( • ᴖ • ｡)!dead

[numb]

ما خیلی حرف نمی‌زنیم، ولی خواستم بگم : 

"دلم برات تنگ شده و امیدوارم حالت خوب باشه."

[numb]

صبور

‏مثل درختی که در آتش می‌سوزد

‏و توانِ گریختن ندارد...

[numb]

من؛

همین منِ ساده،

باور کن 

برای یک بار برخاستن

هزار هزار بار فرو افتادم…

 

[numb]

نگران نباش اگه یه آدم عوضی تو زندگیت

بوده، هر آدمی نیاز داره یه عوضی تو زندگیش

بیاد تا دیگه اون احمق سابق نباشه..

 

 

 

 

[numb]

چقد این روزا این بیت شعر رو خوب درک میکنم:

"مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز

جوان ز حادثه‌ای پیر می‌شود گاهی..."

 

 

 

 

[numb]

من نمی توانم باور کنم فکر میکنم همش خواب می بینم آخر چطور ممکن است؟مگر می شود از دیوارها عبور کرد،یا از آب گذشت و خیس نشد؟!ما تمام این کارها را کردیم،حتی از کوه پرت شدیم و خراشی برنداشتیم.

_احمق!ما مرده ایم.

[numb]

و من خودم را با خستگی تمام از میان این 

فصل ها عبور می دهم،به امید نور کم سویی که در دور دست ها می درخشد.

[numb]

چقدر تو مغزم کشتمت 

ولی باز تو قلبم نفس کشیدی

[numb]

دیری،

به شوق دیدن فردا گریستم.

فردا چو شد،

به حسرت دیروز زیستم...

[numb]

چگونه فراموش کنم که جوانی من،

چطور سرد و خاموش گذشت...

[numb]

چه سخت است، پنهان کردن‌آن توده‌ی

در گلویت که سرریز است از غم‌ها، رازها

و زخم‌های پی‌درپی...

[numb]

هیچوقت آدم‌ها رو با انتظار امتحان نکنید، انتظار آدم رو عوض میکنه

[numb]

هوا دچار غم است و انسان، دچار تحمل...

[numb]

قصه‌ی ما همان‌طور مانده...

با هیچکس حرفی ندارم جز تو...

[numb]

در آسمان چه می بینی؟

-هم پاره ابر

هم غیاب دوست

[numb]

نوشته بود:

ما زود خسته شده ایم

ولی می دانی چه چیزی مرا می ترساند؟

این که قرار است حداقل۲۰سال دیگر با این خستگی زندگی کنیم.

و این روزگار خیلی از آدمای الانه...

[حسین138]

خیلی خسته هستی دختر 

ی کم پر انرژی باش،

چندتا پست ها خوندم دلم گرفت که هیچ، یاد بدهکاریام هم افتادم

[numb]

2 ساعت قبل، حسین138 گفته است:

خیلی خسته هستی دختر 

ی کم پر انرژی باش،

چندتا پست ها خوندم دلم گرفت که هیچ، یاد بدهکاریام هم افتادم

 ببخشید شبا یه کم دلگیره برام

ولی چشم️

 

[numb]

نگاه کردم و در خود همه تو‌ را دیدم...

[numb]

میدونی زندگی مثل تئاتره 

مردم حتی برای گریه هامونم دست میزنن...

[numb]

تو را در خواب میبینم...

و فراموش میکنم بیدار شدن را ...

[numb]

قوی به نظر می‌رسید و شکایتی هم به هیچ چیز نداشت، اما از همه بی‌پناه‌تر بود...

[numb]

«تاریکم. فردا سراغ من بیا.»

[numb]

از حالِ من مپرس که بسیار

 خسته‌ام: )

[numb]

روزها در فکر این که به شب پناه میبری

شب ها می بینی به چه روزی افتاده ای