numb ارسال شده در 19 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین بعد از اين از تو دگر هيچ نخواهم نه درودی نه پيامی نه نشانی ره خود گيرم و ره بر تو گشايم زانکه ديگر تو نه آنی تو نه آنی ... 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 19 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین شب به روی جادهٔ نمناک سایه های ما ز ما گویی گریزانند دور از ما در نشیب راه در غبار شوم مهتابی که می لغزد سرد و سنگین بر فراز شاخه های تاک سوی یکدیگر به نرمی پیش می رانند شب به روی جاده ی نمناک در سکوت خاک عطر آگین نا شکیبا گه به یکدیگر می آویزند سایه های ما ... همچو گلهایی که مستند از شراب شبنم دوشین گویی آنها در گریز تلخشان از ما نغمه هایی را که ما هرگز نمی خوانیم نغمه هایی را که ما با خشم در سکوت سینه می رانیم زیر لب با شوق می خوانند 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 19 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین رفتم؛مرا ببخش و مگو او وفا نداشت! راهی به جز گریز، برایم نمانده بود... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 19 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین می خزم همچو مار تبداری بر علفهای خیس تازه ی سرد آه با این خروش و این طغیان دل گمراه من چه خواهد کرد؟ 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 19 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین بیش از اینها،آه،آری بیش از اینها می توان خاموش ماند می توان ساعات طولانی با نگاهی چون نگاه مردگان ثابت خیره شد در دود یک سیگار خیره شد در شکل یک فنجان در گلی بیرنگ بر قالی در خطی موهوم بر دیوار می توان با پنجه های خشک پرده را یکسو کشید و دید در میان کوچه باران تند می بارد کودکی با بادبادکهای رنگینش ایستاده زیر یک طاقی گاری فرسوده ای میدان خالی را با شتابی پر هیاهو ترک میگوید می توان بر جای باقی ماند در کنار پرده‚اما کور‚اما کر می توان فریاد زد با صدایی سخت کاذب سخت بیگانه دوست می دارم..! 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 19 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین تورا می خواهم و دانم که هرگز به کام دل در آعوشت نگیرم تویی آن آسمان صاف و روشن من این کنج قفس، مرغی اسیرم ز پشت میله های سرد و تیره نگاه حسرتم حیران به رویت در این فکرم که دستی پیش آید و من ناگه گشایم پر به سویت در این فکرم که در یک لحظه غفلت از این زندان خامش پر بگیرم به چشم مرد زندانبان بخندم کنارت زندگی از سر بگیرم در این فکرم من و دانم که هرگز مرا یارای رفتن زین قفس نیست اگر هم مرد زندانبان بخواهد دگر از بهر پروازم نفس نیست ز پشت میله ها، هر صبح روشن نگاه کودکی خندد به رویم چو من سر می کنم آواز شادی لبش با بوسه می آید به سویم اگر ای آسمان خواهم که یک روز از این زندان خامش پر بگیرم به چشم کودک گریان چه گویم زمن بگذر، که من مرغی اسیرم من آن شمعم که با سوز دل خویش فروزان می کنم ویرانه ای را اگر خواهم که خاموشی گزینم پریشان می کنم کاشانه ای را 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 19 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین جمعهی ساکت جمعهی متروک جمعهی چون کوچههای کهنه، غمانگیز جمعهی اندیشههای تنبل بیمار جمعهی خمیازههای موذی کشدار جمعهی بی انتظار جمعهی تسلیم خانهی خالی خانهی دلگیر خانهی دربسته بر هجوم جوانی خانهی تاریکی و تصور خورشید خانهی تنهایی و تفال و تردید خانهی پرده، کتاب، گنجه، تصاویر آه، چه آرام و پر غرور گذر داشت زندگی من چو جویبار غریبی در دل این جمعههای ساکت متروک در دل این خانههای خالی دلگیر آه، چه آرام و پر غرور گذر داشت... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 19 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین ما مثل مردگان هزاران هزار ساله به هم میرسیم و آنگاه خورشید بر تباهی اجساد مان قضاوت خواهد کرد 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 20 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین چون نگهبانی که در کف مشعلی دارد میخرامد شب ! میان شهر خواب آلود خانهها با روشناییهایِ رویایی یک به یک در گیر و دار بوسهی بدرود ... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
محنت ارسال شده در 21 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 21 فروردین در ۱۴۰۲/۱۰/۳۰ در 00:41، numb گفته است: من از دیار عروسکها میآیم از زیر سایههای درختان کاغذی در باغ یک کتاب مصور از فصلهای خشک تجربههای عقیم دوستی و عشق... دمت گرم 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
محنت ارسال شده در 21 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 21 فروردین ترس بی سبب، درد بی سبب دنیا کوچکتر از هیچ است حلقۀ ابدیت از انگشتِ عشق به ژرفایِ نیستی فرو می لغزد 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 21 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 21 فروردین ۱ ساعت قبل، محنت گفته است: دمت گرم ️ 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 22 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین عشق تو همچو باران رحمتی است که میبارد بر سنگلاخ قلب گنهکاری 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 22 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین چون سنگ ها صدای مرا گوش می کنی سنگی و ناشنیده فراموش می کنی ... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 22 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین افسوس ،ماخوشبخت و آرامیم افسوس،مادلتنگ و خاموشیم خوشبخت،زیرادوست می داریم دلتنگ،زیراعشق نفرینی ست 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 22 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین پشت شیشه برف می بارد پشت شیشه برف می بارد در سکوت سینه ام دستی دانه اندوه می کارد مو سپید آخر شدی ای برف تا سرانجامم چنین دیدی در دلم بارید ...ای افسوس بر سر گورم نباریدی چون نهالی سست می لرزد روحم از سرمای تنهایی می خزد در ظلمت قلبم وحشت دنیای تنهایی دیگرم گرمی نمی بخشی عشق، ای خورشید یخ بسته سینه ام صحرای نومیدیست خسته ام، از عشق هم خسته غنچه شوق تو هم خشکید شعر، ای شیطان افسونکار عاقبت زین خواب دردآلود جان من بیدار شد، بیدار بعد از او بر هر چه رو کردم دیدم افسون سرابی بود آنچه می گشتم به دنبالش وای بر من، نقش خوابی بود ای خدا ... بر روی من بگشای لحظه ای درهای دوزخ را تا به کی در دل نهان سازم حسرت گرمای دوزخ را؟ دیدم ای بس آفتابی را کاو پیاپی در غروب افسرد آفتاب بی غروب من! ای دیغا، درجنوب! افسرد پشت شیشه برف می بارد پشت شیشه برف می بارد در سکوت سینه ام دستی دانه اندوه می کارد 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 22 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین می بندم این دو چشم پر آتش را تا بگذرم ز وادی رسوایی تا قلب خامُشم نکشد فریاد رو می کنم به خلوت و تنهایی 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 22 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین شب را از زنانى بپرس كه تنها گذاشته شده اند زيرا كه شب ها همه چيز چند برابر مى شود . . . 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 22 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین گفتم خموش آری و همچون نسیم صبح لرزان و بیقرار وزیدم به سوی تو اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم در سینه هیچ نیست به جز آرزوی تو ... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 22 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین می خواهمش در این شب تنهایی با دیدگان گمشده در دیدار با درد،از تمامی خود سرشار می خواهمش که بفشردم بر خویش من شیدا را ... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 23 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین همیشه سعی کرده ام مثل یک در بسته باشم تا زندگی وحشتناک درونیم را کسی نبیند و نشناسد..! 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 24 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین آنچنان آلوده ست عشق غمناکم با بیم زوال که همه ی زندگیم میلرزد چون تو را مینگرم مثل این است که از پنجره ای تک درختم را سرشار از برگ در تب زرد خزان می نگرم ... مثل اینست که تصویری را روی جریانهای مغشوش آب روان مینگرم ... 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 24 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین میان تاریکی تو را صدا کردم سکوت بود و نسیم که پرده را می برد در آسمان ملول ستاره ای می سوخت ستاره ای می رفت ستاره ای می مرد تو را صدا کردم تو را صدا کردم 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 27 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین در انتظار خوابم و صد افسوس خوابم به چشم باز نمی آید اندوهگین و غمزده می گویم شاید ز روی ناز نمی آید چون سایه گشته خواب و نمی افتد در دامهای روشن چشمانم می خواند آن نهفتهٔ نامعلوم در ضربه های نبض پریشانم مغروق این جوانی معصومم مغروق لحظه های فراموشی مغروق این سلام نوازشبار در بوسه و نگاه و هم آغوشی می خواهمش در این شب تنهایی با دیدگان گمشده در دیدار با درد ، درد ساکت زیبایی سرشار ، از تمامی خود سرشار می خواهمش که بفشردم بر خویش بر خویش بفشرد من شیدا را بر هستیم بپیچد ، پیچد سخت آن بازوان گرم و توانا را در لابلای گردن و موهایم گردش کند نسیم نفسهایش نوشد ، بنوشد که بپیوندم با رود تلخ خویش به دریایش وحشی و داغ و پر عطش و لرزان چون شعله های سرکش بازیگر در گیردم ، به همهمه در گیرد خاکسترم بماند در بستر در آسمان روشن چشمانش بینم ستاره های تمنا را در بوسه های پر شررش جویم لذات آتشین هوسها را می خواهمش دریغا ، می خواهم می خواهمش به تیره ، به تنهایی می خوانمش به گریه ، به بی تابی می خوانمش به صبر ، شکیبایی لب تشنه می دود نگهم هر دم در حفره های شب ، شب بی پایان او ، آن پرنده ، شاید می گرید بر بام یک ستارهٔ سرگردان 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 3 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اردیبهشت آسمان همچو صفحه دل من روشن از جلوه های مهتابست امشب از خواب خوش گریزانم که خیال تو خوشتر از خوابست 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .