حواصیل ارسال شده در 26 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت گفت چون صحرا همه پربرف گشت رفت ذوالنون در چنان روزی بدشت دید گبری را ز ایمان بی خبر دامنی ارزن درافکنده بسر برف میرفت و بصحرا میدوید دانه میپاشید و هرجا میدوید گفت ذوالنونش که ای دهقان راه از چه میپاشی تو این ارزن پگاه گفت در برفست عالم ناپدید چینه مرغان شد این دم ناپدید مرغکان را چینه پاشم این قدر تا خدا رحمت کند بر من مگر گفت ذوالنونش که چون بیگانهُ کی پذیرد تو مگر دیوانهٔ گفت اگر نپذیرد این بیند خدا گفت بیند گفت بس باشد مرا رفت ذوالنون سوی حج سالی دگر بر رخ آن گبر افتادش نظر دید او را عاشق آسا در طواف گفت ای ذوالنون چرا گفتی گزاف گفتی آن نپذیرد و بیند ولیک دید و بپسندید و بپذیرفت نیک هم مرا در آشنائی راه داد هم مرا جان ودلی آگاه داد هم مرا در خانهٔ خود پیش خواند هم مرا حیران راه خویش خواند هست در بیت اللهم همخانگی باز رستم زان همه بیگانگی زان سخن حالی بشد ذوالنون ز جای گفت ارزان میفروشی ای خدای گبری چل ساله چون از گردنش می بیندازی بمشتی ارزنش دوستی خود بدشمن میدهی این چنین ارزان به ارزن میدهی هاتفی در سر او آواز داد کانکه او را خواند حق یا باز داد گر بخواندش نه بعلت خواندش ور براندش نه بعلت راندش کار خلقست آنکه ملت ملتست هرچه زان درگه رود بی علتست الحكایة و التمثیل 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 26 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت 2 ساعت قبل، حواصیل گفته است: گفت چون صحرا همه پربرف گشت رفت ذوالنون در چنان روزی بدشت دید گبری را ز ایمان بی خبر دامنی ارزن درافکنده بسر برف میرفت و بصحرا میدوید دانه میپاشید و هرجا میدوید گفت ذوالنونش که ای دهقان راه از چه میپاشی تو این ارزن پگاه گفت در برفست عالم ناپدید چینه مرغان شد این دم ناپدید مرغکان را چینه پاشم این قدر تا خدا رحمت کند بر من مگر گفت ذوالنونش که چون بیگانهُ کی پذیرد تو مگر دیوانهٔ گفت اگر نپذیرد این بیند خدا گفت بیند گفت بس باشد مرا رفت ذوالنون سوی حج سالی دگر بر رخ آن گبر افتادش نظر دید او را عاشق آسا در طواف گفت ای ذوالنون چرا گفتی گزاف گفتی آن نپذیرد و بیند ولیک دید و بپسندید و بپذیرفت نیک هم مرا در آشنائی راه داد هم مرا جان ودلی آگاه داد هم مرا در خانهٔ خود پیش خواند هم مرا حیران راه خویش خواند هست در بیت اللهم همخانگی باز رستم زان همه بیگانگی زان سخن حالی بشد ذوالنون ز جای گفت ارزان میفروشی ای خدای گبری چل ساله چون از گردنش می بیندازی بمشتی ارزنش دوستی خود بدشمن میدهی این چنین ارزان به ارزن میدهی هاتفی در سر او آواز داد کانکه او را خواند حق یا باز داد گر بخواندش نه بعلت خواندش ور براندش نه بعلت راندش کار خلقست آنکه ملت ملتست هرچه زان درگه رود بی علتست الحكایة و التمثیل من ک ذوق مرگ شدم🌨 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حواصیل ارسال شده در 26 اردیبهشت مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت 39 دقیقه قبل، numb گفته است: من ک ذوق مرگ شدم🌨 ذوقِ شادمانی و سُرور و سلامتی ان شاالله. شادیتون پاینده. 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 26 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت 4 ساعت قبل، حواصیل گفته است: گفت چون صحرا همه پربرف گشت رفت ذوالنون در چنان روزی بدشت دید گبری را ز ایمان بی خبر دامنی ارزن درافکنده بسر برف میرفت و بصحرا میدوید دانه میپاشید و هرجا میدوید گفت ذوالنونش که ای دهقان راه از چه میپاشی تو این ارزن پگاه گفت در برفست عالم ناپدید چینه مرغان شد این دم ناپدید مرغکان را چینه پاشم این قدر تا خدا رحمت کند بر من مگر گفت ذوالنونش که چون بیگانهُ کی پذیرد تو مگر دیوانهٔ گفت اگر نپذیرد این بیند خدا گفت بیند گفت بس باشد مرا رفت ذوالنون سوی حج سالی دگر بر رخ آن گبر افتادش نظر دید او را عاشق آسا در طواف گفت ای ذوالنون چرا گفتی گزاف گفتی آن نپذیرد و بیند ولیک دید و بپسندید و بپذیرفت نیک هم مرا در آشنائی راه داد هم مرا جان ودلی آگاه داد هم مرا در خانهٔ خود پیش خواند هم مرا حیران راه خویش خواند هست در بیت اللهم همخانگی باز رستم زان همه بیگانگی زان سخن حالی بشد ذوالنون ز جای گفت ارزان میفروشی ای خدای گبری چل ساله چون از گردنش می بیندازی بمشتی ارزنش دوستی خود بدشمن میدهی این چنین ارزان به ارزن میدهی هاتفی در سر او آواز داد کانکه او را خواند حق یا باز داد گر بخواندش نه بعلت خواندش ور براندش نه بعلت راندش کار خلقست آنکه ملت ملتست هرچه زان درگه رود بی علتست الحكایة و التمثیل طلا 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حواصیل ارسال شده در 26 اردیبهشت مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت 3 ساعت قبل، حسین138 گفته است: طلا سپاس 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حواصیل ارسال شده در 26 اردیبهشت مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت به به چه سپید است سراپای خراسان .. بالطف نظر کرد به اقصای ،خراسان این برف چو عاشق که به معشوق رسیده ست بنشسته چه خوش بر قد و بالای خراسان بعد سالها برف اومد.. 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 27 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت 19 ساعت قبل، حواصیل گفته است: ذوقِ شادمانی و سُرور و سلامتی ان شاالله. شادیتون پاینده. ممنونم دلتون پر از آرامش و شادی باشه عزیزدل🪽 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 27 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت 13 ساعت قبل، حواصیل گفته است: به به چه سپید است سراپای خراسان .. بالطف نظر کرد به اقصای ،خراسان این برف چو عاشق که به معشوق رسیده ست بنشسته چه خوش بر قد و بالای خراسان بعد سالها برف اومد.. اه منم همین جا بودم ولی به برف نخوردم 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .