Black_wolf ارسال شده در 6 تیر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر ز حال ما دلت آگه شود مگر وقتی که لاله بردمد از خاک کشتگان غمت روان تشنهی ما را به جرعه ای درياب چو می دهند زلال خضر ز جام جمت هميشه وقت تو ای عيسی صبا خوش باد که جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Black_wolf ارسال شده در 6 تیر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر بهار صندلیاش را گذاشت توی تراس (دوباره با چه کسی وعده داشت توی تراس؟...) صدای رادیوی جیبیاش بلند شد و برای این زن عاشق نداشت چیزی خاص نوار کاست محبوبش آن طرفها بود گذاشت و به صدا گوش داد با وسواس... [صدا هوا شد و از خاطرات او رد شد صدا پرنده شد و روی نردهها سُر خورد صدا جنون شد و او بیحواس هقهق کرد و زن بلند شد و رفت قرص تببُر خورد... صدا شراب شد و از گلوش پایین رفت که تلخناکی بدرود و بوسه با او بود که بار آخر دیدارهای لب بر لب به کوچناکی اسفندِ بی پرستو بود...] بهار نام قدیم زنیست بی تقویم (زنی خزانزده در ابتدای فروردین/که موی بافتهاش برفی زمستان است) زنی که داده به هر گونه عشق، ردّ تماس نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Black_wolf ارسال شده در 6 تیر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر دیدار دیر و دور مرا مختصر مکن آسان از این کبوتر زخمی گذر مکن جرم مرا حواله به روز جزا مده مارا دچار تیر قضا و قدر مکن هرقدر روی خوش به تو دنيا نشان دهد جز فصل عشق، هیچ زمانی خطر مکن در پیچ و تاب راه نفسگیر عاشقی هیچ اعتنا به مردم کوته نظر مکن مرد فراق نیستی از هجر دم مزن خود را اسیر این غم پر دردسر مکن پرهیز بی دلیل به جايی نمیرسد بیهوده از مصاحبت ما حذر مکن نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Black_wolf ارسال شده در 6 تیر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر دیگر در انتظار کدامین نشانه ای...؟ وقتی دلت به دست عزیزان...کباب شد...! .............................................. وقتی که زندگی همه سویش عذاب شد وقتی که عشق طرح پر از پیچ و تاب شد وقتی همان که دم به دم از عشق می سرود... تک بیت آخر غزلش چون سراب شد... وقتی که شب ز پشت حجاب حریر ابر... یکباره دید ، ماه...اسیر نقاب شد... وقتی که رازهای مگو...سر گشاده شد... وقتی که آبروی تو همچون حباب شد... وقتی که حرف دشمن نامرد و کینه توز... تنها دلیل حادثهی انقلاب شد... یعنی تمام حسّ قشنگت...دروغ بود... یعنی که عشق...با من و تو ...بی حساب شد نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Black_wolf ارسال شده در 6 تیر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر لبریز غزلهای عجیب است نگاهت تلفیق شراب و شب و سیب است نگاهت امشب عرق شرم به آیینه نشستهست ازبسکه نجیب است و نجیب است نگاهت دشتیست پر از شعر و غزل، برکه و باران مأوای غزالان غریب است نگاهت گیسوی بلند تو شبیه شب یلداست باجلوهی مهتاب رقیب است نگاهت تو وسوسهانگیزترین شعر خدایی چون آیهی آیینه و سیب است نگاهت هرچند یقین داشتم از لحظهی آغاز هرگز نسرودم که: فریب است نگاهت...! نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Black_wolf ارسال شده در 6 تیر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر زان يار دلنوازم شکريست با شکايت گر نکته دان عشقی بشنو تو اين حکايت بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم يا رب مباد کس را مخدوم بی عنايت رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس گویی ولی شناسان رفتند از اين ولايت نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .