رفتن به مطلب

قـــلــقــلــک😁💯چـــالش...


نیلوفرآبی

ارسال های توصیه شده

10 دقیقه قبل، نیلوفرآبی گفته است:

آیا به جــن اعتـقـاد داریـن؟ اگــه خـاطره ای ازش داریــن بـگـیـن😂👻

yprtserpv8ec.jpeg

 

 

نیلوفر جان اینو باید حالا بزاری؟

من حالا خوابم نمیبره😫

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

9 دقیقه قبل، نیلوفرآبی گفته است:

آیا به جــن اعتـقـاد داریـن؟ اگــه خـاطره ای ازش داریــن بـگـیـن😂👻

yprtserpv8ec.jpeg

 

 

خب من خودم اعتقـاد دارم به جن😂

خاطره ام بگم من اصولا از سرکار که دارم میرم خونه شب. دیگه برسم خونه هشت نیم، نه هست و زمستونانم که خیابونا خلوت، مخصوصا سمت ما. و کاملا خلوت. بغل کوچه ی ما ی رودخونه بزرگ. ی شب که رسیدم به کوچه امون احساس کردم یکـی پشت سرم و دمپایی پاش و رو زمین میکشه پاشـو. من عادت کردم شبا برم خونه و گاهی آدمم پشت سرم هست که مسیرمون یکیه همسایه امون مثلا. و من برنمیگردم کـه پشت سرمو نگاه کنم. اون شبم همین طور بود کوچه خلوت و تاریک بود و یکی پشت سرم بود و پاشو رو زمین میکشید. منم اصلا برام مهم نبود حدود پنج دقیقه راه تا برسم به خونه امون.و هـنوز اون فرد پشت سرم میــومد و من بیخیال بودم. حتی ی گربه هم از بغلم گذشت من با گربه حرف زدم😁.(من الان ۶سال شبا این موقع میرم خونه بس عادت کردم به این چیزا) تا رسیدم پشت در خونه امون و خواستم با کلید در باز کنم حالا این فرد دار از پشت من میگذر و پاشو رو زمین میکشه. کنجکاو شدم ببینم کیه.وقتی از من گذشت برگشتم ببینم کیه دیدم هیچ کسی نیست و اون صدام قطع شد. اون لحظه من هم ترسید بودم هم سنگ کوب کرد بودم😂😂و میخ موند بودم و اطراف نگاه میکردم که این کی بود چی شد😂😂اطرافم نگاه کردم اصلا کسی نبود. فکر کردم توهم زدم تا اینکه امسال همین اتفاق برای خاله ام افتاد. 👻😁اینم ماجرای من. 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

12 دقیقه قبل، الناز۳۳ گفته است:

نیلوفر جان اینو باید حالا بزاری؟

من حالا خوابم نمیبره😫

بسم الله بگو میر😂😂😂کیفش به شب خو

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

5 دقیقه قبل، نیلوفرآبی گفته است:

خب من خودم اعتقـاد دارم به جن😂

خاطره ام بگم من اصولا از سرکار که دارم میرم خونه شب. دیگه برسم خونه هشت نیم، نه هست و زمستونانم که خیابونا خلوت، مخصوصا سمت ما. و کاملا خلوت. بغل کوچه ی ما ی رودخونه بزرگ. ی شب که رسیدم به کوچه امون احساس کردم یکـی پشت سرم و دمپایی پاش و رو زمین میکشه پاشـو. من عادت کردم شبا برم خونه و گاهی آدمم پشت سرم هست که مسیرمون یکیه همسایه امون مثلا. و من برنمیگردم کـه پشت سرمو نگاه کنم. اون شبم همین طور بود کوچه خلوت و تاریک بود و یکی پشت سرم بود و پاشو رو زمین میکشید. منم اصلا برام مهم نبود حدود پنج دقیقه راه تا برسم به خونه امون.و هـنوز اون فرد پشت سرم میــومد و من بیخیال بودم. حتی ی گربه هم از بغلم گذشت من با گربه حرف زدم😁.(من الان ۶سال شبا این موقع میرم خونه بس عادت کردم به این چیزا) تا رسیدم پشت در خونه امون و خواستم با کلید در باز کنم حالا این فرد دار از پشت من میگذر و پاشو رو زمین میکشه. کنجکاو شدم ببینم کیه.وقتی از من گذشت برگشتم ببینم کیه دیدم هیچ کسی نیست و اون صدام قطع شد. اون لحظه من هم ترسید بودم هم سنگ کوب کرد بودم😂😂و میخ موند بودم و اطراف نگاه میکردم که این کی بود چی شد😂😂اطرافم نگاه کردم اصلا کسی نبود. فکر کردم توهم زدم تا اینکه امسال همین اتفاق برای خاله ام افتاد. 👻😁اینم ماجرای من. 

دیگه با حرفات که گفتی عمرا بخوابم.یه شب دیگم فاطی برام یه داستان از خودش گفت.تا چن ساعت چشمم به در بود.صبحم که بیدار شدم دیدم درم بازه...😱

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

5 دقیقه قبل، الناز۳۳ گفته است:

دیگه با حرفات که گفتی عمرا بخوابم.یه شب دیگم فاطی برام یه داستان از خودش گفت.تا چن ساعت چشمم به در بود.صبحم که بیدار شدم دیدم درم بازه...😱

اره من یادم بچه که بودم ی کتاب راجب جن خوند بودم بعد فکر کنم یک ماه ی چاقو کنارم بود با قرآن بالا سرم باز میذاشتم🤣😁. خودم ترسو ترم. این خاطره ام که گفتم فکر نمیکردم جن باشه. ت حال خودم بودم وگرنه سکته میزدم🤣🤣

ویرایش شده توسط نیلوفرآبی
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

3 دقیقه قبل، نیلوفرآبی گفته است:

اره من یادم بچه که بودم ی کتاب راجب جن خوند بودم بعد فکر کنم یک ماه ی چاقو کنارم بود با قرآن بالا سرم باز میذاشتم🤣😁. خودم ترسو ترم. این خاطره ام که گفتم فکر نمیکردم جن باشه. ت حال خودم بودم وگرنه سکته میزدم🤣🤣

اینم بگم پسر همسایه امونم روزش فوت کرد بود من دیگه رفتم خونه گفتن پسر همسایه فوت کرد گفتم روح اون حتما.😂😁نشستم نماز شب اول قبر براش خوندم😁

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

2 دقیقه قبل، نیلوفرآبی گفته است:

اره من یادم بچه که بودم ی کتاب راجب جن خوند بودم بعد فکر کنم یک ماه ی چاقو کنارم بود با قرآن بالا سرم باز میذاشتم🤣😁. خودم ترسو ترم. این خاطره ام که گفتم فکر نمیکردم جن باشه. ت حال خودم بودم وگرنه سکته میزدم🤣🤣

خداوکیلی دیگه هیجانی نزار.خوابم پرید

امشب تنها نخوابم...🧟‍♀️🧟‍♀️

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

3 دقیقه قبل، الناز۳۳ گفته است:

خداوکیلی دیگه هیجانی نزار.خوابم پرید

امشب تنها نخوابم...🧟‍♀️🧟‍♀️

آخی عزیزم😍

نیلوفر نیست اون بود موضوع خندار میکردیم. الان نیاز به قنبر داریم برای امشب 😂😂

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

49 دقیقه قبل، نیلوفرآبی گفته است:

آیا به جــن اعتـقـاد داریـن؟ اگــه خـاطره ای ازش داریــن بـگـیـن😂👻

yprtserpv8ec.jpeg

 

 

یکی به ساحل بگه بیاد انجمن حوصله ندارم برم چت. فنـدوق کجاست. فندوق جا اومدی خوشحال میشم ت چالش شرکت کنی😍

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اره اعتقاد دارم قصش طولانیه😁

دوستم ب یه شخصی علاقه داشت و میخاست بهش برسه(ازاون قضیه ۷سالی میگذره و ازدواج کرده با یه شخص دیگ)اومد بهم گفت یه دعا نویس هست همرام بیا و من تنهام منم ک کرمو و دنبال این چیزا رفتیم.اقا یه خونه خرابه و ترسناک.رفتیم که دعانویسع دعاشو بنویسه و تمام.یهو تو  دلم گفتم اینا همش چرتو پرته😑😆یهو ۲،۳تا کتاب از کتابخونش پرت  شد پایین😑مرده گفت شک کردین😆خلاصه اون روز تموم شد و داستان من شروع شد🤣جوری شده بود ک من میتونستم چندلحظه بعدو تصور کنم یا بهم الهام میشد🤣بخدا راست میگم😑چند روز همیطور گذشت دوستم کات کرد بش گفتم نگران نباش بعدازظهر میبینیش آشتی میکنین😑بعدازظهر اتفاقی با خواهرش رفت پارک  طرفو دید و اشتی کرد دیگ هی میومد بهم میگف ساحل بگو بعدش چی میشه بگو بعدش چی میشه😆از اینجا ب بعدش ترسناک میشع😑

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

1 دقیقه قبل، Takdokhtar گفته است:

