رفتن به مطلب

گورستانهای جهان


حواصیل

ارسال های توصیه شده

 عاقبت فراموش خواهیم شد ، خیلی زود،  آن زمان که مرگ می آید و بر شانه ها روان و  با دستهای غریبه و آشنا ..زیر خروارها خاک به خوابی ابدی فرو ميرويم... و گورستان ها پر از مقبره هایی ست که هیچ کس نمی‌داند بر ساکنان آن چه گذشته است... کاش بر گور عشاق گلهای شقایق میروئید ...تا از باقی ساکنان این خاک کده  متمایز بودند...آن وقت شک نکن که  از قلب من به یادتو ...سرخ ترین گلها میروئید......

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

 

بخشی از نامه فروغ به ابراهیم گلستان

چرا دنیا اینقدر پر از چیزهای وحشتناک است؟ پر از محکومیت‌های وحشتناک است؟ پر از نیازهای وحشتناک است؟ پر از بیماری و جنون است؟ دیروز اینجا در مونیخ یک نفر مرد خودش را به دار کشیده و علتش این بوده که در جریان پخش مسابقۀ فوتبال آلمان و سوئیس تلویزیونش خراب می‌شود و چون نمی‌تواند بقیۀ مسابقه راتماشا کند از عصبانیت اول تلویزیون را می‌شکند و بعد خودکشی می‌کند. این خبر برای من خیلی عجیب بود. زندگی به یک چنین علاقه‌های کوچکی بسته شده و این علاقه‌ها با همۀ کوچکی‌شان حیاتی هستند و با وجود این به دست نمی‌آیند. قربانت بروم. من‌ که ترا دوست دارم. من ‌که ترا دوست دارم. من ‌که ترا دوست دارم.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

 از میان نامه های فروغ

من شب و روز به تو فکر میکنم و نام تو اشک به چشمم می آورد و هر وقت کسی از من می پرسد که چرا چهار دیوار اتاقم را ترک نمی کنم و به گردش و تفریح نمی روم، توی دلم می خندم. چون برای من دیگر این گردش و تفریح، و دور هم جمع شدن ها و وقت را با حرف های بی معنی تلف کردن، کار احمقانه و بی معنی شده. برای من خلوت خودم، خلوتی که با اندوه از دست دادن تو و سعادت گذشته ام رنگ گرفته، خیلی گواراتر و شیرین تر است.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

و خیال تو و یاد آوری روزهای گذشته گنجینه ی من است... با هوای نفس هایت نفس میکشم و به یاد چشمان مهربانت  و لبهای گرم از سخنوری ت و بی حد به یاد طنین صدایت اشک می ریزم ..که  تو یگانه ی قلبی هستی که تا ابد به یادت خواهد تپید.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

16 ساعت قبل، حواصیل گفته است:

 از میان نامه های فروغ

من شب و روز به تو فکر میکنم و نام تو اشک به چشمم می آورد و هر وقت کسی از من می پرسد که چرا چهار دیوار اتاقم را ترک نمی کنم و به گردش و تفریح نمی روم، توی دلم می خندم. چون برای من دیگر این گردش و تفریح، و دور هم جمع شدن ها و وقت را با حرف های بی معنی تلف کردن، کار احمقانه و بی معنی شده. برای من خلوت خودم، خلوتی که با اندوه از دست دادن تو و سعادت گذشته ام رنگ گرفته، خیلی گواراتر و شیرین تر است.

🥲

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

و من ایستاده بودم ...تردید از سراپای زندگیم سرازیر بود...تنهایی بی امانم شلاق میزد بر پیکر روزهام ...نمی‌دانستم چه کنم ...فقط میفهمیدم که تو را دوست دارم ، می‌دانستم که به لحظه های با تو بودن محتاجم... به ذره ذره ی زندگیم یادآوری بودنت آویخته ست ...نمی‌دانستم چه کنم بخدا نمی‌دانستم...اشتباه پشت اشتباه ... من از چشمهای تو افتادم اما تو همیشه در قلب من ادامه داری... گمت کرده بودم با وجودی که نشانی ات را داشتم ...بگذار بگویم بی‌پروا.... عزیزقلب من .. عزیز جان ِ من. ....تو را به خدای عاشقانه ها برگرد.    حتی برای تحقیر احساسم برگرد...بیا و مرا در هم بشکن ....هنوز هم دوستت دارم میفهمی؟

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...