رفتن به مطلب

ناب ترین شعرها


Black_wolf

ارسال های توصیه شده

مثل قفلی که دهان بسته و گم کرده کلید
آمدم رو به تو با پرچمِ یک‌دست سفید

دستِ شعرم که نه، دستان دلم هم بالاست
جانِ آیینه به لب آمده از این تبعید

تیغِ شب، بیخ گلوی دل و خوابم پیداست
باز من ماندم و یک‌عالمه اوهام پلید

عشق من! دست بجنبان و به فریاد برس
کم کن از وحشتِ کابوسِ بدِ در تهدید

یاد دلتنگیِ بی غَلّ و غش و نازت خوش
گرچه عمری‌ست که آن هم شده ماضیّ بعید

بی‌تو درجا زدم و ماحصلم توسری است
شکل یک کودک شهریوریِ با تجدید!

خوش به حال غزل ساده‌ی بی‌تصویری
که به تکرار تو زیباست، نه اوصاف جدید

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شبى مى‌رويد از خاكسترم خورشيد، خواهى ديد
مرا هم‌رقص باد و  شاخه‌هاى بيد خواهى ديد

من آن بذرم كه گورم خاستگاه رويشى تازه‌ست
سرم وقتى به سقف آسمان ساييد، خواهى‌ديد

شبيه ياس عطرم را هراسِ بست و دارى نيست
سرايش، اوجْ پيمايى ست، بى ترديد، خواهى‌ديد

تو را در كلبه‌ى دلتنگى‌ات يك شهر مى بينند
مرا در هر كه از احوال من پرسيد، خواهى‌ديد

ميان آتش نمروديان گلخانه خواهم ساخت
لباسى بر تنم از سوسن و اُركيد خواهى ديد

شبى جرأت كن و غواص درياى سكوتم شو
صدف‌هايى پر از ابيات مرواريد خواهى ديد

در آغوش غزل‌هايى كه سرشارند از بودن
سرى شوريده روى شانه ى اميد خواهى ديد

نمی‌دانم كدام افسانه إحيا مى شود اما...
شبى مى رويد از خاكسترم خورشيد، خواهى ديد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به آن تنهـاییِ بی‌انتهـای ابتدا، بگذار برگردم!
به آن ژرفِ تهی از حرف و تصویر و صدا، بگذار برگردم!

غریب‌آواره‌ای بی‌خویش‌تن، در چارراهِ بادها گریان
چه‌کاری دارم آخر من در این «بی‌دَر کُجا»؟ بگذار برگردم

چه دارد زندگی در چنته‌اش؟ انگار باید قلب خود را هم
ببخشم ذره ذره، بی‌عطا و بی‌لقا ، بگذار برگردم!

خِرِف‌خانه‌ست این‌جا، غمزه‌های مُردگان، معیارِ زیبایی‌ست
از این‌شب، این مزارستانِ بی‌چون و چرا بگذار برگردم

چه سود از قصه توحید؟ وقتی در فراق و تفرقه غرقم!
کِه هستی؟ ای وجود، ای ناخودآگاه! ای خدا! بگذار برگردم

بیامیز و مرا نامی بیاموز، ای نمی‌دانم که! دلتنگم
اگر دلگیری از من یا نمی‌خواهی مرا...، بگذار برگردم!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

لب باز می‌کنی که بخندی، نمی‌شود
بر زخم تازه چشم ببندی، نمی‌شود

لبخندمی‌زنی که بگویی‌دلت خوش‌است
جانت ندیده هیچ گزندی، نمی‌شود

جان می‌کَنی که قهقهه‌ات را رها کنی
جز بانگ های‌های بلندی نمی‌شود

شیری‌به‌خشم پنجه گشوده‌‌است،رفته‌ای
پنهان شوی پس پشه‌بندی، نمی‌شود

می‌خواستی پیاله‌ی زهری که داده‌اند
شیرین شود به حبّه‌ی قندی، نمی‌شود

اف بر جهان نامتناسب که هر چه هست
چندی نمی‌پسندی و چندی نمی‌شود

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

چه خواهد شد جهان بعد از خزان تو , نمی دانم
ولی من تا قیامت پای عشقت قرص می مانم


نمی خواهم شفا یابم نمی خواهم رهایی را 
تویی‌دردی که صدها بار می‌ارزی به درمانم 


چه زجری دارد این غربت عزیز آسمان پوشم 
به یاد تو شبیه گیسوان تو پریشانم


تو را در خواب می بینم تو را در عین بیداری 
همیشه با خیالت غرق در احساس بارانم 


تو باغ سبز رویایی تو یک گلزار زیبایی 
بهار سبزدلهایی‌و من چون‌خز به گلدانم


شبیه آن پرستویی که جا ماند از رفیقانش 
اسیر جغد تنهایی غریب  سر  گریبانم 


همیشه با تو در کانون جمع و انجمن بودم 
ولی حالا بدون تو ز هر جمعی گریزانم 


تو را دیدم تمام هوش و عقل و هستی‌ام گم شد 
همان کفری‌که باریدی به‌دشت ‌سبز ایمانم


