رفتن به مطلب

کارمند بیوه ی بانک


ارسال های توصیه شده

خواننده بداند که ادمها الزاما همیشه بدبخت و بیچاره و ناچار و نادار نیستند،  گاهی آدمهایی هستند هیچ چیزی کم ندارند،  الا اینکه گذشته وامانده دست از سرشان بر نمیدارد،  با این توضیح مختصر برویم سر اصل مطلب،  ماهی مهدوی، کارمند ساده ی بانک کشاورزی شعبه ی حیدرآباد، فقط یک زن تنها بود که بعد مرگ همسر مرحومش، غمی به وسعت  دنیا روی دلش آوارشده،   او یک پسر ده ساله داشت،  و فامیلی که مدام کنارش بودند،  وقتی شوهرش مرد سی و پنج ساله بود،  تا یکسال ابروها را اصلاح نکرد و بند نینداخت  ،  اوایل دل خودش بود اما بعدها از، ترس حرف مردم...  مواظب بود شخصیتش لگد کوب حرف بقیه نشود، سال دوم حس میکرد دلش میخواهد نگاه آدمها را تفسیر کند،  رییس نگاه هیزی داشت،  ماهی از هیکل قناس او بدش می آمد اما خب رییس بود و کلاس داشت  برای  کار مندی مثل او... توجه رییس مآبانه ... پس خنده های ریزش با رییس گرچه از ته دل نبود اما اثرات خوبی در پاداشها و اضافه حقوق ها داشت....  همکار ش اقای ف نفر بعدی لیست بود.... او مردی بود که انگار زنش فراموشش کرده باشد... توی تمام این سالها که ماهی میشناختش،   هیچ وقت پیراهنی اتو زده نپوشیده بود و موهایش نامرتب و گاها شکم گنده اش از بین دکمه ها نمایان بود.... نگاه او را پر حسرت یافته بود انگار که بگوید... ماهی،  ماهی، کاش تو،،،  و بقیه حرفش را قورت بدهد...  ماهی او را از قلم نینداخته  بود و سهم او لقمه های صبحانه و تکه های کیک دستپخت خودش بود، که هر بار با خونسردی تمام روی میز مرد میگذاشت و به جمله ی قابل شما رو نداره مزین میکرد و با بی اعتنایی میز مرد رو ترک میکرد.  زیر چشمی دیده بود که اینکار هر باردر وجود مرد سبب ساز  چه انقلاب عظیمی می شود، و الطاف گاه و بیگاه مرد که با انجام کارهای عقب مانده از مرخصی های ماهی جبران مافات با چاشنی افتخار می کنم کاری براتون انجام بدم ماهی خانم.... 

نفر سوم لیست مرد سی و هشت ساله ای بود که یکی از صاحب حسابان در بانک و سرمایه گذار در بورس بود...  مردی با چشمانی عجیب و لبخندی عمیق،  او روزهای چهارشنبه با یک عالمه چک و اوراق می آمد تا حساب و کتابهای شرکتش را انجام دهد و  در حسابرسی های ارزی ش که تخصص ماهی بود  ،  به اهداف مورد نظرش برسد،  چهارشنبه برای ماهی یک روز در هفته نبود یک سال در تقویم عمرش بود، او که می آمد با آن ریش اصلاح شده و خط ریش های چکمه ای،  تمام بانک ملتهب حضورش میشد، ماهی دیده بود مشتری ها ی معمولی بانک هم در او ذوب می شوند، حسادت همکارانش وقتی او کنار ماهی مینشست دیدنی بود،  زن نمیدانست این جذبه ی جنسی یک مرد است یا تقدسی در روح او که اینچنین بیتابش میکند،  مرد بیخیال و معمولی انگار هیج یک از رفتارهای او را نمی بیند،  گاها دستش را روی دست ماهی میگذاشت و انگار تبی را در وجودش بررسی کند،  نگاهی به چشمهای ماهی،  و دستی که توسط ماهی رد میشد،  مرد بی اعتنا بر می خاست و بدون کلامی تا ملاقات بعدی او را در دنیای دلتنگی رها میکرد،،،  ماهی کارمند بیوه ی بانک کشاورزی شعبه ی حیدر آباد دلش میخواست یک سوگلی،  یک کدبانو،  و یک عشق باشد،،، اما مناسبات اجتماعی دست های او را بسته بود...سالها گذشت  ماهی درتولد شصت سالگی ش به دردی عجیب و ناشناخته از دنیا رفت،،،  پسرش بعدها به خاله ش گفته بود،،  مادرم هر شب کنار پنجره به تماشای ماه مینشست، انگاری منتظر بود یکی از ماه بیاید سراغش.... 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

10 ساعت قبل، maynotknow گفته است:

خواننده بداند که ادمها الزاما همیشه بدبخت و بیچاره و ناچار و نادار نیستند،  گاهی آدمهایی هستند هیچ چیزی کم ندارند،  الا اینکه گذشته وامانده دست از سرشان بر نمیدارد،  با این توضیح مختصر برویم سر اصل مطلب،  ماهی مهدوی، کارمند ساده ی بانک کشاورزی شعبه ی حیدرآباد، فقط یک زن تنها بود که بعد مرگ همسر مرحومش، غمی به وسعت  دنیا روی دلش آوارشده،   او یک پسر ده ساله داشت،  و فامیلی که مدام کنارش بودند،  وقتی شوهرش مرد سی و پنج ساله بود،  تا یکسال ابروها را اصلاح نکرد و بند نینداخت  ،  اوایل دل خودش بود اما بعدها از، ترس حرف مردم...  مواظب بود شخصیتش لگد کوب حرف بقیه نشود، سال دوم حس میکرد دلش میخواهد نگاه آدمها را تفسیر کند،  رییس نگاه هیزی داشت،  ماهی از هیکل قناس او بدش می آمد اما خب رییس بود و کلاس داشت  برای  کار مندی مثل او... توجه رییس مآبانه ... پس خنده های ریزش با رییس گرچه از ته دل نبود اما اثرات خوبی در پاداشها و اضافه حقوق ها داشت....  همکار ش اقای ف نفر بعدی لیست بود.... او مردی بود که انگار زنش فراموشش کرده باشد... توی تمام این سالها که ماهی میشناختش،   هیچ وقت پیراهنی اتو زده نپوشیده بود و موهایش نامرتب و گاها شکم گنده اش از بین دکمه ها نمایان بود.... نگاه او را پر حسرت یافته بود انگار که بگوید... ماهی،  ماهی، کاش تو،،،  و بقیه حرفش را قورت بدهد...  ماهی او را از قلم نینداخته  بود و سهم او لقمه های صبحانه و تکه های کیک دستپخت خودش بود، که هر بار با خونسردی تمام روی میز مرد میگذاشت و به جمله ی قابل شما رو نداره مزین میکرد و با بی اعتنایی میز مرد رو ترک میکرد.  زیر چشمی دیده بود که اینکار هر باردر وجود مرد سبب ساز  چه انقلاب عظیمی می شود، و الطاف گاه و بیگاه مرد که با انجام کارهای عقب مانده از مرخصی های ماهی جبران مافات با چاشنی افتخار می کنم کاری براتون انجام بدم ماهی خانم.... 

نفر سوم لیست مرد سی و هشت ساله ای بود که یکی از صاحب حسابان در بانک و سرمایه گذار در بورس بود...  مردی با چشمانی عجیب و لبخندی عمیق،  او روزهای چهارشنبه با یک عالمه چک و اوراق می آمد تا حساب و کتابهای شرکتش را انجام دهد و  در حسابرسی های ارزی ش که تخصص ماهی بود  ،  به اهداف مورد نظرش برسد،  چهارشنبه برای ماهی یک روز در هفته نبود یک سال در تقویم عمرش بود، او که می آمد با آن ریش اصلاح شده و خط ریش های چکمه ای،  تمام بانک ملتهب حضورش میشد، ماهی دیده بود مشتری ها ی معمولی بانک هم در او ذوب می شوند، حسادت همکارانش وقتی او کنار ماهی مینشست دیدنی بود،  زن نمیدانست این جذبه ی جنسی یک مرد است یا تقدسی در روح او که اینچنین بیتابش میکند،  مرد بیخیال و معمولی انگار هیج یک از رفتارهای او را نمی بیند،  گاها دستش را روی دست ماهی میگذاشت و انگار تبی را در وجودش بررسی کند،  نگاهی به چشمهای ماهی،  و دستی که توسط ماهی رد میشد،  مرد بی اعتنا بر می خاست و بدون کلامی تا ملاقات بعدی او را در دنیای دلتنگی رها میکرد،،،  ماهی کارمند بیوه ی بانک کشاورزی شعبه ی حیدر آباد دلش میخواست یک سوگلی،  یک کدبانو،  و یک عشق باشد،،، اما مناسبات اجتماعی دست های او را بسته بود...سالها گذشت  ماهی درتولد شصت سالگی ش به دردی عجیب و ناشناخته از دنیا رفت،،،  پسرش بعدها به خاله ش گفته بود،،  مادرم هر شب کنار پنجره به تماشای ماه مینشست، انگاری منتظر بود یکی از ماه بیاید سراغش.... 

👌👌

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...