̤̮𝒯𝒾𝓇ℯ𝒹

[numb]

4 ساعت قبل، حسین138 گفته است:

تو چشمات نشینه شبنم

🪽️

[numb]

چیزی که شمارو نکشه قوی‌ترتون نمیکنه متاسفانه،صرفا غمگین تر و شکسته ترتون میکنه و باعث میشه اعتمادتون به خیلی چیزا از دست بره(:

[numb]

همیشه نسبت به کسانی که

بیشتر دوست داریم

سخت‌گیرتر می‌شویم.

چون توقع انجام خیلی کارها را 

از آن ها نداریم

[numb]

همه‌ی ما فقط حسرت بی‌پایان یک اتفاق ساده‌ایم که جهان را بی جهت، یک جور عجیبی جدی گرفته‌ایم!

[numb]

هیچکس همون آدم یه ساعت پیش نیس، چه برسه به سالها پیش:)

[numb]

او مثل دیگران نبود. هنوز عادت نکرده بود. چرا؟ او خسته بود؛ خسته به حد مرگ. همه چیز برای او بی‌معنی و پوچ شده بود.

[numb]

گفتم یه دل گرفتگیِ ساده س

یکم راه برم خوب میشم...

به خودم اومدم دیدم 

کل راهو گریه کردم...

[numb]

اونقدی که دلم درک شدن میخواد دوست داشته شدن نمیخواد

[numb]

آری، این منم اما چه سود؟

او که در من بود دیگر نیست،نیست…

[numb]

رو به سوی آن بخش از وجودم کردم که

هیچکس را دوست نداشت

و همانجا پناه گرفتم

[numb]

گول حرف های این جماعت رو‌ نخورید 

خیلی از اینایی ک

آرزوی یک سال خوب رو‌ برات دارن 

چشم دیدن حتی یک روز خوشتم ندارن

[numb]

جان چه میدانست از دنیا چه ها خواهد کشید…

[numb]

من برای ماه ها خودم نبودم و هیچکس متوجه نشد 

و من با تمام وجود حسش کردم”

[numb]

چمدان بسته ام از هر چه منم دل بکنم…

[numb]

چیزی به اسم تغییر بدون درد، و رشد بدون ناراحتی وجود نداره️🪽

[numb]

باید بتونی دوروغ گوی ماهری باشی صادق بودن خیلی خطرناکه

[numb]

غَم‌های آدم با آدم بُزرگ میشَن 

و از یه جایی به بَعد ، دیگه تو تنِ آدم جا نمیشَن"

[numb]

دیدی بعضی وقتا دلت میگیره ولی خودتم نمیدونی چرا اینا سنگینی همو حرفاییه که به هیچکس نتونستی بزنی

[numb]

اشتباه کردن اشتباه نیست

در اشتباه ماندن اشتباه است

[numb]

حال ما هم مثل حال بارون بهاریه،

حال خودشو نمیفهمه….

[numb]

‏هر انسانی رو که می‌شناسیم، تو وجودش یه انسان دیگس که نمیشناسیم•᎑•

[numb]

چند شب پیش میون خندیدنامون، یهویی برگشت گفت واقعاً احساسِ پیری میکنی؟ ناخودآگاه لبخند زدم، گفتم عمیقاً. توی همین نقطه ای که دارم باهات صحبت میکنم احساس میکنم سال های طولانی و کافی ای رو زندگی کردم. شوق و شورِ زندگی رو لمس کردم و به پایان رسوندم، و الان، شبیه به روحِ یک انسانِ ۶۰ ساله ام. گاهی انقدر حس پیری بهم غلبه میکنه که چهره ام رو توی آینه متفاوت میبینم. لمسِ ثانیه ها، اتفاق های دنیا، هدف ها و آرزو ها، همه برام دستِ دوم ان و حسم بهشون خالی از ذوقِ زندگیه. و تلاش برای هم تراز نشون دادنِ روحِ پیر با کالبدِ جوونم، از چیز هاییه که عمیقاً خستم میکنه.

[numb]

یه تایم طولانی که ننویسی بعدش احساس میکنی هیچی اونقدر ارزش نداره که نوشته بشه.

[حسین138]

13 ساعت قبل، numb گفته است:

حال ما هم مثل حال بارون بهاریه،

حال خودشو نمیفهمه….

عالی

[numb]

غَم‌های آدم با آدم بُزرگ میشَن 

و از یه جایی به بَعد ، دیگه تو تنِ آدم جا نمیشَن"