رفتن به مطلب

تماس بی پاسخ


ارسال های توصیه شده

اول صبحی ویرش گرفته بود برود توی این هوای سرد زیر این باران گه گداری آذر قدم بزند و با درخت های مرده ی پارک سکوت را تمرین کند... این چیزها سرحالش می‌کرد.  شادی تا عمق جانش نفوذ کرد. دست هاش توی جیب پالتو بود و ناغافل قدم میگذاشت توی چاله های آب . هوای سرد و خلسه آور هوایی ش کرد گوشی ش را برداشت شماره ای  آشنا... ثانیه ای بعد....مخاطب در دسترس نمی‌باشد تماس شما از طریق پیامک ... دکمه قرمز ...زل زد به درختهای خسته... میدانست هیچوقت خوب نخواهد شد...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...