رو تجربه کردم ...سالهاست ..حتی در هفت سالگی.. هعی... نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 19 تیر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر بی حس شده گان را چه غم از خنجر بعدی؟ نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 19 تیر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر شاید ظاهرم سرد و بداخلاق باشه ولی وقتی یکیو دوست داشته باشم براش تماممو میزارم و اهمیت میدم ، پای همه خوب و بدیاش میمونم ولی وای به روزی که با کاراش از چشمم بیوفته دیگه هر کاریم کنه نمیتونم مثل قبل دوسش داشته باشم. نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 19 تیر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر نمیگم کاش هیچوقت نمی شناختمت میگمکاش همونجور که شناخته بودمت میبودی نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 19 تیر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر هر قلبی زخم هایی رو پنهان میکنه ،که هرگز خونریزی نمی کنه: ( نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 19 تیر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر و تمام اندوه ها را در سکوت گذراندیم🌧 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 19 تیر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر زمان میگذره و چیزایی برات عادی میشه که فکر میکردی بدون اونا هیچی نیستی نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 20 تیر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 تیر ممکن است فردا مرا به یاد بیاوری. یک لبخند کوتاه شیرین بزنی، و بعد اخم کنی، و دوباره فراموشم کنی. من در فاصلهی کوتاه لبخند و اخمتو زندگی میکنم: ( نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 20 تیر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 تیر باز هم فهمیدم خیلی از ما گاهی صرفا داریم در زمانی اشتباه و در مکانی اشتباه دنبال چیزی میگردیم که لازم نداریم. نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 20 تیر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 تیر خلاصه که: عیبی نداره اگه حالت خوش نیست؛ ولی قبول کن هوای عجیبیه... نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 20 تیر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 تیر گفت : "از ابرها آن تکه که تویی نخواهد بارید..." نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 20 تیر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 تیر جوری نگام کرد که یعنی: اگر درست شنیدن رو یاد بگیریم ، تمام جوابها تو سکوت شنیده میشن... نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 20 تیر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 تیر کافکا با لحنی گله آمیز گفت: «شما شوخی می کنید ولی من جدی گفتم. خوشبختی با تملک به دست نمی آید. خوشبختی به دید شخصی بستگی دارد منظورم این است که آدم خوشبخت، طرف تاریک واقعیت را نمی بیند. هیاهوی زندگی اش صدای موریانه مرگ را که وجودش را می جود می پوشاند. خیال می کنیم ایستاده ایم حال آن که در حال سقوطیم. این است که حال کسی را پرسیدن به صراحت به او اهانت کردن است.مثل این است که که سیبی از سیب دیگر بپرسد حال کرم های وجود مبارکتان چطور است. یا علفی از علف دیگر بپرسد از پژمردگی خود راضی هستید؟ حال پوسیدگی مبارکتان چگونه است، خوب، چه می گویید؟»بی اختیار گفتم چندش آور است، کافکا گفت:« می بینید » و چانه اش را به حدی بالا گرفت که رگهای کشیده گردنش نمایان شد.« حال کسی را پرسیدن، آگاهی از مرگ را در انسان تشدید می کند و من که بیمارم بی دفاع تر از دیگران، رو در رویش ایستاده ام» نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در دوشنبه در 17:27 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در دوشنبه در 17:27 کوچ تا چند؟ مگر میشود از خویش گریخت… نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در دوشنبه در 17:27 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در دوشنبه در 17:27 بعضی دردِ دلها گوش نمیخواهد گوشه یِ آغوش میخواهد نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در دوشنبه در 17:28 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در دوشنبه در 17:28 خسته و فرسوده در کُنجی به انتظار اتمام نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .