-
تعداد ارسال ها
1813 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
-
روز های برد
17
تمامی مطالب نوشته شده توسط Black_wolf
-
اگه میری کامل برو ، محو شو ، گم شو ، نباش وقتی به نبودت عادت کردم برنگرد اون روزایی که فکر کردی نبودنت برام مهم نیست ، من داشتم میمردم ، تو نمیتونی برینی دوباره به روزایی که تنهایی تحمل کردم ، شبایی که به زور صبح کردم ، دردایی که تنهایی کشیدم و تلاشی که برای خوب کردن حالم کردم.
-
فک کن، تا همین یکسال پیش یه سری از آدما و دوستات تو زندگیت بودن که از انتخاب عکس پروفایلش تا عوض کردن شغلش، تا امروز نهار چی بخورن و تو روابطشون چطوری رفتار کنن و هزار چیز ریز و درشت دیگه باهات مشورت میکردن و از هر دری باهم حرف میزدید، زندگی همینقدر عجیبه که پارسال یه آدمایی تو زندگیت بودن که فکر میکردی ابدیان ولی الان نه برات مهمن و نه حتی خبری ازشون داری! پس اینقدر واسه آدما حرص نخور!
-
ﻣــــــــــﻦ ﮔﺎﻫــے... ﻓﻘـــــﻂ ﺑﺎ ﻳﺎﺩ ﺗﻮ ﻧﻔــــــــــﺲ ﻣﻴڪشم ﮔﺎﻫــے... ﺩﻟــــــــــﻢ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳــﺖ ﺩﺍشتہ ﺑﺎﺷﻢ ﮔﺎﻫـــــــــے... ﻧﺎﻣــﺖ ﺭﺍ بہ ﺍﺷــﺘﺒﺎﻩ بہ ﺯﺑـﺎﻥ مے ﺁﻭﺭﻡ ﻭ ﮔﺎﻫــــے... ﭼﻘــــــــــﺪﺭ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﺗﻨــــــــــﮓ مے ﺷﻮﺩ ﻣـﻴﺪﺍنے...! مے ﮔــــــــــﻮﻳﻢ ﮔﺎهے ﺍﻣـﺎ ﺍﻳﻦ ﮔﺎﻫــــــــے ﻫﺎ ﻋﺠــﻴﺐ ﺑﻮے همشیہ ﻣﻴﺪهد...
-
. بی وفــا،مـــن در هوایـت، بی هـوا بـغضم گرفت بی صدا سوزِ صدایت، بی هوا بغضم گرفت خـواستم از خاطراتت، تلخی اش را ڪم ڪنم خاطرم آمد صدایت، بی هوا بغضم گـرفت...
-
غرور لعنتی همواره چوب لای چرخ زندگیهایمان انداخت... گوش ندادیم به حرف کسی که دلسوزمان بود، انجام ندادیم کاری را که میدانستیم باید، پیام ندادیم به کسی که دلتنگمان بود، نگاه نکردیم به کسی که برای دیدنش لحظهشماری میکردیم، نرفتیم، نخواستیم، نپرسیدیم، چرا؟ چون مثلا غرورمان خدشهدار میشد، میرفت زیر سوال، لگدمال میشد! ولی اصل ماجرا چه بود؟ یک لجبازی کودکانهی مضحک با دلمان که خیلی چیزها را از ما گرفت!
-
نگاه آدما به همه چی با هم فرق داره! مثلا وقتی تو میبینی یه پسر با یه دختر دوستی و رفاقت داره و فکر میکنی چیز بیشتری هست این نگاه تو هستش! همین باعث میشه که وقتی خودت همین کارو بکنی فکر کنی بقیه هم اینجوری فکر میکنن! آدما معمولا تو ذهن خودشون خیلی قضاوت میکنن و چون خودشون این کارو میکنن فکر میکنن بقیه هم همین نظرو دارن!
-
از چشم افتادن بنظرم آخرین مرحلهاست. این آخرین مرحله با دلخور بودن یا ناراحتی فرق داره، اين مرحله ناامید شدن از طرف مقابله، مرحلهی رها کردن. رها کردن اون آدم بدون لحظهای ناراحتی و پشیمونی. ویژگی خوب یا بدم اینه رفتارم با آدمهایی که از چشمم میوفتن هرگز تغییر نمیکنه. فقط دیگه نمیبینمشون، زنگ میزنن، پیام میدن، حتی جلوم میشینن اما من نمیبینمشون. اونا هرگز متوجه چیزی نمیشن و دقیقا خوبیش برای من و بدیش برای اونها همینه که متوجه هیچچیز نمیشن.
-
راستش خیلی وقته که دیگه مهم نیست کی چی میگه، کی چجوری راجع بهم فکر میکنه، کی دوستم داره، کی باهام مخالفه و... از یه جایی به بعد فقط حالِ روحیِ خودم واسم مهم شد، ورژنِ قدیمیمو واسه همیشه رها کردم و شدم اینی که الان میبینم! این ورژنم خیلی چیزا دیگه واسش مهم نیست؛ تنها چیزی که براش مهمه حالِ خوبِ خودشه! تنها چیزی که براش مهمه اینه که شرمندهی دلش نباشه، همین.
-
دیدی یوقتایی یه چیزی رو گم میکنی و هرچقدر دنبالش میگردی پیدا نمیشه، هرچقدر پیگیرش میشی انگار خودشو ازت دورتر میکنه و امکان پیدا شدنش رو به صفر میرسونه! حالا همون لحظه که بیخیالش میشی یدفه جلوی چشمات سبز میشه، همونجایی که هزاران بار دنبالش گشتی و نبود پیدا میشه، خیلی عجیب و غریبه! اینو گفتم تا بگم: اگه گمش کردی، اگه ازت فاصله گرفت بیخیالش شو، از افکارت دورش کن، از زندگیت محوش کن، چون اگه زیاد دنبالش بگردی هیچوقت نمیتونی پیداش کنی، بیخیال شو تا براحتی توی یه لحظه و دور از انتظار پیداش بشه!
-
کاش میشد ازم بپرسی : دوسم داری؟ منم با ذوق بیام سمتت و بشینم روبروت و دستامو بزارم زیر چونم و خیره توو چشمای رنگیت بشم و بگم از شبایی که بهت فکر میکردم و خوابم نمیبرد، بگم از رویاهایی که ازت توی ذهنم میساختم و بغض توو گلومو تبدیل به خنده میکرد، بگم از وقتایی که خیره میشدم به پنجره اتاقم به امید اینکه بیای و زنگ بزنی بگی اومدم نزدیکت نمیخوای منو ببینی؟ منم سریع پنجره رو باز میکردم و میدیدمت، بگم از عمیق ترین نقطه قلبم که صاحبش شدی، آره من تورو همینقدر عجیب خاص دوست دارم.
-
من اینطوریم وقتی برام مهمی هرچی بگی پات میمونم؛ حتی اگه تلخ باشی، حتی اگه حوصله نداشته باشی، حتى اگه عصبی باشی... ولی این تا موقعی که و از چشمم نیفتاده باشی... وقتی افتادی بلندت نمیکنم و دوباره بزارمت رو چشام... وقتی از چشم بیفتی دیگه تنها چیزی که بهم فرمان میده عقلمه! من تا یه جای پات میمونم... اگه دیدم خیلی داری تند میری، من از تو تندتر میرم اونقدری که ازت دور شم، اونقدری که دستت هیچ وقت بهم نرسه... من یاد گرفتم خودمو دوس داشته باشم، آرامشمم رو الویت قرار بدم و برای خودم احترام قائل باشم...
-
گاهی وقتا میشینم یه گوشه زل میزنم به یه نقطه و بهت فکر میکنم. چند ماهیه که اولین دقیقه از هر روزم با پیام "صبح بخیر" تو شروع میشه و همون پیام روزم رو قشنگتر میکنه ، توو این مدت بیشتر از هرکس شناختمت و بهت نزدیک شدم، از همه بیشتر همدیگه رو بلدیم و میدونیم چطور حال همو خوب کنیم، میشینم فکر میکنم به تو به خوبیهات به تک تک رفتارات که واسه من کیوت ترین چیز ان. میشینم خوبیاتو میشمرم و انقدر با خودم فکر میکنم و فکر میکنم چون خوبیات تمومی ندارن یهو به خودم میام میبینم چندساعته زل زدم به همون نقطه و هنوز دارم بهت فکر میکنم، روزای من اینطوری میگذرن تو چی؟
-
آدما همیشه فکر میکنن میشه برگشت میشه جبران کرد، میشه معذرت خواست، میشه توضیح داد، اما چیزی که آدما بهش فکر نمیکنن اینه که هرچیزی یه زمانی داره، از زمانش که گذشت، دیگه بود و نبودش فرقی نداره، وقتی از زمانِ درستِ یه چیزی بگذره، دیگه هرکاری هم بکنی قابلِ جبران نیست. آدما همیشه اشتباه میکنن !!
