حواصیل ارسال شده در 18 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین (ویرایش شده) راستش را بخواهی اینجا.. زمان کندتر از قبل شده ...میخزد انگار ...چون حلزونی چندشناک و لزج روی پوست تنم.... نمیتوانم کثافتِ مشمئز کننده ی لحظه ها را از روحم بزدایم....فکر تو رهایم نمیکند.. که در این وانفسای تنهایی آدمها چگونه یک نفر شبیه تو نیست..!. چگونه بی مثال شده ای ... و من روبه زوال ...وامانده ام از جستجوی تو .....افسوس باد را به بند نتوان کشید.... راستش را بخواهی کم آوردم . میشوداز اول آشنا شویم .؟... ویرایش شده 18 فروردین توسط maynotknow 4 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حواصیل ارسال شده در 19 فروردین مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین جمعه را دوست ندارم ...بوی قرمه سبزی ظهر جمعه...بوی برنج کوپنی ..بوی کودکی... روبروی تلویزیون رنگی و صدای درد آور گوینده ... باخانمان براساس داستانی از هکتور مالو.... دفترهای پهن شده روی فرش..یک چشم به پرین و سرنوشتش ... دختری رها .. گیسوانی پریشان ...مسافر کوهها و دشتها. یک چشم به دختری نشسته در اسارت دیوارها.. تارهای گیسوانی باعث عقوبت... با هزاران ترس از توطئههای نهفته در فردا... جمعه را دوست ندارم...تنهایی ابدی انتظار مرگ..نمازهای خالی از آرامش...صف اول و اضطراب نگاه دیگران....خطبه های ترس آور و تهدید کننده..سوال لعنتی نوجوانی..خدا چرا مهربان نیست؟ جمعه را دوست ندارم ... روزهای بیپولی دانشجویی...افگار درهم پیچیده..آرمان های فروخورده ...شکست رویاها... جمعه را دوست ندارم ...انتخاب اجباری ...آدمهای تکرار و تحقیر...در امتداد روزمرگی پریشان..... عجیب است در هر جمعه گم میشوم... ...میان خودم و کودکی و نوجوانی و جوانی ...من از تمام زیستنم به یک تو خویشتنم را بستم... بیفایده ست .جمعه ها روز دلتنگی ست ...راستی جمعه را دوست داری ؟ 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حواصیل ارسال شده در 19 فروردین مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین (ویرایش شده) سر درد امانم را بریده...خیلی وقت است برای این سر دردهای میگرنی دارویی نمیخورم...میگذارم درد برود لابلای پرده های مغزم ....آنچنان درد میکشم تا درد خودش کم میآورد... چشمانم در حلقه های سیاه درد ...میدرخشند.. به گودی نشسته و اندوه زده .... درد از شقیقه هایم تپش را آغاز میکنند... چشم هایم را میبندم تا درد را تصور کنم ..... به تو فکر میکنم و دردی عمیقتر ...سوزنده تر.... کاری تر...قلبم را فشار میدهد... سردرد سرخم میکند مقابل درد ِ نبودت. می بینی.؟من چقدر جان سخت شده ام ... راستی چرا نمی میرم؟ ویرایش شده 19 فروردین توسط maynotknow 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حواصیل ارسال شده در 19 فروردین مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین در خودم زنی خلق کرده ام که کور است...راهِ.. رفتن بلد نیست... سردی و قهر نمیفهمد...خبط و ربط نمیفهمد ... بیچاره تر از آن است که بداند تو یک خیال باران زده ای. یک نفر که رفته ای..... توشادی گذشتمی..بخت سعیدِ رفتمی... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حواصیل ارسال شده در 19 فروردین مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین گاهی که خسته از عشقی...با ترانه های غم آلود....با شعرهای عاشقانه...با حافظ و مولانا و سعدی..با شراب و سیگار و گل .. رقص و آشوب و زمزمه..... شاید بتوانی ... دل را بیهوش کنی... روح را به بیراهه ها کشانی..جسم را به لجن برسانی..اما نمیتوانی عشق را خاموش کنی ... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 20 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین 15 ساعت قبل، maynotknow گفته است: گاهی که خسته از عشقی...با ترانه های غم آلود....با شعرهای عاشقانه...با حافظ و مولانا و سعدی..با شراب و سیگار و گل .. رقص و آشوب و زمزمه..... شاید بتوانی ... دل را بیهوش کنی... روح را به بیراهه ها کشانی..جسم را به لجن برسانی..اما نمیتوانی عشق را خاموش کنی ... سلام ظهر بخیر عالی بود نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حواصیل ارسال شده در 20 فروردین مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین 18 دقیقه قبل، حسین138 گفته است: سلام ظهر بخیر عالی بود ظهر شما هم بخیر.. خوب هستید ؟ 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 20 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین 36 دقیقه قبل، maynotknow گفته است: ظهر شما هم بخیر.. خوب هستید ؟ ممنون از شما، خوبید ان شالله که؟ نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 20 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین در ۱۴۰۲/۱۰/۲۹ در 08:29، maynotknow گفته است: جمعه را دوست ندارم ...بوی قرمه سبزی ظهر جمعه...بوی برنج کوپنی ..بوی کودکی... روبروی تلویزیون رنگی و صدای درد آور گوینده ... باخانمان براساس داستانی از هکتور مالو.... دفترهای پهن شده روی فرش..یک چشم به پرین و سرنوشتش ... دختری رها .. گیسوانی پریشان ...مسافر کوهها و دشتها. یک چشم به دختری نشسته در اسارت دیوارها.. تارهای گیسوانی باعث عقوبت... با هزاران ترس از توطئههای نهفته در فردا... جمعه را دوست ندارم...تنهایی ابدی انتظار مرگ..نمازهای خالی از آرامش...صف اول و اضطراب نگاه دیگران....خطبه های ترس آور و تهدید کننده..سوال لعنتی نوجوانی..خدا چرا مهربان نیست؟ جمعه را دوست ندارم ... روزهای بیپولی دانشجویی...افگار درهم پیچیده..آرمان های فروخورده ...شکست رویاها... جمعه را دوست ندارم ...انتخاب اجباری ...آدمهای تکرار و تحقیر...در امتداد روزمرگی پریشان..... عجیب است در هر جمعه گم میشوم... ...میان خودم و کودکی و نوجوانی و جوانی ...من از تمام زیستنم به یک تو خویشتنم را بستم... بیفایده ست .جمعه ها روز دلتنگی ست ...راستی جمعه را دوست داری ؟ اخ جمعه عصر، بد بود، (دیروز) 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 20 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین در ۱۴۰۲/۱۰/۲۹ در 00:21، maynotknow گفته است: راستش را بخواهی اینجا.. زمان کندتر از قبل شده ...میخزد انگار ...چون حلزونی چندشناک و لزج روی پوست تنم.... نمیتوانم کثافتِ مشمئز کننده ی لحظه ها را از روحم بزدایم....فکر تو رهایم نمیکند.. که در این وانفسای تنهایی آدمها چگونه یک نفر شبیه تو نیست..!. چگونه بی مثال شده ای ... و من روبه زوال ...وامانده ام از جستجوی تو .....افسوس باد را به بند نتوان کشید.... راستش را بخواهی کم آوردم . میشوداز اول آشنا شویم .؟... هعی: ) 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حواصیل ارسال شده در 20 فروردین مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین 3 ساعت قبل، حسین138 گفته است: اخ جمعه عصر، بد بود، (دیروز) برای من هم همی طو 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 20 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین هم اکنون، maynotknow گفته است: برای من هم همی طو پس هم درد بودیم،من افتاب تو صورتم، هی غروب میکرد،، حسابی دلگیر شده بود 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 20 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین 3 ساعت قبل، حسین138 گفته است: پس هم درد بودیم،من افتاب تو صورتم، هی غروب میکرد،، حسابی دلگیر شده بود غروبای جمعه همیشه دلگیرن 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 20 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین 26 دقیقه قبل، numb گفته است: غروبای جمعه همیشه دلگیرن اره، ی حس بدی داره، تمام هم نمیشه 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حواصیل ارسال شده در 20 فروردین مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین 4 ساعت قبل، حسین138 گفته است: پس هم درد بودیم،من افتاب تو صورتم، هی غروب میکرد،، حسابی دلگیر شده بود میفهمم. 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 20 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین هم اکنون، maynotknow گفته است: میفهمم. 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 20 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین 26 دقیقه قبل، حسین138 گفته است: اره، ی حس بدی داره، تمام هم نمیشه اوهوم هیچوقت دلیلشو نفهمیدم نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حواصیل ارسال شده در 20 فروردین مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین 2 دقیقه قبل، numb گفته است: اوهوم هیچوقت دلیلشو نفهمیدم به خاطر اینکه منتظریم منجی بیاد و نمیاد... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 21 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 21 فروردین 11 ساعت قبل، maynotknow گفته است: به خاطر اینکه منتظریم منجی بیاد و نمیاد... شاید..اینم ی حرفه 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حواصیل ارسال شده در 21 فروردین مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 فروردین 52 دقیقه قبل، حسین138 گفته است: شاید..اینم ی حرفه من از کفشدوزک دانستم که شک داری به حرفم 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 21 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 21 فروردین 11 ساعت قبل، maynotknow گفته است: من از کفشدوزک دانستم که شک داری به حرفم هزار سال این چه حرفیه من از اون آدما معتقدم 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .