رفتن به مطلب

خواب بیداری-_-


حسین138

ارسال های توصیه شده

عشق یعنی به جهان با تومدارابکنم
زندگی را به نفس های تو سر پابکنم

لحظه را برجهت عشق توپیونددهم
درد را با تو و عشق تو مداوا بکنم

رنگ‌ تقویم دلم را بنویسم با عشق
قلمم  را به دم عشق تو مهیا  بکنم

روزوشب نگذرم ازمرزخیالت، باید
صحنه ی دلبری عشق تو احیا بکنم

روی پاهای تصور به زمین تکیه زدم
برفتم تا لب ایوان که تو تماشا بکنم؛

بهترین معجزه خوب خدایی بخودم
گم شدن های دلم را به تو پیدا بکنم

بشکنم قفل سکوتی که جهان داده بمن
موی فرهاد را به تصویر تو  زیبا  بکنم

بکشم نقش تو را واژه به آتش بکشم
تا خودم  را که باز با تو شیدا بکنم

بنویسم به هر آنجا که تو را می بیند
عشق یعنی همه از عشق تو مآوا بکنم

نفسم را بدهم تا تو نفس باشی و بس
روز را  در هوس  روی  تو  فردا  بکنم

خط زنم دفتراحساس جهان را و فقط
همه جا  حادثه ی چشم تو  معنا بکنم

خواب بیداری من عطرنفس های تو دارد
عشق این است که من یاد توهرجابکنم

قدم و فکر و قلم را بزدم در ره عشق
بشوم موج و دلم  چو تو دریا بکنم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

1 ساعت قبل، حسین138 گفته است:

عشق یعنی به جهان با تومدارابکنم
زندگی را به نفس های تو سر پابکنم

لحظه را برجهت عشق توپیونددهم
درد را با تو و عشق تو مداوا بکنم

رنگ‌ تقویم دلم را بنویسم با عشق
قلمم  را به دم عشق تو مهیا  بکنم

روزوشب نگذرم ازمرزخیالت، باید
صحنه ی دلبری عشق تو احیا بکنم

روی پاهای تصور به زمین تکیه زدم
برفتم تا لب ایوان که تو تماشا بکنم؛

بهترین معجزه خوب خدایی بخودم
گم شدن های دلم را به تو پیدا بکنم

بشکنم قفل سکوتی که جهان داده بمن
موی فرهاد را به تصویر تو  زیبا  بکنم

بکشم نقش تو را واژه به آتش بکشم
تا خودم  را که باز با تو شیدا بکنم

بنویسم به هر آنجا که تو را می بیند
عشق یعنی همه از عشق تو مآوا بکنم

نفسم را بدهم تا تو نفس باشی و بس
روز را  در هوس  روی  تو  فردا  بکنم

خط زنم دفتراحساس جهان را و فقط
همه جا  حادثه ی چشم تو  معنا بکنم

خواب بیداری من عطرنفس های تو دارد
عشق این است که من یاد توهرجابکنم

قدم و فکر و قلم را بزدم در ره عشق
بشوم موج و دلم  چو تو دریا بکنم

شاعر این شعر زیبا  خودتون هستید؟ 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

9 دقیقه قبل، maynotknow گفته است:

زیباست 

نوش روانتان، شعر ی استعداد خاص میخواد که نصیب من نشده،ولی از دیار شعر و ادب هستم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

45 دقیقه قبل، حسین138 گفته است:

نوش روانتان، شعر ی استعداد خاص میخواد که نصیب من نشده،ولی از دیار شعر و ادب هستم

حسی به من میگه شکسته نفسی میفرمایید ... شیرازی هستید ؟

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

36 دقیقه قبل، maynotknow گفته است:

حسی به من میگه شکسته نفسی میفرمایید ... شیرازی هستید ؟

نه بابا من شاگرد شوفرم، دیگه همه اینجا میدونن، اره شیرازی هستم، 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

15 دقیقه قبل، حسین138 گفته است:

نه بابا من شاگرد شوفرم، دیگه همه اینجا میدونن، اره شیرازی هستم، 

در اقصای عالم بگشتم بسی

به سر بردم ایام با هرکسی

 

چو پاکان شیراز خاکی نهاد

ندیدم، که رحمت براین خاک باد🙏

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

37 دقیقه قبل، maynotknow گفته است:

در اقصای عالم بگشتم بسی

به سر بردم ایام با هرکسی

 

چو پاکان شیراز خاکی نهاد

ندیدم، که رحمت براین خاک باد🙏

خویشتن نشناخت مسکین آدمی 

از فزونی آمد وشد در کمی

خویشتن را ادمی ارزان فروخت

بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

17 دقیقه قبل، حسین138 گفته است:

خویشتن نشناخت مسکین آدمی 

از فزونی آمد وشد در کمی

خویشتن را ادمی ارزان فروخت

بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت

 

آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت

وان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدت

 

آن نفسی که باخودی خود تو شکار پشه‌ای

وان نفسی که بیخودی پیل شکار آیدت

 

آن نفسی که باخودی بسته ابر غصه‌ای

وان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدت

 

آن نفسی که باخودی یار کناره می‌کند

وان نفسی که بیخودی باده یار آیدت

 

آن نفسی که باخودی همچو خزان فسرده‌ای

وان نفسی که بیخودی دی چو بهار آیدت

 

جمله بی‌قراریت از طلب قرار تست

طالب بی‌قرار شو تا که قرار آیدت

 

جمله ناگوارشت از طلب گوارش است 

ترک گوارش ار کنی زهر گوار آیدت

 
جمله بی‌مرادیت از طلب مراد تست
ور نه همه مرادها همچو نثار آیدت
 
عاشق جور یار شو عاشق مهر یار نیست 
تا که نگار نازگر عاشق زار آیدت
 
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

27 دقیقه قبل، maynotknow گفته است:

 

آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت

وان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدت

 

آن نفسی که باخودی خود تو شکار پشه‌ای

وان نفسی که بیخودی پیل شکار آیدت

 

آن نفسی که باخودی بسته ابر غصه‌ای

وان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدت

 

آن نفسی که باخودی یار کناره می‌کند

وان نفسی که بیخودی باده یار آیدت

 

آن نفسی که باخودی همچو خزان فسرده‌ای

وان نفسی که بیخودی دی چو بهار آیدت

 

جمله بی‌قراریت از طلب قرار تست

طالب بی‌قرار شو تا که قرار آیدت

 

جمله ناگوارشت از طلب گوارش است 

ترک گوارش ار کنی زهر گوار آیدت

 
جمله بی‌مرادیت از طلب مراد تست
ور نه همه مرادها همچو نثار آیدت
 
عاشق جور یار شو عاشق مهر یار نیست 
تا که نگار نازگر عاشق زار آیدت
 

عالی بود لذت بردم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

31 دقیقه قبل، maynotknow گفته است:

 

آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت

وان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدت

 

آن نفسی که باخودی خود تو شکار پشه‌ای

وان نفسی که بیخودی پیل شکار آیدت

 

آن نفسی که باخودی بسته ابر غصه‌ای

وان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدت

 

آن نفسی که باخودی یار کناره می‌کند

وان نفسی که بیخودی باده یار آیدت

 

آن نفسی که باخودی همچو خزان فسرده‌ای

وان نفسی که بیخودی دی چو بهار آیدت

 

جمله بی‌قراریت از طلب قرار تست

طالب بی‌قرار شو تا که قرار آیدت

 

جمله ناگوارشت از طلب گوارش است 

ترک گوارش ار کنی زهر گوار آیدت

 
جمله بی‌مرادیت از طلب مراد تست
ور نه همه مرادها همچو نثار آیدت
 
عاشق جور یار شو عاشق مهر یار نیست 
تا که نگار نازگر عاشق زار آیدت
 
 

دل پیش تو و دیده به جای دگرستم

تا خصم نداند که تو را می‌نگرستم

 

روزی به درآیم من از این پرده ناموس

هر جا که بتی چون تو ببینم بپرستم

 

آن عهد که گفتی نکنم مهر فراموش

بشکستی و من بر سر پیمان درستم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

9 ساعت قبل، حسین138 گفته است:
 

دل پیش تو و دیده به جای دگرستم

تا خصم نداند که تو را می‌نگرستم

 

روزی به درآیم من از این پرده ناموس

هر جا که بتی چون تو ببینم بپرستم

 

آن عهد که گفتی نکنم مهر فراموش

بشکستی و من بر سر پیمان درستم

چو بستی در به روی من به کوی صبر رو کردم

چو درمانم نبخشیدی به دردِ خویش خو کردم

 

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو

به خود باز آمدم نقش تو در خود جست‌وجو کردم

 

خیالت ساده‌دل‌تر بود و با ما از تو یکروتر

من این‌ها هردو با آیینهٔ دل روبه‌رو کردم

 

فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را

ز حال گریهٔ پنهان حکایت با سبو کردم

 

فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو

سرای دیده با اشکِ ندامت شست‌و‌شو کردم

 

صفایی بود دیشب با خیالت خلوتِ ما را

ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم

 

مَلول از نالهٔ بلبل مباش ای باغبان رفتم

حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم

 

تو با اَغیار پیش چشم من مِی در سبو کردی

من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

 

حراج عشق و تاراج جوانی وحشت پیری

در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

2 ساعت قبل، maynotknow گفته است:

چو بستی در به روی من به کوی صبر رو کردم

چو درمانم نبخشیدی به دردِ خویش خو کردم

 

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو

به خود باز آمدم نقش تو در خود جست‌وجو کردم

 

خیالت ساده‌دل‌تر بود و با ما از تو یکروتر

من این‌ها هردو با آیینهٔ دل روبه‌رو کردم

 

فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را

ز حال گریهٔ پنهان حکایت با سبو کردم

 

فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو

سرای دیده با اشکِ ندامت شست‌و‌شو کردم

 

صفایی بود دیشب با خیالت خلوتِ ما را

ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم

 

مَلول از نالهٔ بلبل مباش ای باغبان رفتم

حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم

 

تو با اَغیار پیش چشم من مِی در سبو کردی

من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

 

حراج عشق و تاراج جوانی وحشت پیری

در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم

سلام

بصبر

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

4 ساعت قبل، حسین138 گفته است:

سلام

بصبر

ظاهر نکنم پیش رقیبان الم دل

با مردم بی غم نتوان گفت غم دل

 

جا کن به دل و دیده، که غیر از تو نشاید

سلطان سراپرده چشم و حرم دل

 

ای صبر، کجایی؟ که ز حد میگذرد باز

بر دل ستم آن مه و بر من ستم دل

 

پای دلم افگار شد از خار ره عشق

ای کاش! درین ره نرسیدی قدم دل

 
در عشق تو رسوای جهانست هلالی

گاه از غم بسیار و گه از صبر کم دل

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

2 ساعت قبل، maynotknow گفته است:

ظاهر نکنم پیش رقیبان الم دل

با مردم بی غم نتوان گفت غم دل

 

جا کن به دل و دیده، که غیر از تو نشاید

سلطان سراپرده چشم و حرم دل

 

ای صبر، کجایی؟ که ز حد میگذرد باز

بر دل ستم آن مه و بر من ستم دل

 

پای دلم افگار شد از خار ره عشق

ای کاش! درین ره نرسیدی قدم دل

 
در عشق تو رسوای جهانست هلالی

گاه از غم بسیار و گه از صبر کم دل

طلبت باشه تا دستم آزاد بشه

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

47 دقیقه قبل، حسین138 گفته است:

طلبت باشه تا دستم آزاد بشه

فردا کجا خلاص دهی آن مرید را؟

کامروز قرض دار شد از بهر آش تو

 

با اوحدی مباف کرامات خود، که هیچ

کاری نمی رود ز بباش و مباش تو 😅

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هم اکنون، maynotknow گفته است:

فردا کجا خلاص دهی آن مرید را؟

کامروز قرض دار شد از بهر آش تو

 

با اوحدی مباف کرامات خود، که هیچ

کاری نمی رود ز بباش و مباش تو 😅

رنگ چشمانت به شعرم خودنمایی می کند
چون عسل دارد، غزل را هم هوایی می کند

مثل یک قایق شدم بر روی امواجِ غزل
چشم  زیبایت  برایم  ناخدایی  می کند

می رود قلبم به هر سویی نگاهت می رود
لامروت  هر  زمانی  دلربایی  می کند

گاه ، با آرامش و گاهی چنان وحشی و تند
شورشی دارد نگو،، کشور گشایی می کند

هرکسی تا دیده  چشمانت دلش بلوا شده 
بس که لاکردارِ بی دین بی حیایی می کند

کشورِ قلبم کنون دربست،، تحتِ امر اوست
شه نشینی دارد و هی کدخدایی می کند

تا بخواهم فرصتی غافل شوم با یک غزل
رنگِ چشمانت به شعرم خودنمایی می

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در ۱۴۰۲/۱۰/۴ در 08:06، حسین138 گفته است:

رنگ چشمانت به شعرم خودنمایی می کند
چون عسل دارد، غزل را هم هوایی می کند

مثل یک قایق شدم بر روی امواجِ غزل
چشم  زیبایت  برایم  ناخدایی  می کند

می رود قلبم به هر سویی نگاهت می رود
لامروت  هر  زمانی  دلربایی  می کند

گاه ، با آرامش و گاهی چنان وحشی و تند
شورشی دارد نگو،، کشور گشایی می کند

هرکسی تا دیده  چشمانت دلش بلوا شده 
بس که لاکردارِ بی دین بی حیایی می کند

کشورِ قلبم کنون دربست،، تحتِ امر اوست
شه نشینی دارد و هی کدخدایی می کند

تا بخواهم فرصتی غافل شوم با یک غزل
رنگِ چشمانت به شعرم خودنمایی می

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌

زیبا بود.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...