رفتن به مطلب

Black_wolf

کاربر ویژه
  • تعداد ارسال ها

    1813
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    17

تمامی مطالب نوشته شده توسط Black_wolf

  1. Black_wolf

    ناب ترین شعرها

    يا رب سببی ساز که يارم به سلامت بازآيد و برهاندم از بند ملامت خاک ره آن يار سفرکرده بياريد تا چشم جهان بين کنمش جای اقامت فرياد که از شش جهتم راه ببستند آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت
  2. Black_wolf

    ناب ترین شعرها

    همیشه “بردخواه” تو، همیشه “مات‌خواه” من بچین دوباره می‌زنیم! سفید تو، سیاه من ستاره‌های مهره و مربعات روز و شب نشسته‌ام دوباره روبروی قرص ماه من پیاده را دو خانه تو و من یکی، نه بیشتر همیشه کل راه تو، همیشه نصف راه من تمسخر تکان اسب و اندکی درنگ تو گناه و دست بر پیاده، باز هم گناه من یکی تو و یکی من و یکی تو یکی نه من دوباره رو سفید تو، دوباره روسیاه من دوباره شام لذت نبرد تن به تن تو و دوباره شرمسار ارتکاب این گناه من تو برده‌ای و من خوشم که در نبرد زندگی تو هستی و نمانده‌ام دمی بدون شاه من
  3. Black_wolf

    ناب ترین شعرها

    گره به باد مزن گر چه بر مراد رود که اين سخن به مثل باد با سليمان گفت به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو تو را که گفت که اين زال ترک دستان گفت مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت که گفت حافظ از انديشه تو آمد باز من اين نگفته ام آن کس که گفت بهتان گفت
  4. Black_wolf

    ناب ترین شعرها

    عطروبوی مریمی ها را چو باد آورده است شاعر امشب بازباران را به یاد آورده است میرود افتان وخیزان چون خماری درد کش گوییا تریاک چشمت اعتیاد آورده است نازنین ازبس که در اوج کمالی بهر تو حک نموده برنگینی ان یکاد آورده است خواب را کرده حرام و نیمه شب در یاد توست درد هایش گرچه شاعر رابه داد آورده است در تمام عمر شاعر با عصای احتیاط پیش تو بشکست آنرا اعتماد آورده است در کلاس چشم تو دل کنده از زهد وریا دست هارا شسته انگار ارتداد آورده است نیستی اما سکوت شب گواهی میدهد شاعر امشب نام مریم را زیاد آورده است روز محشر را تصور کن که با سوزی عجیب شاعری از ظلم تو آه از نهاد آورده است
  5. Black_wolf

    ناب ترین شعرها

    آنقدر از مقابل چشم تو رد شدم تا عاقبت ستاره شناسی بلد شدم منظومه ای برابر چشمم گشوده شد آن شب که از کنار تو آرام رد شدم گم بودم از نگاه تمام ستارگان تا این که با دو چشم سیاهت رصد شدم دیدم تو را در آینه و مثل آینه من هم دچار -از تو چه پنهان- حسد شدم شاید به حکم جاذبه شاید به جرم عشق در عمق چشم های تو حبس ابد شدم شاعر شدم! همان که تو را خوب می سرود مثل کسی که مثل خودش می شود شدم
  6. Black_wolf

    ناب ترین شعرها

    بتاب شعله‌ی من‌ بر جهان منجمدم که نامت آب شود بر لبان منجمدم مگر دوباره در این زمهریر باز شود به انعقاد کلامی، دهان منجدم بتاب شعله‌ی من، تا دوباره گرم شود درون سینه، دل نیمه‌جان منجمدم به روی شانه‌ات آنگاه بی‌امان بچکند ستاره‌های من از کهکشان منجمدم بدل به رود شود سرگذشت یخ‌زده‌ام به تیک‌تاک بیفتد زمان منجمدم مرا گداخته کن در تنور‌ آغوشت چنانکه ذوب شود استخوان منجمدم تو سبز باش و بمان با منی که یک قرن است بهار می‌رمد از آشیان منجمدم مرا به آنچه که بودم دوباره برگردان که آب ساکن و آتشفشان منجمدم
  7. Black_wolf

    ناب ترین شعرها

    شنيده ام سخنی خوش که پير کنعان گفت فراق يار نه آن می کند که بتوان گفت حديث هول قيامت که گفت واعظ شهر کنايتی‌ست که از روزگار هجران گفت نشان يار سفرکرده از که پرسم باز که هر چه گفت بريد صبا پريشان گفت
  8. Black_wolf

    ناب ترین شعرها

    حس می‌کنم دوباره زمین در مدار نیست یا ذره‌ذره‌های دلم را قرار نیست دارم دوباره دور خودم چرخ می‌زنم حالا که چرخ قافله را اعتبار نیست در من دوباره شور عجیبی نهفته است مضراب‌های زیر و بمم استوار نیست در ذره‌ذره‌های تنم رشد می‌کند یک رویش عجیب که شاید بهار نیست یک جوشش عمیق و یا یک حرارت است این اتفاق معجزه‌گر، نه، حصار نیست در من تنیده روح خودش را کسی که باز در پیله‌های شعر من امشب دچار نیست هی پیله‌پیله‌های مرا باز کرده است اما نه مثل اینکه دلش سازگار نیست آه ای تمام حرمت من، ای شکوه شعر خوش می‌روی و عمر غزل ماندگار نیست
  9. Black_wolf

    ناب ترین شعرها

    آنچنان ذهن من از خواستنت سرشار است که شب از یاد تو تا وقت سحر بیدار است حیف از این قسمت و تقدیر که هر کار کنم باز بین من و تو فاصله معنا دار است خودمانیم، تعارف که نداریم بگو دست بردارم اگر پای کسی در کار است بی تو با یاد تو رؤیای قشنگی دارم قسمت این است دلم دولت خود مختار است فرض کن دست مترسک به کلاغی نرسد دستِ کم باعث دلگرمی شالیزار است روزها یاد تو، شب یاد تو، در خواب خودت سهمم از حادثه ی عشق همین مقدار است
  10. Black_wolf

    ناب ترین شعرها

    نمی خواهم دگر فصل خزان زرد، برگردد برایم لحظه های تلخ و خیلی سرد، برگردد نه اینکه سنگ دل باشم ولی هرگز نمی خواهم به زیر چتر من شخصی که ترکم کرد، برگردد همیشه با رفیقم شرط میبندم که نگذارم غمِ قلیان کنار تخته های نرد، برگردد شبیه قصه های تلخ و غمگین هدایت بعید است این طرف ها آن «سگ ولگرد»، برگردد شدیدا دوستش دارم، همین اندازه بیزارم مبادا بین اشعارم بیا برگرد، برگردد
  11. Black_wolf

    ناب ترین شعرها

    خواهم شدن به کوی مغان آستين فشان زين فتنه ها که دامن آخرزمان گرفت می خور که هر که آخر کار جهان بديد از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت بر برگ گل به خون شقايق نوشته اند کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت حافظ چو آب لطف ز نظم تو می چکد حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت
  12. Black_wolf

    ناب ترین شعرها

    در این ویرانه ی حسرت شبیه مار می رقصم! به خود می پیچم از اندوه و مجنون وار می رقصم من آن زندانی مستم که می خندد به آزادی شب تشویش زندانبان، به شوق دار می رقصم کسی دزدیده جامم را، شراب انسجامم را نمی یابم دوامم را، فقط ناچار می رقصم!! نمانده قلب همرازی، رفیق ایده پردازی که بهت آلود و سرگردان_ پر از تکرار_ می رقصم شبی ای هم صدا بازآ، سکوتم را تماشا کن ببین در بزم جان کندن چه رقت بار می رقصم! بگو هم قصه می مانی، کنارم شعر می خوانی پر از حسی که می دانی، شب دیدار می رقصم به سازی پوک و پوشالی، در این انبوه توخالی ببخشا بر من ای مطرب، اگر دشوار می رقصم!
  13. Black_wolf

    ناب ترین شعرها

    آه ای همدم دیرینه! مرا یادت هست؟ ذره‌ای از من و آن خاطره‌ها یادت هست؟ بچگی‌های گره‌خورده به خاموشیِ ذهن من همانم! پسر سربه‌هوا ...یادت هست؟ کودکِ فتنه‌گرِ کویِ قدیمی، آری ... او که بیش از همه می‌خواست تو را... یادت هست؟ آن‌که در "منچ" کمی دورِ اضافی می‌زد تا که بازی برسد دست شما... یادت هست؟ سنگ یا کاغذ و قیچی، به گواهی آید کاغذم باخت به سنگ تو چرا؟... یادت هست؟ عهد ما در همه‌ی خاطره‌هایت پیداست عهد اینکه نشوم از تو جدا یادت هست؟ پسر کوچک همسایه به من می‌خندید روز آخر وسط کوچه‌ی ما... یادت هست؟ من چه مأیوس در آن لحظه نگاهت کردم راستی، وعده‌ی ما بود کجا... یادت هست؟
  14. Black_wolf

    ناب ترین شعرها

    سلام ای غم محبوب دائما در من نماد مشترک مرگ و زیستن در من چقدر پنجره ی بسته هست در روحم چقدر شاعر سرشار بی دهن در من شب است و رایحه ی ماه منتشر شده است برقص صوفی معصوم بی بدن در من بگیر دست مرا و بلند گریه کن و به شادی دو جهان پشت پا بزن در من سپس به دشت بزن... با تو راه می آیند دو گله اسب پریشان ترکمن در من پر است دست من از عطر وحشی دستت به شوق جامه دریدہ ست پیرهن در من گرفته ای یقه ام را و خوب می دانم برنده کیست در این جنگ تن به تن در من نمی شود که نباشی و روز شب بشود دوباره شعله کشیده است خواستن در من
  15. Black_wolf

    ناب ترین شعرها

    سایه هایی که در آیینه ی تقدیر منند در پس پرده در اندیشه ی تسخیر منند گرچه در ورطه ی انکار غزل می سوزند... باز، ناخواسته مسحور تعابیر منند تیغه هایی که مرا از همه سو می شکنند بی خبر از همه جا عامل تکثیر منند خواب آرامش طوفان زده را می بینند مات، در وهم توانایی تفسیر منند! دین من دین خداییست به زیبایی صبح شب پرستند اگر در پی تکفیر منند من چرا باید از این قوم برنجم وقتی همه خاکستر یک آذر تکبیر منند؟ رود، خورشید، زمین،آینه،باران، گل سرخ... فارغ از رنگ و قلم راوی تصویر منند با سبکبال ترین ذهن جهان همراهم... _گر چه صد کوه پر از حادثه درگیر منند!
  16. Black_wolf

    ناب ترین شعرها

    می خواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست از غيرت صبا نفسش در دهان گرفت آسوده بر کنار چو پرگار می شدم دوران چو نقطه عاقبتم در ميان گرفت آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت کآتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت
  17. Black_wolf

    ناب ترین شعرها

    افسوس ترمه های دلم را درید و رفت پیمانه ی وجود مرا سر کشید و رفت تا آمدم که جلد کنم ، مرغ عشق را از بام سبز زندگی من پرید و رفت آمد ولی برای گسستن نه عاشقی شب گریه های تلخ مرا خوب دید و رفت آمد که در حریم دلم کودتا کند از لخته لخته خون دل من چشید و رفت هرگز به اشک و آه و غمم اعتنا نکرد ناز از رقیب پیش نگاهم خرید و رفت
  18. Black_wolf

    ناب ترین شعرها

    حُسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت آری به اتفاق جهان می توان گرفت افشای راز خلوتيان خواست کرد شمع شکر خدا که سِرِّ دلش در زبان گرفت زين آتش نهفته که در سينه‌ی من است خورشيد شعله ايست که در آسمان گرفت
  19. Black_wolf

    ناب ترین شعرها

    به تو تقدیم ای عشقی که زخمت زخم کاری بود و بعد از سال ها هر شب برایم یادگاری بود به تو تقدیم این شعر پر از احساس تنهایی همین حسّی که می دانی مساوی با خماری بود اگر از حال من می پرسی آرام است احوالم فقط در خاطرت باشد میان ما قراری بود نمی دانم که یادت هست می بستم نگاهت را برایت شعر می خواندم برایم افتخاری بود به چشم تلخ قاجاریت و احساس خودم سوگند بدون بوسه ات هر شب مرور احتضاری بود نمی دانم چه نفرینی به جان عشق ما افتاد به چشم شور بد لعنت که آخر نابکاری بود هزاران بار می مردم که تا هر شب غزل باشم به بیتا بیت هر شعری که شرحش سوگواری بود و اکنون این منم تنها غزل نخ می کنم هر شب همان ماهی کوچک که دچارت روزگاری بود تو رفتی مانده ام اینجا به یادت شعر می بافم ولی هرگز نفهمیدم چرا رفتی..چه کاری بود..؟
  20. Black_wolf

    ناب ترین شعرها

    شاید این بار تبر دست درختان افتاد کارصیاد به آهوی گریزان افتاد شاید امروز مرا چیدی و باخود بردی گذر شاخه ی خشکیده به گلدان افتاد کوه در دامنه سرد خودش چادر زد آتش کلبه ی ما یاد زمستان افتاد قهوه ی فال مرا سربکش امشب، شاید آخرین عکس من و تو ته فنجان افتاد تو بهار منی و سهم من از خاطره ات گل سرخی ست که در جوی خیابان افتاد آن کبوتر که فرستاده ای آمد، اما خبر نامه شنید و لب ایوان افتاد
  21. Black_wolf

    ناب ترین شعرها

    گرچه عمری ظاهری سرحال و خندان داشتم از غمت در انزوا دردی دوچندان داشتم بارها ازفرط گریه شانه ام لرزیده است روی دوشم بعدتو یک ارگ ویران داشتم باتمام ابرهای آسمان باریده ام درجهانِ چشم‌هایم هرچه باران داشتم مهر با بی مهری پاییز طی میشد ولی انتظار دیگری از ماه آبان داشتم گرچه مردم غبطه می‌خوردند بر آرامشم مثل یک آتشفشان سردرگریبان داشتم بعدعمری سربه راهی بعدتو فهمیده ام در درونم کودکی لجباز و شیطان داشتم گرچه از آیات چشمم,در می آمد کفر تو من به اعجاز غزل های خود ایمان داشتم
  22. Black_wolf

    ناب ترین شعرها

    بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود عيسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت هر سروقد که بر مه و خور حسن می فروخت چون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت زين قصه هفت گنبد افلاک پرصداست کوته نظر ببين که سخن مختصر گرفت حافظ تو اين سخن ز که آموختی که بخت تعويذ کرد شعر تو را و به زر گرفت
  23. Black_wolf

    ناب ترین شعرها

    دل من رو به ویرانی است امشب گرفتار غزلخوانی است امشب تمام شهر دل بی چتر و تن پوش اسیر چشم بارانی است امشب غم و تنهایی و فریاد خاموش بزن باران که مهمانی است امشب غزل پژمرد در فصل شکفتن بهارم زرد و آبانی است امشب دلم در انتهای کوچه ی غم به جرم عشق زندانی است امشب برایم کفر و ایمان شد برابر درونم حس شیطانی است امشب جدایی هم کمر بر قتل بسته گمانم قاتل جانی است امشب برای زنده ماندن می دهم جان که مردن هم به آسانی است امشب
  24. Black_wolf

    ناب ترین شعرها

    خود قضاوت کن اگر درمان دردم عشقِ توست این سر آشفته و این قلب ناخرسند چیست؟
  25. Black_wolf

    ناب ترین شعرها

    عشق، در جان است و می، در جام و شاهد، در نظر در چنین حالت، طریق پارسایی، مشکل است
×
×
  • اضافه کردن...