خیالت را به گوش برکه می گویم یقین دارم 
که دست از ماه می شویَد به عشق ماه تابانم 


شبیه یک گسل بودم که لرزاندی وجودم را 
من آن شهرم که بعد از رفتنت آباد ویرانم 


من و باران نم نم زیر چتر بی سرانجامی 
دلم تنگ نگاه توست شمعی رو به پایانم 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد 
ديدی آخر که چنين عشوه خريديم و برفت 

شد چمان در چمن حسن و لطافت ليکن 
در گلستان وصالش نچميديم و برفت 

همچو حافظ همه شب ناله و زاری کرديم 
کای دريغا به وداعش نرسيديم و برفت

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

تمام آینه هایم، همیشه پشت به رویند
همیشه سفسطه مند و همیشه مغلطه خویند

کدام لکه چرکین، نشسته بر تن و جانم؟...
که در دلم همه باید، به کینه رخت بشویند

نماز صبح جنونم، به اقتدای جماعت
جماعتی که به خونم، در انتظار وضویند

به اضطراب رسیدم، از این خیانت شیرین
که بعد بوسه خنجر، به شاهدان چه بگویند؟!

منم جنازه شیری، میان گله کفتار
که پوزه از سر وحشت، عقب بَرند و ببویند

خدا به حجله دریا، دخیل مرثیه بسته
و ماهیان عزا خوان، کفن تنیده قوی اند

به دردِ قبر خزیدم، به زخمِ حَفر رسیدم
که خمره خمره تغزل، در این دفینه بجویند!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

با تو در برف..مهم نیست خیابان باشد
یا جنون باشد و یک عمر بیابان باشد

چه کسی گفته زمستان خدا زیبا نیست؟
دوست دارم همه ی سال زمستان باشد

ره به جایی نبرد فکر فرار از باران
نیست چتری که به اندازه ی باران باشد

تا تو با ناز نخندی چه کسی خواهد دید
سی و دو دانه ی برفی که درخشان باشد

می نویسی به تن برف سئوالت را،کاش
پاسخ مسئله یک واژه ی آسان باشد

خواندمش:"تا به ابد عاشق من می مانی؟"
دوستت دارم اگر قیمت آن،جان باشد

تا کمی گرم شود شعر و تو سرما نخوری
دفتر شعر مرا نیز بسوزان..باشد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شب شد ،گم اند بی تو تمام ستاره ها
خاتون عشق  در سده ها و هزاره ها!

روزی پیاده دل به توبستم،کسی نبود
حالا رسیده اند به گردت سواره ها

از زخم های خورده شکایت نکرده ام
سهم من ازتوچیست به جز سنگ پاره ها ؟

یادش به خیر از غزل و ماه ، ساختم
آن روزها به خاطر تو ، گوشواره ها

از تو به یادگار ،دوتصویر مانده است
خون می شوددلم همه روزازنظاره ها

رفتم که گم کنم همه ی خاطرات را
پای گریز نیست از این ، یادواره ها

هی شعرپشت شعر،غزل،مثنوی،سپید
از تو چه مانده است به جز این شراره ها

بعدازتو عاشقی ، غزل نیمه کاره ایست
دیگر گذشته ام من از این ، نیمه کاره ها

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

صبح ، چون آیینه زیباشد به روی آفتاب
شورش بیداریِ مرغان زچشمت برده خواب

هردرختی پرتپش شدازجوانه درپگاه
آسمانی شدزمین،ازباغ پیچدمشکِ ناب

اختران چون آبله درآسمان ترکیده اند!
روی رادرچشمه ی خورشیدشسته ماهتاب

صبح،لبخندخداباشدبه عطرِنان وچای
چای خونین کفتری باسرخی طعم شراب!

ژاله ای ازشاخه افتاده به شوق آسمان
شبنمی غلتان شده درروبه روی آفتاب!

