شعر تلفیقی س از اشعار چند شاعر نامی. خَمِ ابرویِ توام، هیچ گشایشی نشد 🩶🩶🩶🩶 وَه که در این خیالِ کَج، عمرِ عزیز شد تلف

[حواصیل]

گمان مبر که بغیر از تو آشنا دارم

بجز تو ره به کجا می برم که را دارم

 

روا ندارم اگر دیده در جهان نگرد

که از خیالِ تو آنی نظر جدا دارم

 

به خواب، دولت وصل تو بر سرم آمد

گمان بری که به بالش پر هما دارم

 

خیال را بفرست ار تو خود نمی آیی

که با خیالِ تو صد گونه ماجرا دارم

 

ترا به جان و دل از جان و دل وفادارم

که من خود از همه ملکِ جهان ترا دارم

 

تا بدان روز تو گویی: اجلم بگذارد

که تو در گردنم آویزی و من بگذارم؟

 

روزگاریست که بی مدّعیان می خواهم

که شبی بر سرِ کویِ تو به پایان آرم

 

ای بهم برزده زلف تو سراسر کارم

من چو موی توام آشفته، فرو نگذارم!

 

ز آتش سینهٔ ریشم خبرت شد گویی

که چو خاک از بر خود دور فگندی خوارم

 

چون تو را در گذر ای یار نمی‌یارم دید

با که گویم که بگوید سخنی با یارم؟

 

ور میسّر شودم باز شبِ قدرِ وصال

لب نهم بر لب جانانه و جان بسپارم

 

 

[Topaz]

27 دقیقه قبل، maynotknow گفته است:

گمان مبر که بغیر از تو آشنا دارم

بجز تو ره به کجا می برم که را دارم

 

روا ندارم اگر دیده در جهان نگرد

که از خیالِ تو آنی نظر جدا دارم

 

به خواب، دولت وصل تو بر سرم آمد

گمان بری که به بالش پر هما دارم

 

خیال را بفرست ار تو خود نمی آیی

که با خیالِ تو صد گونه ماجرا دارم

 

ترا به جان و دل از جان و دل وفادارم

که من خود از همه ملکِ جهان ترا دارم

 

تا بدان روز تو گویی: اجلم بگذارد

که تو در گردنم آویزی و من بگذارم؟

 

روزگاریست که بی مدّعیان می خواهم

که شبی بر سرِ کویِ تو به پایان آرم

 

ای بهم برزده زلف تو سراسر کارم

من چو موی توام آشفته، فرو نگذارم!

 

ز آتش سینهٔ ریشم خبرت شد گویی

که چو خاک از بر خود دور فگندی خوارم

 

چون تو را در گذر ای یار نمی‌یارم دید

با که گویم که بگوید سخنی با یارم؟

 

ور میسّر شودم باز شبِ قدرِ وصال

لب نهم بر لب جانانه و جان بسپارم

 

 

انتخاب عالی

[حواصیل]

2 ساعت قبل، Topaz گفته است:

انتخاب عالی

⚘️

[حسین138]

23 ساعت قبل، maynotknow گفته است:

روزگاریست که بی مدّعیان می خواهم

که شبی بر سرِ کویِ تو به پایان آرم

 

عالی