اره اعتقاد دارم قصش طولانیه😁

دوستم ب یه شخصی علاقه داشت و میخاست بهش برسه(ازاون قضیه ۷سالی میگذره و ازدواج کرده با یه شخص دیگ)اومد بهم گفت یه دعا نویس هست همرام بیا و من تنهام منم ک کرمو و دنبال این چیزا رفتیم.اقا یه خونه خرابه و ترسناک.رفتیم که دعانویسع دعاشو بنویسه و تمام.یهو تو  دلم گفتم اینا همش چرتو پرته😑😆یهو ۲،۳تا کتاب از کتابخونش پرت  شد پایین😑مرده گفت شک کردین😆خلاصه اون روز تموم شد و داستان من شروع شد🤣جوری شده بود ک من میتونستم چندلحظه بعدو تصور کنم یا بهم الهام میشد🤣بخدا راست میگم😑چند روز همیطور گذشت دوستم کات کرد بش گفتم نگران نباش بعدازظهر میبینیش آشتی میکنین😑بعدازظهر اتفاقی با خواهرش رفت پارک  طرفو دید و اشتی کرد دیگ هی میومد بهم میگف ساحل بگو بعدش چی میشه بگو بعدش چی میشه😆از اینجا ب بعدش ترسناک میشع😑

خب بعدش چی میشه😱این دعا نویس کوجاست بریم😁😁💍هیجان دوست داشت😁👻

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بعد یه هفته پیشگویی(مثلا نهایت تا ۱روزو میتونستم بگم)دیدم شبا بهم الهام میشه ک الان یکی میاد پشت پنجرت و تق تق بش میزنه.نیل اون شبو یادم نمیره...نصف شب یهو چشام باز شد دیدم یکی تق تق پنجرمو میزنه.کارم شده بود شبا هی ب بابام پیام بدم بیا تو اتاقم یکی اینجاست.بابام کلی نگرانم شده بود میخاست منو ب روانپزشک نشون بده.به دوستم هم گفتم اونم ب اون دعانویسه گفت  ک دوستم اینطور شده.گفت بیاین پیشم.رفتیم اونجا برگشت گفت موکل داری میخاد خودشو بهت نشون بده😑😑😑میخای ببینیشش😑😑😑😑منو داری سکته زدم.گفتم نه.اونم یچی سوزوندو دعا خوند و دیگ نیومد سراغم😮💨

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

2 دقیقه قبل، نیلوفرآبی گفته است:

خب بعدش چی میشه😱این دعا نویس کوجاست بریم😁😁💍هیجان دوست داشت😁👻

با اونی ک میخاست ازدواج نکرد😆نمیدونم هنو زندس یا نه.دیگ برنمیگردم اونجا😆😆

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

1 دقیقه قبل، Takdokhtar گفته است:

بعد یه هفته پیشگویی(مثلا نهایت تا ۱روزو میتونستم بگم)دیدم شبا بهم الهام میشه ک الان یکی میاد پشت پنجرت و تق تق بش میزنه.نیل اون شبو یادم نمیره...نصف شب یهو چشام باز شد دیدم یکی تق تق پنجرمو میزنه.کارم شده بود شبا هی ب بابام پیام بدم بیا تو اتاقم یکی اینجاست.بابام کلی نگرانم شده بود میخاست منو ب روانپزشک نشون بده.به دوستم هم گفتم اونم ب اون دعانویسه گفت  ک دوستم اینطور شده.گفت بیاین پیشم.رفتیم اونجا برگشت گفت موکل داری میخاد خودشو بهت نشون بده😑😑😑میخای ببینیشش😑😑😑😑منو داری سکته زدم.گفتم نه.اونم یچی سوزوندو دعا خوند و دیگ نیومد سراغم😮💨

اوه چه ترسناک😱میگن موکلت بگیر دیگه اوضاعت خوب نمیشه. بدبختت میکنه. حتی نمیذار ازدواج کنی😱😱

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

1 دقیقه قبل، Takdokhtar گفته است:

با اونی ک میخاست ازدواج نکرد😆نمیدونم هنو زندس یا نه.دیگ برنمیگردم اونجا😆😆

این دعا نویسش باور کن جن هاش مرد مجرد بودن عاشقت شد بودن. بدرد چیز دیگه ای نمیخورد دعا نویسش😁😱

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هم اکنون، نیلوفرآبی گفته است:

اوه چه ترسناک😱میگن موکلت بگیر دیگه اوضاعت خوب نمیشه. بدبختت میکنه. حتی نمیذار ازدواج کنی😱😱

اره دعانویسه هم‌میگفت😑🤣ولی جز اون شبا ک هی میومد سراغم و میترسوند منو،روزا حالم خوب بود میتونستم بگم چی میشه🤣🤣🤣کسب و کار راه مینداختم🤣🤣

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هم اکنون، Takdokhtar گفته است:

اره دعانویسه هم‌میگفت😑🤣ولی جز اون شبا ک هی میومد سراغم و میترسوند منو،روزا حالم خوب بود میتونستم بگم چی میشه🤣🤣🤣کسب و کار راه مینداختم🤣🤣

دعانویس خودش مجرد بود؟ زن بود یا مرد؟ 😁

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هم اکنون، نیلوفرآبی گفته است:

دعانویس خودش مجرد بود؟ زن بود یا مرد؟ 😁

مرد بود.فکر کنم ۵۰سالش میشد.نه مجرد نبود بیچاره یه زن داشت همش داشت کار میکرد.از اجنه هایی که تو خونه میومدن میرفتن واسمون میگف.مثلا میگف یکی از موکلای شوهرش کوتولس و جوری رد میشن من اصلا نمیبینم فقط حس میکنم اینجان.میگفتیم نمیترسی گفت نه عادت کردم ب سروصداهای خونه.مثلا میگفت بشقابا رو میشکنن وسایلارو پرت میکنن...

تصورشم وحشتناکه😮💨🤣

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

1 دقیقه قبل، Takdokhtar گفته است:

مرد بود.فکر کنم ۵۰سالش میشد.نه مجرد نبود بیچاره یه زن داشت همش داشت کار میکرد.از اجنه هایی که تو خونه میومدن میرفتن واسمون میگف.مثلا میگف یکی از موکلای شوهرش کوتولس و جوری رد میشن من اصلا نمیبینم فقط حس میکنم اینجان.میگفتیم نمیترسی گفت نه عادت کردم ب سروصداهای خونه.مثلا میگفت بشقابا رو میشکنن وسایلارو پرت میکنن...

تصورشم وحشتناکه😮💨🤣

اره بابا خیلی ترسناک. حالا مامانم تعریف میکرد مادر، مادربزرگم جن گرفت بود 😁اون زمانا خونه ها کم بود پراکنده بود. مادربزرگ تا زه زایمان کرد بود برف اومد بود. شب بود. رفت بیرون قنداق بچه رو عوض کن جن اومد پیشش. میگفت از پاش که چب بود فهمید جن. جن خانوم بود. میگفت بچه رو بد من بغل کنم. که مادربزرگ گفت اول بذار تمیزش کنم بعد بهت میدمش. که تمیز کرد بچه رو بستهش به خودش با چادر کمری، بعد با ماشه داغ افتاد دنبال جن  ت برفاو گرفتش و اون قسم خورد که اگه آزادش کن اون با هفت نسلش کار ندار😁مادربزرگم آزاداش کرد. چقدر دل و جرائت داشتن اون زمان😁😁

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

12 دقیقه قبل، نیلوفرآبی گفته است:

اره بابا خیلی ترسناک. حالا مامانم تعریف میکرد مادر، مادربزرگم جن گرفت بود 😁اون زمانا خونه ها کم بود پراکنده بود. مادربزرگ تا زه زایمان کرد بود برف اومد بود. شب بود. رفت بیرون قنداق بچه رو عوض کن جن اومد پیشش. میگفت از پاش که چب بود فهمید جن. جن خانوم بود. میگفت بچه رو بد من بغل کنم. که مادربزرگ گفت اول بذار تمیزش کنم بعد بهت میدمش. که تمیز کرد بچه رو بستهش به خودش با چادر کمری، بعد با ماشه داغ افتاد دنبال جن  ت برفاو گرفتش و اون قسم خورد که اگه آزادش کن اون با هفت نسلش کار ندار😁مادربزرگم آزاداش کرد. چقدر دل و جرائت داشتن اون زمان😁😁

یا حسین.چ دلو جراتی داشته.اره ظاهرا از چیزای تیز و برنده میترسن

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

7 دقیقه قبل، Takdokhtar گفته است:

یا حسین.چ دلو جراتی داشته.اره ظاهرا از چیزای تیز و برنده میترسن

اره بعد ما رسم داریم کسی که تازه زایمان کرد نباید تنها باش یا ت تاریکی بر. حتما باید سنجاق به خودش بزن. یا تازه عروس دوماد نباید برن شب بیرون ت جاهای تاریک. میگیم جن اذیتشون میکن😁😁

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

1 ساعت قبل، نیلوفرآبی گفته است:

آیا به جــن اعتـقـاد داریـن؟ اگــه خـاطره ای ازش داریــن بـگـیـن😂👻

yprtserpv8ec.jpeg

 

 

اتاق منو خواهرم یه دیوار مشترک داره
ما با انگشت به دیوار میزنیم و باهم رمزی صحبت میکنیم
امروز صدای تق تقی از اتاق خواهرم شنیدم
نمیتونستم حدس بزنم چی میخواد بگه
موبایلم رو برداشتم و براش پیام فرستادم: منظورت از این تق تق ها چیه؟
چند لحظه بعد اون بمن زنگ زد: مبینا شوخیت گرفته؟ من اصلا خونه نیستم! 😹😑

user2548975_60100055d9cf.jpg

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...