هرپرنده بال دربال نسیمی درطلوع
وای  من! گرخفته ام، درلحظه ی پاک حساب

عده ای خوابندوبگذارید درخواب عمیق
کافران ، صبح قیامت را نمی آرندتاب!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دل من رو به ویرانی است امشب
گرفتار غزلخوانی است امشب

تمام شهر دل بی چتر و تن پوش
اسیر چشم بارانی است امشب

غم و تنهایی و فریاد خاموش
بزن باران که مهمانی است امشب

غزل پژمرد در فصل شکفتن
بهارم زرد و آبانی است امشب

دلم در انتهای کوچه ی غم
به جرم عشق زندانی است امشب

برایم کفر و ایمان شد برابر
درونم حس شیطانی است امشب

جدایی هم کمر بر قتل بسته
گمانم قاتل جانی است امشب

برای زنده ماندن می دهم جان
که مردن هم به آسانی است امشب

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود 
عيسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت 

هر سروقد که بر مه و خور حسن می فروخت 
چون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت
 
زين قصه هفت گنبد افلاک پرصداست 
کوته نظر ببين که سخن مختصر گرفت 

حافظ تو اين سخن ز که آموختی که بخت 
تعويذ کرد شعر تو را و به زر گرفت

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

گرچه عمری ظاهری سرحال و خندان داشتم
از غمت در انزوا دردی دوچندان داشتم

بارها ازفرط گریه شانه ام لرزیده است
روی دوشم بعدتو یک ارگ ویران داشتم

باتمام ابرهای آسمان باریده ام
درجهانِ چشم‌هایم هرچه باران داشتم

مهر با بی مهری پاییز طی میشد ولی
انتظار دیگری از ماه آبان داشتم

گرچه مردم غبطه می‌خوردند بر آرامشم
مثل یک آتشفشان سردرگریبان داشتم

بعدعمری سربه راهی بعدتو فهمیده ام
در درونم کودکی لجباز و شیطان داشتم

گرچه از آیات چشمم,در می آمد کفر تو
من به اعجاز غزل های خود ایمان داشتم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شاید این بار تبر دست درختان افتاد
کارصیاد به آهوی گریزان افتاد

شاید امروز مرا چیدی و باخود بردی
گذر شاخه ی خشکیده به گلدان افتاد

کوه در دامنه سرد خودش چادر زد
آتش کلبه ی ما یاد زمستان افتاد

قهوه ی فال مرا سربکش امشب، شاید
آخرین عکس من و تو ته فنجان افتاد

تو بهار منی و سهم من از خاطره ات
گل سرخی ست که در جوی خیابان افتاد

آن کبوتر که فرستاده ای آمد، اما
خبر  نامه شنید و لب ایوان افتاد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به تو تقدیم ای عشقی که زخمت زخم کاری بود
و بعد از سال ها هر شب برایم یادگاری بود

به تو تقدیم این شعر پر از احساس تنهایی
همین حسّی که می دانی مساوی با خماری بود

اگر از حال من می پرسی آرام است احوالم
فقط در خاطرت باشد میان ما قراری بود

نمی دانم که یادت هست می بستم نگاهت را
برایت شعر می خواندم برایم افتخاری بود

به چشم تلخ قاجاریت و احساس خودم سوگند
بدون بوسه ات هر شب مرور احتضاری بود

نمی دانم چه نفرینی به جان عشق ما افتاد
به چشم شور بد لعنت که آخر نابکاری بود

هزاران بار می مردم که تا هر شب غزل باشم
به بیتا بیت هر شعری که شرحش سوگواری بود

و اکنون این منم تنها غزل نخ می کنم هر شب
همان ماهی کوچک که دچارت روزگاری بود

تو رفتی مانده ام اینجا به یادت شعر می بافم
ولی هرگز نفهمیدم چرا رفتی..چه کاری بود..؟

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

حُسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت 
آری به اتفاق جهان می توان گرفت 

افشای راز خلوتيان خواست کرد شمع 
شکر خدا که سِرِّ دلش در زبان گرفت 

زين آتش نهفته که در سينه‌ی من است 
خورشيد شعله ايست که در آسمان گرفت

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

 افسوس ترمه های دلم را درید و رفت 
پیمانه ی وجود مرا سر کشید و رفت

تا آمدم که جلد کنم ، مرغ عشق را 
از بام سبز زندگی من پرید و رفت 

آمد ولی برای گسستن نه عاشقی
شب گریه های تلخ مرا خوب دید و رفت

آمد که در حریم دلم کودتا کند 
از لخته لخته خون دل من چشید و رفت

هرگز به اشک و آه و غمم اعتنا نکرد 
ناز از رقیب پیش نگاهم خرید و رفت

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

می خواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست 
از غيرت صبا نفسش در دهان گرفت
 
