مثل آدمیام که سالهاست نخوابیده!
سالهاست که به حال خودم رها نبودهام و سالهاست که بیخیال نبودهام و سالهاست که آزادانه و بدون مسئولیت، کنج دنجی، آرام نیافتهام...
سالهاست که به "عشق" فکر نکردهام و به احساسات و نیازهای طبیعی وجودم بهایی ندادهام و کسی را عمیقا دوست نداشتهام و چه میفهمد از جهان آنکس که به دوست داشتن فکر نمیکند و آزادانه به خلوتی پناه نمیبرد و رهایی و آرامش را مدتهاست که تجربه نکرده؟
خودمان را خفه کردهایم با مشغلهها و دویدنها و دائما در حال تلاش کردن و جنگیدنیم! پس کِی زندگی کنیم؟ کِی بدون هیچ فکر و مسئولیتی دستان عشق را بگیریم و کنج دنجی به آرامش محض برسیم؟ کِی سفر کنیم؟ کِی اتفاقات و حالات خوب جهان را تجربه کنیم؟!
کِی فرصت کنیم دقایقی را به حال خودمان باشیم!؟
کِی بفهمیم رهایی یعنی چه؟ نفس کشیدن یعنی چه؟ زیستن یعنی چه؟