رفتن به مطلب

(یادبودی برای شوالیه)(۱۳۱۸... 1402)


ارسال های توصیه شده

روز آرامی بود , پیرمرد پشت میز تحریرش،نشسته بود و به عادت معمول کارهای روزانه اش را یادداشت میکرد، عینکش انگار بار سنگین روی صورتش باشد ، باز عذابش میداد، زنش توی پذیرایی جلوی تلویزیون نشسته بود و گاهی هم به تلفنش جواب میداد ،،،پیرمرد زل زد به تصاویر خودش ، با آن قامت بلند و استوار ،  اکنون جز یک کوه درد چه  بود . پیرمرد هنوز دلش برای کیارستمی تنگ میشد، ذهنش پر کشید به سال‌های جوانی ، روزهای درخشان آزادی درایرانِ جان.  به شادی های معصومانه مردم ، وقتی گاو مش حسن را نگاه می‌کردند،  به افسردگی نسل فیلسوفی که هامون را دوست داشتند، پیرمرد خاطره بازی ها کرد ، هر چه ساخت درخشید ، هر چه تفکر به پرده ریخته بود یک بمب ساعتی بود در روح و جان مخاطب ،،،، در هشتاد و سه سالگی از خویشتن خویش راضی بود ، چرا که دنیایش را آنگونه ترسیم کرده بود که دوست داشت ، تماشاگرش با سنتوری هم رقصیده بودو هم گریه کرده بود ، لیلا زنی که همسرش را بخشید تا کودکی متولد شود ،،،، سارا ،... پری ... زنی که برای نجات عشقش جنگید ، نارنجی پوش عاشق ،مهمان مامان  که زندگی حقیرانه ی پر از محبت ما بود... چه کرده بود داریوش که این چنین از شاهان هم فراتر رفته بود ‌..... پیرمرد  دلش سفر میخواست ، یک سفر بدون بازگشت ،،، غرقه در خون سرخِ خویش ... سفرت به خیر ... چشم  های ما برای تو خالصانه بارید .... خدایت بیامرزد ... 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

10 دقیقه قبل، maynotknow گفته است:

روز آرامی بود , پیرمرد پشت میز تحریرش،نشسته بود و به عادت معمول کارهای روزانه اش را یادداشت میکرد، عینکش انگار بار سنگین روی صورتش باشد ، باز عذابش میداد، زنش توی پذیرایی جلوی تلویزیون نشسته بود و گاهی هم به تلفنش جواب میداد ،،،پیرمرد زل زد به تصاویر خودش ، با آن قامت بلند و استوار ،  اکنون جز یک کوه درد چه  بود . پیرمرد هنوز دلش برای کیارستمی تنگ میشد، ذهنش پر کشید به سال‌های جوانی ، روزهای درخشان آزادی درایرانِ جان.  به شادی های معصومانه مردم ، وقتی گاو مش حسن را نگاه می‌کردند،  به افسردگی نسل فیلسوفی که هامون را دوست داشتند، پیرمرد خاطره بازی ها کرد ، هر چه ساخت درخشید ، هر چه تفکر به پرده ریخته بود یک بمب ساعتی بود در روح و جان مخاطب ،،،، در هشتاد و سه سالگی از خویشتن خویش راضی بود ، چرا که دنیایش را آنگونه ترسیم کرده بود که دوست داشت ، تماشاگرش با سنتوری هم رقصیده بودو هم گریه کرده بود ، لیلا زنی که همسرش را بخشید تا کودکی متولد شود ،،،، سارا ،... پری ... زنی که برای نجات عشقش جنگید ، نارنجی پوش عاشق ،مهمان مامان  که زندگی حقیرانه ی پر از محبت ما بود... چه کرده بود داریوش که این چنین از شاهان هم فراتر رفته بود ‌..... پیرمرد  دلش سفر میخواست ، یک سفر بدون بازگشت ،،، غرقه در خون سرخِ خویش ... سفرت به خیر ... چشم  های ما برای تو خالصانه بارید .... خدایت بیامرزد ... 

عالی بود 🌹👌

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...