-
دلم برات تنگ میشه. مثل وقتایی که دلم برای منِ بیدغدغه و کوچیکم تنگ میشه، مثل وقتایی که دارم از سفر برمیگردم و با همهء جزئیات اون شهر و کوچههاش خداحافظی میکنم. دلم برات تنگ میشه، مثل وقتایی که میدونم این آخرین لحظه از یه اتفاق تکرار نشدنیه. مثل غروب کردن خورشید بعد از یه روز پر ماجرا. مثل حس اون بغلی که میدونی دیگه به این زودیها دوباره لمسش نمیکنی. مثل یه صحبت آخر، و یا نگاهی که میخواد مستقیم نباشه. دلم برات تنگ میشه، مثل وقتایی که میدونم غیر ممکنه، اما بازم نمیتونم دست از خیال بردارم. مثل حس اون رویای قشنگ، اما محال اندر محال.
-
بالاخره یکیو پیدا می کنی که می بینی بدون حد و مرز بهت عشق می ورزه، بهت ارزش می ده، برات احترام قائله، طرز فکرتون خیلی شبیه همه، درکت می کنه، سلیقه موسیقیتون یکیه، همه ی شکستگیات و زخماتو میبنده، به بهتر شدنت کمک می کنه، بهت آرامش میده و رفتارای بچگانه نداره، برای آینده ارزش قائله و باعث پیشرفت جفتتون میشه، کنارش خوش میگذره، از موندنش مطمئنت میکنه و باعث اعتمادت میشه، زندگیتو قشنگ تر میکنه و متوجه میشی آدمای قبلش سو تفاهم بودن و خدا برای چی از زندگیت بیرونشون کرده، بالاخره یک آدم مناسب تو میآد که بهت میفهمونه زندگی ارزش ادامه دادن داره.
-
گاهی وقتا میشینم یه گوشه زل میزنم به یه نقطه و بهت فکر میکنم. چند ماهیه که اولین دقیقه از هر روزم با پیام "صبح بخیر" تو شروع میشه و همون پیام روزم رو قشنگتر میکنه ، توو این مدت بیشتر از هرکس شناختمت و بهت نزدیک شدم، از همه بیشتر همدیگه رو بلدیم و میدونیم چطور حال همو خوب کنیم، میشینم فکر میکنم به تو به خوبیهات به تک تک رفتارات که واسه من کیوت ترین چیز ان. میشینم خوبیاتو میشمرم و انقدر با خودم فکر میکنم و فکر میکنم چون خوبیات تمومی ندارن یهو به خودم میام میبینم چندساعته زل زدم به همون نقطه و هنوز دارم بهت فکر میکنم، روزای من اینطوری میگذرن تو چی؟
-
هر موقع که نیاز داشتم به کسی تا بهش تکیه کنم، یا بشینم روبهروشو گریه کنم تو بودی. وقتایی که باهات حرف میزدم حس میکردم تو خود منی، همونقدر باهات احساس نزدیکی میکردم و بهت اعتماد داشتم. تو منو تو بدترین شرایط هم درک کردی. حتی وقتایی که خاطرات بد تو ذهنم میومدن تو طوری بهم دلگرمی میدادی که به جز وجود پررنگت به هیچ چیز دیگه ای فکر نکنم. تو، برای من، با همه فرق داری. خلاصه بگم، تو بهترین آدم هستی که تو زندگیم داشتم.
-
اما یه قولی بهم بده، یه روز برگرد. برگرد و بهم بگو که خوشبختی بگو که شب ها عذاب وجدان نداری، همش برام حرف بزن،منم بهت قول میدم برای همیشه برم، برم پشت اون درخت بلنده قایم بشم،به امید اینکه یه روز یکی منو پیدا کنه و منم یکمی حسه بودن کنم! دلبر، نکنه دیر بیای و بهت بگن، پیش از این ها منتظرت بود، دیر امدی!
-
من این مدلیم که نمیتونی تشخیص بدی کی خوشحالم، کی ناراحت ،کی اوکی نیستم و کی رو به راه.. کی خندم از خوشحالیه و کی از رو عصبانیت.. وقتی از یکی ناراحت میشم نمیتونم تو چشاش نگاه کنم و حرف بزنم،نمیتونم مثل قبلا با ذوق یه چیزیو تعریف کنم و باید خیلی بهم نزدیک باشی که بتونی فرق اینارو بفهمی:)
-
همه آدم ها فقط از دور قشنگن؛ فقط از دور! پس الکی خودتو خسته نکن برای رسیدن و نزدیک شدن بهشون؛ بزار از همون دور زیبا بمونن و از همون دور دوسشون داشته باش از نزدیک فقط میشن کسایی که آزارت میدن و بد برای حذف کردنشون دوباره باید جون بِکَنی. مثل ماه؛ شاید از دور قشنگه؛ کی میدونه؟!
-
اون آدمی که بهش میگی زشت، دست کم چند نفری رو داره که براشون خوشگلترین آدم دنیاست. اونی که بابت اضافه وزنش سرزنشش میکنی، کلی اخلاق خوب داره که دوستاش عاشقشن. اونی که دائم نداشتههاشو توی سرش میزنی، شاید با همون داشتههای کمش آرامشی داره که خیلیا ندارن. چقدر خوب میشه که به جای زخم زبون زدن آدما رو هرجوری که هستن دوست داشته باشیم و بدون دلیل به هم مهربونی کنیم.
- 1 پاسخ
-
- 2
-
حقیقتش اینه که آدم، فقط تو نوشتهها میتونه بخونه که انسان پر از تضادهاییه که کنار هم نشستن و کاری باهم ندارن. تو واقعیت، ما حین کش اومدنهامون بین دو سر بازهی میخوام - نمیخوام، میترکیم. آدم باید یه جایی خودشو مجبور کنه به انتخاب کردن. انتخاب سخته. قلب آدمو میچلونه. از یه سر خواستههاش، دورش میکنه. ولی تهش تکلیفروشنه. قدمهای محکم داره جای کش اومدنهای بیهدف.
-
وقتی میگم دوستت دارم منظورم اینه میخوام باهات پیر شم، میخوام تو روزای سخت و بد کنارت بمونم تا همه چی و باهم درست کنیم، میخوام خوشحالت کنم، میخوام باعث پیشرفتت بشم، میخوام اونقد باهات خوب باشم که همه بهت حسودی کنن، میخوام دستتو بگیرم باهم به آرزوهامون برسیم، میخوام تا آخر زندگیت بهت انرژی مثبت بدم و خوشحالیت و ببینم، میخوام باهم آیندمونو بسازیم، میخوام وقتی حالت بده انقد بخندونمت تا حتی دلیل حال بدت یادت نیاد، میخوام تا آخر عشق و باهات زندگی کنم. دوستت دارم منو با دوستت دارمای بقیه مقایسه نکن.
-
بعد از رفتن آدما یه جای خالی میمونه؛ یه جای خالی که با هیچی پر نمیشه، آدما میان و میرن اما اون جا همیشه خالیه. میخندیم، گریه میکنیم، بزرگ میشیم، اما اون جا هنوز خالیه. قسمت بد ماجرا اینجاست که حتی اگه اونی که رفته هم برگرده دیگه نمیتونه اون جای خالی رو پر کنه، انگار که یه تیکه از وجودت برای همیشه از بین رفته باشه.
-
بدترین کاری که میتونی با خودت بکنی اینه که بشینی فکر و خیال کنی که اونا الان دارن باهم چیکار میکنن و کجا میرن. داره اون رو به همون جایی که تو رو میبرده، میبره؟ با همون اسم مستعاری که تورو صدا میزده، صدا میزنه؟ اینا چیزایین که تو رو تا مرز جنون میکشن اگه قبول نکنی که اون دیگه توی زندگیت نیست!