-
تعداد ارسال ها
2126 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
-
روز های برد
81
تمامی مطالب نوشته شده توسط فندق
-
بعضی روزا از خودم میترسم، وقتی میبینم دو ساعته یه جا نشستم و اندازه دو سال با خودم تو سرم حرف زدم
-
صمیمیتهای از دست رفته ناراحتم میکنن. شاید دلم برای آدمها تنگ نشه ولی برای حسی که اون موقع داشتم چرا. خیلی
-
و نگاهت عزیزم! همان نگاهت در آغوشم گرفت :
-
و دردناک تر از همه این است که دیگر نمیدانم منتظر چه چیزی هستم.
-
مجبور بودم چون راهی نبود که بخوام ازش برم. یه راه نبود و یه چاه. دوتا چاه بود که باید فقط یه کدومشونو انتخاب میکردم. رو یکیشون نوشته بود سخت و روی اون یکی نوشته بود آسون! مثل همیشه سخت برام جذاب تر بود. سختی آدما رو از هم میپاشونه. من نیاز داشتم که مثل یه قوطی رنگ پاشیده شم روی یه دیواره کثیف که روش پر از جای میخ بود. اونطوری میتونستم تاثیر گذار تر باشم. بزرگ تر باشم و بیشتر به چشم بیام. تا چشم به هم زدم روی دیوار بودم و کل دیوارو یه دست مشکی کرده بودم. فکر میکردم موفق شدم. فکر میکردم بالاخره تاثیر خودمو گذاشتم. حس میکردم قهرمانم و همه چی خوب و قشنگ بود تا اون لحظه که فهمیدم هنوز جای همهی میخا رو دیوار باقی موندن. باختم. باختم ولی یاد گرفتم. یاد گرفتم که هیچکس هیچوقت هیچ چیزی از بردن یاد نمیگیره!
-
یعنی غیرممکنِ که شما با فردی راجب چیزی صحبت کنید و بعدش به خودتون که بیاید میگید که چه اشتباهی. معاشرت با آدمیزاد جماعت خریت محسوب میشه.
-
دیگه زیادی روی پای خودم وایسادم میخوام یه مدت روی پای یکی بشینم.
-
نه یار خوب تمام ماجراست، نه خونواده، نه رفیق،، پول تمام ماجراست، پول، مانی.
-
در این دنیا همه چیز تکراریست جز نیکی و مهربانی.
-
سرکشی نکنید. آرام بمانید. آرامش، نشانهی قدرت است. و از طریق آرامش، به قدرت هم میتوان رسید. این، قانون قطب است. پس، آرام بمانید. سکوت و آرامش، انسان را آزاد میکند. حتی در پای چوبهی دار! کافکا
-
دوست ندارم آدمایی که باهاشون در ارتباطم با آدمایی که باهاشون در ارتباطم در ارتباط باشن.
-
تنها معلم واقعی در زندگی، خود زندگی است. فقط با زندگی کردن میتوان زندگی را آموخت و هر انسانی خودش باید از آغاز شروع به یادگیری کند.
-
هر کاری میکنم نمیتونم مرگو دوست داشته باشم ولی دیگه ازش نمیترسم ؛ وقتی مریض شدم توقع داشتم همه حواسشون فقط به من باشه ولی بعد فهمیدم آدما باید زندگی خودشونو بکنن و اگه شد و دوست داشتن گاهی کنارم باشن، کنارم باشن و بیحوصله باشن، کنارم باشن و دعوا کنن، کنارم باشن و شاد باشن، کنارم باشن و زندگی معمولیشونو بکنن، کنارم باشن همینکه گاهی باشن بسه ... اولین باری که میخواستم خونه اجاره کنم یکم پول قرض کردم موقعی که میخواستم پس بدم دوستم نگرفت ، گفت این قرض توئه به نفر بعدی ... الان دارم فکر میکنم من توی زندگیم چیزی به بعدیها دادم ؟ کاش داده باشم بعد برم ، اونوقت یه گوشه میشینم و از اونجا به آدمها نگاه میکنم ... نگاه میکنم و گاهی گریه میکنم ، گاهی هم میخندم ... جهان با من برقص
-
درست ترین حالت دوست داشتن؟ - اولویت بودن.
-
همه آنها یک لحظهاند و تو به تنهایی یک عمر هستی.
-
زمانی که متوجه شدید بیشترِ مردم، در بدنهای بزرگسالانهی خود؛ کودکانی هستند که از نظر عاطفی زخمی شدهاند، دیگر همه چیز را به خود نمیگیرید...
-
توی کتاب "سه شنبه ها با موری" نوشته بود: اگر لازم شد گریه کنم، مفصل اشک می ریزم اما بعد از آن به تمام خوبی هایی که هنوز در زندگی از آنِ من هستند متمرکز می شوم...
-
و من هربار بعد از شنیدن ،خبر مرگ کسی، از خودم میپرسم که ما چطور از دونستن این حقیقت که ،آدمها میمیرن،دیوونه نمیشیم؟
-
آیا تاکنون این حس را داشتهای که داستانت مدتها است به پایان رسیدهاست و بیش از آنچه باید زیستهای و این روزها تنها صفحات خالی را به کتاب زندگی خود اضافه میکنی؟
-
در سمت درست بایستیم؛ حتی اگر به ضررمان باشد، حتی اگر مسخرهمان کنند، حتی اگر فقط دو نفر باشیم.
-
من نمیخوام بمیرم، نمیخوام تنم بره زیر یه خروار خاک و همین، تهش تجزیه شدن باشه، من عدم مطلق میخوام، میخوام وجود نداشته باشم، اثری از من نباشه، کسی منو هیچوقت نشناخته باشه، میخوام آدمها فردا صبح بیدار شن و هیچوقت منو ندیده باشن،نمیخوام بمیرم؛ میخوام نباشم.
-
نمیشود منکر شد که زندگی به هر حال جالب است.
-
ای دل به سرد مهریِ دوران صبور باش.
-
آشنا میشوی و عادت میکنی؛ تغییر میکنند و غریبه میشوند. تغییر میکنی و دیگر نه آشنا میشوی و نه عادت میکنی؛ با تمام جهان غریبه میشوی.
-
من انتقام جو و کینه ای نیستم؛ اما حافظه ام در مورد جراحات و تحقیر ها، با وجود بزرگواری ام، بسیار قوی است.