حواصیل ارسال شده در 4 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین زني با تار تنهايي لباس تور مي بافد زني در کنج تاريکي نماز نور مي خواند * زني خو کرده با زنجير زني مانوس با زندان تمام سهم او اينست نگاه سرد زندانبان * زني را مي شناسم من که مي ميرد ز يک تحقير ولي آواز مي خواند که اين است بازي تقدير * زني با فقر مي سازد زني با اشک مي خوابد زني با حسرت و حيرت گناهش را نمي داند زني را مي شناسم من که شعرش بوي غم دارد ولي مي خندد و گويد که دنيا پيچ و خم دارد زني را مي شناسم من که ناي رفتنش رفته قدم هايش همه خسته دلش در زير پاهايش زند فرياد که بسه * زني را مي شناسم من که با شيطان نفس خود هزاران بار جنگيده و چون فاتح شده آخر به بدنامي بد کاران تمسخر وار خنديده * زني آواز مي خواند زني خاموش مي ماند زني حتي شبانگاهان ميان کوچه مي ماند 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 4 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین زنی خاموش می ماند... عااالی بود️ نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .