رفتن به مطلب

حسین138

کاربر قدیمی
  • تعداد ارسال ها

    6114
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    89

پست ها ارسال شده توسط حسین138

  1.  

    گاهی دلمون به یک خانه تکانی
     اساسی نیاز دارد💓
    اینکه کینه ها را از آن بزداییم، 
    اینکه غم ها را از آن پاک کنیم 
    و اینکه دشمنی ها و نفرت ها را از آن
     به بیرون بریزیم. 
    گاهی برای خودت این خانه تکانی 
    را انجام بده. 
    باور کن که ارزشش را دارد؛ 
    باور کن که بعد از تلاشی که 
    برای خانه تکانی دلت کردی، جانی
     دوباره خواهی گرفت.💓


     

    • Like 4
  2. 10 دقیقه قبل، Miss little گفته است:

    فکر نکنم خودشونم هیچی شده باشن

    از بس هیچی بلد نبودن خلاصه کل کتاب رو برای هر سوال مینوشتت که شاید نمره بگیرن😂😂

    اره دقیقا مثل چیزم درس میخوندن

    • Like 2
  3. 6 دقیقه قبل، Miss little گفته است:

    یه سوال

    شما هم اینجوری هستید که

    وقتی کلی کار ریخته روسرتون

    زمان کم دارین

    همه کار ها با هم شروع شدن 

    و باهم هم تموم میشن

     

     

    قید همه چیز رو میزنین

    بیخیال میشین

    و بیشتر وقتتون رو تلف میکنین تا زمان زود تر بگذره

    ؟

    یا فقط من اینجوریم؟

    واقعا از این کار خودم کلافه شدم

    هیچ ایده ای دارین؟

    نه

    منم برنامه کارم از روز قبل مشخصه

    اگه هم چندتا کار با هم باشه الویت بندی میشه

    • Like 3
  4. 2 دقیقه قبل، Miss little گفته است:

    یادش بخیر قبل ترا

    یعنی حدود یک سال یک سال و نیم پیش

    باز هم تعداد افراد اینجا زیاد نبود

    شاید سر جمع ۵.۶ نفر بودیم

    ولی اینقدر شلوغ بودیم که زمان خیلی سریع میگذشت

    اما الان دیگه اونقدر شلوغ نیست

    اون قدر جذاب نیست

    دلم برای اون موقع ها تنگ شده

    یادته؟

    • Like 2
  5.  

    آهـــای اونــایی که سر جلسه امتحان هنوز ما چیزی ننوشته بودیم شما یه برگ اضافه میخواستین😐
    .
    .
    .
    .
    .

    ینی تو روحتون با اون قیافتون
    نصف واحدایی که افتادم

     به خاطر استرسی بود

     که از وجود شما

    • Like 2
    • Haha 3
  6.  

    درمان واریس با سرکه سیب !

    🔹روی رگ‌های واریسی با یک پد پنبه، مقداری سرکه سیب بزنید؛ تا ۳۰ دقیقه روی پوست نگه دارید و سپس آبکشی کنید!
    چندبار تکرار کنید تا اثر مثبت آن روی رگ‌های واریسی مشخص شود.

    ‌‌‎‌

    • Like 1
    • Thanks 1
  7. 20 ساعت قبل، حواصیل گفته است:

    به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

    شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

     

    مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم

    که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

     

    مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن

    سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم

    اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
    دل من داند و من دانم و دل داند و من

    خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
    تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من

  8. هم اکنون، حواصیل گفته است:

     

    بمان که میکُشد مرا،  تو را ندیدنت

    تو رفته ای و من هنوز ادامه میدمت

     

    چشمانت آرزوست از سرم نمیپرد

    تو را ز خاطرم کسی نمیبرد

     

     

    به خاک و خون کشیده ای مرا ز من بریده ای مرو

    به دل نشسته ای چه کردی با دلم

     

    به گل نشسته ای میان ساحلم

    به خاک و  خون کشیده ای مرا ز من بریده ای مرو

    زبانم را نمی فهمی نگاهم را نمی خوانی 

    سخنها رفته در چشمم نگاهم را نمی خوانی 

     

    • Like 1
  9. هم اکنون، حواصیل گفته است:

     در این زمان که خمارم مطیع من می باش

    چو مست گشتم از آن پس به اختیار توام

       مولوی 

    عشق شیرینی تلخیست چو خوابی ست عمیق

    مثل نقشی ست ک از خاطر فرهاد نرفت

    یاد داری ک به جز یاد تو در یاد نبود

    حالیا بین ک به جز یاد تو از یاد نرفت

    • Like 1
  10. هم اکنون، حواصیل گفته است:

    یک عمر در خود ریختم تنهاییِ خود را

     انگار کن کوهی که آتش بر جگر دارد

    درد و دریغ از بر ما میروی و ما

    تصنیف چشم های تو از بر نکرده ام

    غیر از حدیث پیرهنت هر ک هر چ گفت

    باور کن ای عزیز ک باور نکرده ام

    • Like 2
  11. هم اکنون، حواصیل گفته است:

    در کل که نمیشه گفت حذف کرد. آسیب هست  ..جامعه آرمانی باید ساخته بشه  که محاله ...

    اما میشه جلوی رشد این اتفاق رو گرفت...

    با ایجاد نشاط واقعی نه کاذب در مردان میانسال... و آموزش به همسران در قبال برخورد با همسر و  در اولویت قرار دادن زندگی زناشویی... و همین طور تقویت حس قدر دانی در فرزندان....

    ....‌.

    ممنونم از همراهی تون 🌸🦋🌸

    بله درسته حذف نمیشه کرد متاسفانه هست

    البته ب خود فرد هم بستگی داره حالا چ زن چ مرد

    شور بختانه تو جامعه ما آنقدر مشکلات زیاد هست ک سخت میشه ی باور شاد رو ایجاد کرد

    ولی باز هم هست .البته اگه کسی برا دنبال این برنامه ها (تفریح)

    خواهش میکنم گل

    • Like 1
  12. هم اکنون، حواصیل گفته است:

    حرف شما درسته ...اما این بحران چهل سالگی درباره مردان متاهل هست‌..‌ البته  مصادیقی در زنان هم داره ... در زنان این بحران  در سی سالگی رخ میده ...

    خیانت اینجا یک وجه قضیه ست ... بیشتر تمرکز روی رفع این بحران که ناخودآگاه مردان متاهل زیادی رو درگیر میکنه ... اما خب راه درمان داره... از طریق مشاوره ها و ارتباط گرفتن دوباره با همسر... حتما زندگی به حالت معمول خود باز خواهد گشت ...

    باتشکر از وتوجهت 🍎

    بله

    ان شاالله که جامعه ای ب دور از این موارد داشته باشیم

    خواهش میکنم🎗

    • Like 1
  13. هم اکنون، حواصیل گفته است:

    سندروم چهل سالگی ... نوعی اختلال در روانشناسی ست که در مردان بروز می‌کند..پزشکان  در مطبهای خود مردان ۳۷ تا ۵۰ ساله ای را  به عنوان افراد دارای اختلال مشاهده می‌کنند...

    مردانی آشفته و بهت زده که گویی به یکدفعه از خوابی عمیق برخاسته‌اند و همچون مسافری که از قافله جا مانده است با صورتی حیران، نگران افقهای دوردست هستند و به هر طریقی که هست می خواهند خود را به این قافله ی شتابان برسانند.

    این‌ها مردانی با وجهه و آبرو هستند.متاهل و صاحب چند فرزند …مهندس یا آرشیتکت موفق…وکیل یا حقوقدان خوش سابقه…استاد برجسته ی دانشگاه … کارمند عالیرتبه… پزشک حاذق… تکنسین متبحر… تاجر… کاسب موفق … مردانی باهوش و اهل کار و تلاش که از ابتدای جوانی، منظم و استوار پا در مسیر یک زندگی هدفمند گذاشته اند. تمام فعالیتهای زندگی را طبق برنامه و سر وقت خود انجام داده‌اند. به موقع به مدرسه و سپس دانشگاه رفته‌اند و مقاطع تحصیلی را یکی پس از دیگری بی وقفه گذرانده‌اند.

    تشکیل خانواده داده اند ...زندگی فراهم کرده اند ...

    اینک در چهل سالگی، در سن شکوفایی و پختگی، حالا که علاوه بر جوگندمی شدن موی سر، ته ریش ِ صورت آن‌ها نیز به سفیدی زده است، آن‌ها حرفهای جدیدی می‌زنند. حرفهای جدیدی که تعجب همگان را برانگیخته است.

    حالا بی رحمانه انتخاب‌های قبلی خود را زیر سوال می‌برند. از مفهوم عشق به معنایی جدید داد ِ سخن می‌رانند.

    می گویند که عشق را درک نکرده اند و اینک با همهٔ وجود به آن نیاز پیدا کرده‌اند. یک عطش ناگهانی از ناکجاآباد وجودشان سربرآورده است. عطشی که سوژه و مخاطب آن دیگر متعلق به همسر میانسالشان که شکسته‌تر و فرسوده‌تر از خود آن‌ها شده ، نیست. می‌گویند بدون این عشق ِ شگرف، دیگر هیچ انگیزه و شوقی برای تداوم کار و زندگی ندارند چرا که دیگر همه چیز برای آن‌ها کسالت بار شده است.کار، یکنواخت و ملال آور و زندگی روزمره ، بی هیجان و خسته کننده شده است. فرزندان برای آنها چیزی جز زحمت و سختی به همراه ندارند و از همه مهمتر اینکه همسرشان دیگر جذابیتی برای ایجاد انگیزه در آن‌ها ندارد.

    گویی به آن‌ها جفا شده و کلاه بر سرشان رفته است چرا که به جای رسیدگی به خود و خواسته‌های خود، همهٔ توش و توان خود را مصروف زندگی زناشویی و بزرگ کردن فرزندان کرده‌اند و خودشان سهمی از لذایذ دنیا نبرده‌اند.دیگران خورده‌اند و بُرده‌اند و آن‌ها از قافلهٔ لذتهای زندگی جا مانده‌اند.

    -بی‌خوابی، آشفتگی و‌گاه گریه و شیون و سپس تندخویی و پرخاشگری چهرهٔ متزلزل و نگران کننده‌ای از آن‌ها به نمایش می‌گذارد. اینجاست که توصیف شاعرانهٔ «پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد… وان راز که دردل بنهفتم بدر افتاد» بیانگر حال و روز آن‌ها می‌گردد.

    -آنها برای کاهش آلام درونی خود از کتمان استفاده می‌کنند... در دنیای مجازی غرق می‌شوند...و در جستجوی رویای خود و نیمه گمشده شان هستند... شب ها و روزها در توهم  و خیال غرق می‌شوند... حتی خود را در مرحله ای از زندگی بسیار جوانتر از سن و سال واقعی خود می‌پندارند... آنها با ورود به دنیای خیالی  شاید وظایف معمول خویش را به درستی انجام دهند و معاش خانواده خود را تامین کنند ...اما از لحاظ روحی و روانی در دنیای دیگری سیر می‌کنند...

     آنها قصاوت عجیبی درباره همسرشان دارند ...و میگویند؛ 

     در مورد همسرم…. راستش…. واقعیت این است که همسرم هیچگاه زن کاملی برای من نبوده است. ما خیلی بهم شبیه نبوده و نیستیم. من سرزنده و امروزی و با هوش هستم اما همسرم در حد و اندازه‌های من نیست. نه از لحاظ ظاهری و نه از لحاظ معاشرت و وجههٔ اجتماعی، همسو و همسان من نیست …و…من به زنی نیاز دارم که چنین باشد و چنان. ما در دو دنیای متفاوت زندگی می‌کنیم… این زنی نیست که بتواند در من شور و شوقِ ” عشق ” را بیافریند… و…. آی ی ی ملت: بدون عشق چگونه می‌توان زیست؟؟ …دلسوزی و ترحم تنها حسی است که من به او دارم… و من ازشما می‌پرسم: شما که روان آدمی را می‌شناسید… شما به من جواب دهید؟ آیا این حق من نیست که در زندگی خود یک عشق را تجربه کنم … آیا شما که نگهبان ِ روان سالم آدمی هستید، اذعان ندارید که بدون ِ تجربه کردن ِ این «عشق» من ذره ذره افسرده و پژمرده خواهم شد؟ آیا من نباید به جستجوی زندگی جدیدی بروم؟ یک مرد افسرده و دل مُرده به چه درد ِ همسر ِ من خواهد خورد؟

    -نکتهٔ کلیدی ماجرا در این است که این بحران و این نیازهای تازه ایجاد شدهٔ مرد ِ قصهٔ ما ،نیمه عمر کوتاهی دارد. شاید این هیاهوی درونی مرد، دو ماه و یا حتی دو سال هم بطول بیانجامد ولی او کم کم آرام خواهد گرفت و عطش کاذبش فرو خواهد نشست. آرام آرام عقل زایل شده‌اش باز خواهدگشت و چشم کم سو شده اش به معنا و واقعیت زندگی‌ دوباره بینا خواهد شد. این بحرانی است که در صورت آگاه بودن از ماهیت گذرای ِ آن و در صورت مدد گرفتن از یک مشاور با تجربه به خوبی و بدون تبعات درازمدت و عوارض سنگین ،به احتمال زیاد قابل عبور خواهد بود.

    نویسنده: دکتر پرویز علی وردی (روانپزشک)

    ان شاالله ک کسی این حالت رو تجربه نکنه 

    ی جورا بوی خیانت میده 

    البته ممکنه برا هر پسری تو زندگی اونم در دوران مجردی پیش بیاد ِراحت تر بگم تنوع طلبی باشه

    • Like 2
  14. کوهیم و تازه کردید.داغ غرور ما را

    رودیم و از چ بستند .راه عبور ما را

    در چاه صبر آن قدر ماندیم تا فسردیم

    پیراهنی ندیده.چشمان کور ما را

    خون است نوشتان باد.این جام شوکرانی

    اخر ب لب رساندید.جان صبور ما را

    هم اکنون، حسین138 گفته است:

     

    چه بی‌قرار گرفتم سراغ کوی تو را
    تو را ندیدم و دیدم به خواب، روی تو را

    هزار گفته شنیدم، ولیک گوشِ دلم
    به شوق می‌شنود باز گفت‌وگوی تو را

    چه کرده چشمه‌ی چشم تو با لبِ غزلم
    که خود هوس نکند جز مِیِ سبوی تو را؟

    نسیم می‌وزد از سمت تو به جانب من
    شنیده باز مشامم شمیم بوی تو را

    سؤال کرد سپهری: "کجاست سمت حیات؟"
    جواب دادم و کردم اشاره سوی تو را

    تو نیستیّ و به بالین، چنان شب پیشین
    بغل گرفته‌ام این‌گونه آرزوی تو را...

    #مصطفی_ناصحی


     

     

    • Like 2
  15.  

    آمد نفس به آخر، یک هم‌نفس ندارم
    هم کمترم ز هیچ و هم هیچکس ندارم

    جز سوی تابِ زلفت، از دل اثر نیابم
    جز وصل خاک پایت، در سر هوس ندارم

    بیدادگر نگارا! رحمی بکن، چو دانی
    کَانْدر جهان به جز تو، فریادرس ندارم

    از شام تا سحرگه، گردم به گِرد کویَت
    چون هست شحنه عشقت، بیم عَسَس ندارم

    گاه از نفس بسوزم دریا و کوه، گاهی
    گردم چنان که گوئی در خود نفس ندارم

    شاید که نیست گردم، تا سال و ماه -باری-
    دل در قفس نبینم، جان در حَرَس ندارم

    ای عقل! چند گویی کآخر کجاست صبرت؟
    گر تو به بوی صبری، من صبر پس ندارم...

    #سید_حسن_غزنوی


     

    • Like 1
  16.  

    چه بی‌قرار گرفتم سراغ کوی تو را
    تو را ندیدم و دیدم به خواب، روی تو را

    هزار گفته شنیدم، ولیک گوشِ دلم
    به شوق می‌شنود باز گفت‌وگوی تو را

    چه کرده چشمه‌ی چشم تو با لبِ غزلم
    که خود هوس نکند جز مِیِ سبوی تو را؟

    نسیم می‌وزد از سمت تو به جانب من
    شنیده باز مشامم شمیم بوی تو را

    سؤال کرد سپهری: "کجاست سمت حیات؟"
    جواب دادم و کردم اشاره سوی تو را

    تو نیستیّ و به بالین، چنان شب پیشین
    بغل گرفته‌ام این‌گونه آرزوی تو را...

    #مصطفی_ناصحی


     

    • Like 2
  17.  

    🌻هرازگاهی
    خودت را هَرَس کن...
    شاخه های اضافیت را بزن...
    پای تمام شاخه های بریده ات بایست...
    تمام سختی هایت... دردهایت...
    باغبانی کن خودت را...
    خاطرات بدت را...
    سَبُک کن فکرت را ، 
    از هر چه آزارت می دهد...


    🌻ریاضیدان باش...
    حساب و کتاب کن...
    خوبیهای زندگیت را جمع کن...
    آدمهای بدِ زندگیت را کم کن...
    همه چیز خوب می شود...


     

    • Like 5
×
×
  • اضافه کردن...