آسوده بر کنار چو پرگار می شدم 
دوران چو نقطه عاقبتم در ميان گرفت 

آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت 
کآتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سایه هایی که در آیینه ی تقدیر منند
در پس پرده در اندیشه ی تسخیر منند

گرچه در ورطه ی انکار غزل می سوزند...
باز، ناخواسته مسحور تعابیر منند

تیغه هایی که مرا از همه سو می شکنند
بی خبر از همه جا عامل تکثیر منند

خواب آرامش طوفان زده را می بینند
مات، در وهم توانایی تفسیر منند!

دین من دین خداییست به زیبایی صبح
شب پرستند اگر در پی تکفیر منند

من چرا باید از این قوم برنجم وقتی
همه خاکستر یک آذر تکبیر منند؟

رود، خورشید، زمین،آینه،باران، گل سرخ...
فارغ از رنگ و قلم راوی تصویر منند


با سبکبال ترین ذهن جهان همراهم...
_گر چه صد کوه پر از حادثه درگیر منند!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سلام ای غم محبوب دائما در من
 نماد مشترک مرگ و زیستن در من

چقدر پنجره ی بسته هست در روحم
 چقدر شاعر سرشار بی دهن در من

شب است و رایحه ی ماه منتشر شده است 
برقص صوفی معصوم بی بدن در من

بگیر دست مرا و بلند گریه کن و 
به شادی دو جهان پشت پا بزن در من

سپس به دشت بزن... با تو راه می آیند
 دو گله اسب پریشان ترکمن در من

پر است دست من از عطر وحشی دستت
 به شوق جامه دریدہ ست پیرهن در من

گرفته ای یقه ام را و خوب می دانم
 برنده کیست در این جنگ تن به تن در من

نمی شود که نباشی و روز شب بشود
 دوباره شعله کشیده است خواستن در من

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آه ای همدم دیرینه! مرا یادت هست؟
ذره‌ای از من و آن خاطره‌ها یادت هست؟

بچگی‌های گره‌خورده به خاموشیِ ذهن
من همانم! پسر سربه‌هوا ...یادت هست؟

کودکِ فتنه‌گرِ کویِ قدیمی، آری ...
او که بیش از همه می‌خواست تو را... یادت هست؟

آن‌که در "منچ" کمی دورِ اضافی می‌زد
تا که بازی برسد دست شما... یادت هست؟

سنگ یا کاغذ و قیچی، به گواهی آید
کاغذم باخت به سنگ تو چرا؟... یادت هست؟

عهد ما در همه‌ی خاطره‌هایت پیداست
عهد اینکه نشوم از تو جدا یادت هست؟

پسر کوچک همسایه به من می‌خندید
روز آخر وسط کوچه‌ی ما... یادت هست؟

من چه مأیوس در آن لحظه نگاهت کردم
راستی، وعده‌ی ما بود کجا... یادت هست؟

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در این ویرانه ی حسرت شبیه مار می رقصم!
به خود می پیچم از اندوه و مجنون وار می رقصم

من آن زندانی مستم که می خندد به آزادی
شب تشویش زندانبان، به شوق دار می رقصم

کسی دزدیده جامم را، شراب انسجامم را
نمی یابم دوامم را، فقط ناچار می رقصم!!

نمانده قلب همرازی، رفیق ایده پردازی
که بهت آلود و سرگردان_ پر از تکرار_ می رقصم

شبی ای هم صدا بازآ، سکوتم را تماشا کن
ببین در بزم جان کندن چه رقت بار می رقصم!

بگو هم قصه می مانی، کنارم شعر می خوانی
پر از حسی که می دانی، شب دیدار می رقصم

به سازی پوک و پوشالی، در این انبوه توخالی
ببخشا بر من ای مطرب، اگر دشوار می رقصم!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خواهم شدن به کوی مغان آستين فشان 
زين فتنه ها که دامن آخرزمان گرفت 

می خور که هر که آخر کار جهان بديد 
از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت 

بر برگ گل به خون شقايق نوشته اند 
کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت 

حافظ چو آب لطف ز نظم تو می چکد 
حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...