رفتن به مطلب

Miss nedaa

کاربر فعال
  • تعداد ارسال ها

    1291
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    2

پست ها ارسال شده توسط Miss nedaa

  1. 1 ساعت قبل، حسین138 گفته است:

     

    شده دلتنگ کسی باشی و یادت نکند
    تا سحر لَنگ کسی باشی و یادت نکند

    همه شب مرغِ غزلخوان خیالش بشوی
    چو شباهنگ کسی باشی و یادت نکند 

    خیره  در ساعتِ  پیرِ تنِ  دیوار شوی 
    دیده آونگ کسی باشی و یادت نکند 

    شده جز کوک لبش زخمه به سازت نزنی
    نت آهنگ کسی باشی و یادت نکند

    شده حجارِ دلِ سنگی شیرین بشوی
    تیشه بر سنگ کسی باشی و یادت نکند 

    قبله ات باشد با او بکنی راز و نیاز
    گوش به زنگ کسی باشی و یادت نکند

    شده در شعر به نامش برسی تَب بکنی
    قافیه هَنگ کسی باشی و یادت نکند

    شده شیدای غزل باشد و سر مست شود
    باده و بَنگ کسی باشی و یادت نکند

    گُل بشکفته یِ در خاطرِ دیوانه ی من
    شده ..دلتنگ.. کسی باشی و یادت نکند

     

    بله شده👌🌹🌹

    • Like 1
  2. 1 ساعت قبل، حسین138 گفته است:

    بیا چند وقتی 🍂
    جوش هیچ چیزی را نزنیم ...
    من جوش خیلی چیزها را زدم
    درست نشد که نشد🍂🌸
    حالا که با جوش زدن درست
    نمیشود، بیا بشویم بیخیال دنیا

    لااقل سرعت سفید شدن تار
    موهای‌مان و چروک های زیر چشم
    و چین های روی پیشانی‌مان
    کمی کم تر میشود
    بزنیم به در بیخیالی ؟
    عالمی دارد ...🍂🌸

    کاش بشه واقعا☹️

    • Like 1
    • Thanks 1
  3. 26 دقیقه قبل، Topaz گفته است:

    هشت نکته جالب روانشناسی که میتونه توی شناخت شخصیت آدما بهتون کمک کنه : 

     

    • اگه یکی کم ولی سریع صحبت میکنه

    آدم راز نگهداریه

    • اگه یکی زیاد میخوابه ناراحته

    • اگه یکی به چیزای مسخره میخنده تنهاست

    • اگه یکی با چیزای کوچیک گریه میکنه

    اختمالا دل پاکی داره

    • اگه یکی با چیزای کوچیک عصبانی میشه

    نیاز به عشق داره

    • اگه یکی به چیزای کوچیک اهمیت زیادی میده

    آدم مسئولیت پذیریه

    • اگه یکی مدام سعی میکنه که تو

    احساس امنیت کنی

    داره عشقش رو بهت نشون میده

    • اگه یکی توی روزای سختت باهاته

    هیچوقت تو رو رها نمیکنه...

    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌..

    هوم دقیقا همینه 👌👌

    • Like 2
  4. 20 دقیقه قبل، Topaz گفته است:

    📜چطوری بحث و دعوا رو تو رابطه مدیریت کنیم؟

     

    ۱ . با داد و بیداد هیجان بالا حرف زدنش رو قطع نکن ، بمونه تو دلش شر میشه و حالا حالا ها داستان داری

    ۲ . پرونده رو پیش هرکسی باز نکن  ، شمام یادتون بره اونا یادشون نمیره و گاها آتیش بیار معرکه میشه

    ۳. فوری موضع نگیری نکن ، ذهنت رو باز بگذار و خوب بشنو ، شاید حرف درستی میزنه

    ۴. روتین های زندگی رو‌ دستمایه انتقام‌نکن ، دیگه غذا نمیذارم ، دیگه خرجی نمیدم و ....

    تحت هیچ شرایطی : به خانوادش توهین‌ نکن ، به شخصیتش توهین نکن 

    این‌دوتا به این زودی ها فراموش نمیشن هر یه کلمه اش یه زلزله ست

     

    ..

    👌👌🌹

    • Like 1
  5. در ۱۴۰۱/۵/۱۸ در 12:24، AVA_2002 گفته است:

    فروغ، ظهر روز شنبه، ۸ دی‌ماه ۱۳۱۳ هجری شمسی در تهران، خیابان عین‌الدّوله،کوچهٔ مهدیه، از پدری تفرشی و مادری کاشانی به دنیا آمد. پوران فرخ‌زاد، خواهر بزرگ‌تر فروغ، چندی پیش اعلام کرد فروغ روز هشتم دی‌ماه متولد شده و از اهل تحقیق خواست تا این اشتباه را تصحیح کنند.فروغ فرزند چهارم توران وزیری‌تبار و سرهنگ محمد فرخ‌زاد است. از دیگر اعضای خانواده او می‌توان برادر کوچک‌ترش، فریدون فرخ‌زاد و خواهر بزرگ‌ترش، پوران فرخ‌زاد را نام برد. فروغ با مجموعه‌های اسیر، دیوار و عصیان در قالب چهارپاره کار خود را آغاز کرد.

    فروغ فرخزاد در سال‌های ۱۳۳۰ در ۱۶ سالگی با پرویز شاپور، طنزپرداز ایرانی که پسرخالهٔ مادر وی بود، ازدواج کرد. این ازدواج در سال ۱۳۳۴ به جدایی انجامید. حاصل این ازدواج، یک پسر به نام کامیار (۲۹ خرداد ۱۳۳۱–۲۵ تیر ۱۳۹۷) بود. فروغ پیش از ازدواج با شاپور، با وی نامه‌نگاری‌های عاشقانه‌ای داشت. این نامه‌ها به همراه نامه‌های فروغ در زمان ازدواج این دو و همچنین نامه‌های وی به شاپور پس از جدایی از وی، بعدها به دست کامیار شاپور و عمران صلاحی در کتابی به نام «اولین تپش‌های عاشقانهٔ قلبم» منتشر شد.

    پس از جدایی از شاپور، فروغ فرخ‌زاد، برای گریز از هیاهوی روزمرگی، زندگی بسته و یکنواخت روابط شخصی و محفلی، به سفر رفت. او در این سیر و سفر، کوشید تا با فرهنگ اروپا آشنا شود. باآن‌که زندگی روزانه‌اش به سختی می‌گذشت، به تئاتر و اپرا و موزه می‌رفت. وی در این دوره زبان ایتالیایی، فرانسه و آلمانی را آموخت. سفرهای فروغ به اروپا و آشنایی‌اش با فرهنگ هنری و ادبی اروپایی، ذهن او را باز کرد و زمینه‌ای برای دگرگونی فکری در او فراهم کرد

     

    آشنایی با ابراهیم گلستان، نویسنده و فیلمساز سرشناس ایرانی، و همکاری با او موجب تغییر دیدگاه‌های اجتماعی و در نتیجه تحول فکری و ادبی در فروغ شد. نامهٔ منتشرشدهٔ فروغ برای ابراهیم گلستان نشانگر وجود رابطه عاشقانه بین این دو است.

    در سال ۱۳۳۷ سینما توجه فروغ را جلب می‌کند؛ و در این مسیر با ابراهیم گلستان آشنا می‌شود و این آشنایی مسیر زندگی فروغ را تغییر می‌دهد. این دو چهار سال بعد یعنی در سال ۱۳۴۱ فیلم خانه سیاه است را در آسایشگاه جذامیان باباباغی تبریز می‌سازند. فروغ در سال ۱۳۴۲ در نمایشنامه شش شخصیت در جستجوی نویسنده اثر لوئیجی پیراندلو به کارگردانی پری صابری بازی چشمگیری از خود نشان می‌دهد. در زمستان همان سال خبر می‌رسد که فیلم خانه سیاه است برنده جایزه نخست جشنواره اوبر هاوزن شده و باز در همان سال انتشارات مروارید مجموعهٔ تولدی دیگر را با تیراژ بالای سه هزار نسخه منتشر کرد.

    فروغ در سال ۱۳۴۳ به آلمان، ایتالیا و فرانسه سفر کرد. سال بعد در دومین جشنواره سینمای مؤلف در پزارو شرکت می‌کند که تهیه‌کنندگان سوئدی ساختن چند فیلم را به او پیشنهاد می‌دهند و ناشران اروپایی مشتاق نشر آثارش می‌شوند. پس از این دوره، وی مجموعه تولدی دیگر را منتشر کرد. اشعار وی در این کتاب تحسین زیادی برانگیخت؛ پس از آن مجموعه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد را منتشر کرد.

    ابراهیم گلستان در مصاحبه‌ای با سعید کمالی دهقان از روزنامه گاردین در بهمن سال ۱۳۹۵ - پنجاه سال پس از درگذشت فروغ - گفت که رابطه او با فروغ دوطرفه بوده است. او دربارهٔ این‌که آیا فروغ تبدیل شده بود به یک عضو خانواده، گفت: «خانواده چیست؟ اصلاً خانواده معنی ندارد. [تبدیل شده بود به] یک عضو شخصیت من.»

    پایان زندگی

    در میان سال‌های ۱۳۴۲–۴۳ فروغ یک‌بار دست به خودکشی زد. او یک جعبه قرص گاردنال خورد ولی خدمتکارش در هنگام غروب متوجه شد و او را به بیمارستان البرز برد.

    حادثه در ساعت ۴:۳۰ بعد از ظهر دوشنبه ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵ هنگام رانندگی خودروی جیپ ابراهیم گلستان، در مسیر بین دروس و قلهک خیابان لقمان‌الدوله ادهم (بعداً شهید کماسایی) چهارراه مرودشت (بعداً شهید سوری) ۳۵°۴۶′۱۳٫۷۸″ شمالی ۵۱°۲۶′۵۳٫۲۱″ شرقی اتفاق افتاد. به گفته ابراهیم گلستان فروغ قرار بود برای امور فنی فیلمی را به استودیو من (که اکنون در اختیار سیمافیلم است) ببرد. تصادف در مسیر برگشت و در صد متری استودیو اتفاق می‌افتد. فروغ به علت این‌که با چند بچه که با بی احتیاطی به خیابان دویده‌اند برخورد نکند چپ می‌کند و ماشین جیپ او در جوی بزرگ کنار خیابان می‌افتد. مستخدمی که همراه فروغ بوده ابراهیم گلستان را خبر می‌کند و او را به بیمارستان هدایت که در بیست متری استودیو بود می‌برند اما به این علت که او بیمه کارگری ندارد در آن بیمارستان پذیرفته نمی‌شود و در نهایت او را به بیمارستان رضا پهلوی (بیمارستان شهدای تجریش) می‌برند که در آن بیمارستان فروغ فوت می‌کند.

    روز چهارشنبه ۲۶ بهمن جسد او را در امامزاده اسماعیل (زرگنده) شستشو دادند و با حضور خانواده، دوستان و علاقه‌مندانش در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپردند. صادق چوبک، ابوالقاسم انجوی شیرازی، جلال آل‌احمد، مهدی اخوان‌ثالث، احمد شاملو، هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، بهرام بیضایی، نجف دریابندری، احمدرضا احمدی و بسیاری دیگر از هنرمندان و نویسندگان در این مراسم حاضر بودند.ناصر تقوایی تصویر بخش‌هایی از این مراسم را در فیلم مستند فروغ فرّخزاد ۱۳ دی ۱۳۱۳ - ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ آورده است.

     

    فروغ فرخ‌زاد در دوران زندگی‌اش در دوره حکومت محمدرضا شاه پهلوی، سانسور نشد، اما پس از مرگش آثار او در دوره‌های مختلفی سانسور شدند.

    آرزوی فروغ از زبان خودش:

    آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آن‌ها با مردان است… من به رنج‌هایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بی‌عدالتی مردان می‌برند، کاملاً واقف هستم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردها و آلام آن‌ها به کار می‌برم. آرزوی من ایجاد یک محیط مساعد برای فعالیت‌های علمی هنری و اجتماعی زنان است.

    با توجه به این که تطور احوال وجودی فروغ در طی دوران کوتاه زندگی خود به ما نشان می‌دهد که او به تقدیر و سرنوشت از پیش‌شکل‌گرفته برای خود راضی نبود و با جسارت و آزادی اراده در جهت تغییر ماهیت و نحوه تفکر و شخصیت خود گام برداشت، با توسل به اصل محوری اصالت وجود بر ماهیت مکتب اگزیستانسیالیسم و اشعار مکتوب او در دفاتر پنجگانه‌اش می‌توان خوانشی اگزیستانسیالیستی از زیست جهان فروغ داشت.

    سال شمار زندگی فروغ

    •  سفر به آلمان و ایتالیا
    • ۱۳۳۸ سفر به انگلستان جهت مطالعهٔ سینما و امور تشکیلاتی فیلم
    • ۱۳۳۹ بازی در فیلمی مستند، دربارهٔ مراسم خواستگاری، به سفارش مؤسسهٔ فیلم ملی کانادا.
    • ۱۳۳۹ تهیهٔ سومین قسمت فیلم آب و گرما.
    • ۱۳۴۰ سفر مجدد به انگلستان جهت مطالعهٔ امور سینمایی – بازگشت به ایران و تهیهٔ یک فیلم کوتاه برای مؤسسه کیهان با همکاری سهراب سپهری
    • ۱۳۴۱ سفر به تبریز جهت مقدمات فیلمی دربارهٔ جذامی‌ها.
    • ۱۳۴۱ سفر مجدد به تبریز همراه سه تن، اقامت در تبریز به مدت ۱۲ روز و تهیهٔ فیلم خانه سیاه است، دربارهٔ جذامی‌ها.
    • ۱۳۴۲ تهیهٔ فیلم‌نامه برای فیلمی که هرگز ساخته نشد.
    • ۱۳۴۳ همکاری در فیلم خشت و آینه ساختهٔ ابراهیم گلستان.
    • ۱۳۴۳ ترجمهٔ نمایشنامهٔ ژان مقدس اثر برنارد شاو دربارهٔ زندگی ژاندارک که قرار بود به روی صحنه بیاید و فروغ عهده‌دار نقش ژاندارک باشد.
    • ۱۳۴۳ ترجمهٔ سیاحت‌نامهٔ هنری میلر در یونان به نام ستون سنگی ماروسی. (چاپ نشد)
    • ۱۳۴۳ چاپ برگزیدهٔ اشعار فروغ
    • ۱۳۴۵ سفر مجدد به ایتالیا و شرکت در دومین فستیوال مؤلف.

    دفتر های شعر

    فیلم

    تیکه ی از اشعار فروغ

    پنجره
    یک پنجره برای دیدن
    یک پنجره برای شنیدن
    یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
    در انتهای خود به قلب زمین میرسد
    و باز میشود به سوی وسعت
    این مهربانی مکرر آبی رنگ
    یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
    از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
    سرشار میک ند
    و میشود از آنجا
    خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
    یک پنجره برای من کافیست
    من از دیار عروسکها می آیم
    از زیر سایه های درختان کاغذی
    در
    باغ یک کتاب مصور
    از فصل های خشک تجربه های عقیم دوستی و عشق
    در کوچه های خاکی معصومیت
    از سال های رشد حروف پریده رنگ الفبا
    در پشت میز های مدرسه مسلول
    از لحظه ای که بچه ها توانستند
    بر روی تخته حرف سنگ را بنویسند
    و سارهای سراسیمه از درخت کهنسال
    پَر زدند
    من از میان ریشه های گیاهان گوشتخوار می آیم
    و مغز من هنوز
    لبریز از صدای وحشت پروانه ای است که او را
    دردفتری به سنجاقی
    مصلوب کرده بودند
    وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
    و در تمام شهر
    قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند
    وقتی که چشم های
    کودکانه عشق مرا
    با دستمال تیره قانون می بستند
    و از شقیقه های مضطرب آرزوی من
    فواره های خون به بیرون می پاشید
    وقتی که زندگی من دیگر
    چیزی نبود هیچ چیز بجز تیک تاک ساعت دیواری
    دریافتم باید باید باید
    دیوانه وار دوست بدارم
    یک پنجره برای من کافیست
    یک پنجره
    به لحظه ی آگاهی و نگاه و سکوت
    اکنون نهال گردو
    آن قدر قد کشیده که دیوار رابرای برگهای جوانش معنی کند

    از آینه بپرس
    نام نجات دهنده ات را
    آیا زمین که زیر پای تو می لرزد
    تنها تر از تو نیست ؟
    پیغمبران رسالت ویرانی را
    با خود به قرن ما آوردند ؟
    این انفجار های پیاپی
    و ابرهای مسموم
    آیا طنین آینه های مقدس هستند ؟
    ای دوست ای برادر ای همخون
    وقتی به ماه رسیدی
    تاریخ قتل عام گل ها را بنویس
    همیشه خوابها
    از ارتفاع ساده لوحی خود پرت میشوند و می میرند
    من شبدر چهار پری را می بویم
    که روی گور
    مفاهیم کهنه روییده ست
    آیا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی من بود ؟
    آیا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت
    تا به خدای خوب که در پشت بام خانه قدم میزند سلام بگویم ؟
    حس میک نم که وقت گذشته ست
    حس میک نم که لحظه سهم من از برگهای تاریخ است
    حس میک نم که
    میز فاصله ی کاذبی است در میان گیسوان من و دستهای این
    غریبه ی غمگین
    حرفی به من بزن
    آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد
    جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد ؟
    حرفی بزن
    من در پناه پنجره ام
    با آفتاب رابطه دارم

    spacer.png

    👌👌🌹

  6. 2 ساعت قبل، numb گفته است:

     

    و شب را دوست می‌دارم

    از آن رو که آدم هایش بی نقابند...

    دیگر خبری از لبخندهای مصلحتی و آدمک های قوی و قهرمان های بی عیب و نقص روز نیست!

    شب که طلوع می‌کند

    بشر

    - این اندکِ فراوان رنج کشیده -

    فارغ از غرور همیشه اش برای آنچه که هست و نیست،

    در فراسوی کوششی بیهوده برای حفظ استقامت شکننده اش در برابر رنج های ناتمام،

    آزاد است که خودش باشد؛

    سراسر بغض،

    خسته،

    مملو از امیدهای به یاس نشسته،

    دلتنگ،

    دلتنگ،

    و دلتنگ...

    👌👌🌹

    • Like 1
    • Thanks 2
  7. در ۱۴۰۲/۹/۶ در 20:58، حسین138 گفته است:

     

    7 نکته مهم درباره چای:

    - طبع چای، سرد و خشک است.
    بنابراین هر چه کمتر بخورید به نفع تان است. 
    - اگر چای را به خاطر آنتی اکسیدان آن می خورید، چای سبز گزینه بهتریست. 
    - خوردن چای با قند، ضرر در ضرر است.
    اگر داخل چای عسل میریزید، موقعی عسل را به آن بیفزایید که چای داغ نباشد. دمای بالای 60 درجه، خواص عسل را از بین می برد.
    - چای خوب چاییست که دیر دم بکشد ، زود رنگ ندهد و معطر نباشد.
    - خوردن چای بعد از غذا دو ضرر عمده دارد: اخلال
    در کار معده - اختلال در جذب آهن
    - خوردن چای داغ، زمینه ساز سرطان حنجره است.
    - نکته آخر: چای را کمرنگ بخورید.

     

    رفیق بی کلک چایی😁😁👌

    • Like 1
    • Haha 1
  8. در ۱۴۰۲/۱۰/۴ در 20:51، حسین138 گفته است:

    شانه بالا کردنت را دوست دارم عشق من
    نازِ آن خندیدنت را دوست دارم عشق من

    چایِ خوش رنگی تو از لبهای سرخت ریختی
    آن بفرما گفتنت را دوست دارم عشق من

    قهوه دارد چشم هایت، کافه بر پا کرده ای؟
    چشم های روشنت را دوست دارم عشق من

    بوسه بر نامحرمان ممنوع می باشد ولی
    آن بلورِ گردنت را دوست دارم عشق من

    خیره می مانند مردم ، بس که زیبایی به چشم
    نازک اندامِ تَنَت را دوست دارم عشق من

    می شود دریا نرفت و ، غرق شد در عطرِ تو
    حسّ ِ خوب ِ بودنت را دوست دارم عشق من
    ‌ ‌‎

    👌🌹🌹زیبا بود

    • Like 1
  9. 22 ساعت قبل، maynotknow گفته است:

     تو سرزمینِ منی ،

    همه ی خاندان و ایل و تبارم

    اقیانوس و دریا و جنگل و بارانم

    یارم ، مهربان یارم ... 

    اگر فرداها آمد و چشمانت به این خطوط افتاد بدان ..زنی که دیگر برایت  نمی نویسد فراموشکار و بی وفا نیست  ، فقط رنج خود را با خودش می‌خواهد قسمت کند، آنقدر مضطرب است که دریای طوفانی روحش را از تو باید که پنهان کند ، تا تو زندگی کنی ، قلب بزرگت بی اعتنایی به رنج را بلد نیست ، اما توان من آنقدر هست که محبت تو را درسینه ام حفظ کنم ، مگر می‌شود فراموش شوی ؟ جاری در لحظه هایی مثل نفس...

    عالی🌹🌹

  10. در ۱۴۰۲/۷/۷ در 17:42، Secret گفته است:

    shadmehr_aghili_hagh_bedeh.jpg.834edfc36cce2e97c2bfded1e73907a9.jpg

    میون آغوشت امشب میخوام گم شم
    صدام کنی تا من غرق توهم شم
    میسوزم از عشقت آتیش تو سینم
    از هر طرف میرم چشماتو میبینم

    به من حق بده عاشق شم گذشتن ازت آسون نیست
    خودم دارم بهت میگم تو دلم چیزی پنهون نیست

    به من حق بده عاشق شم تو آیینه خودت رو دیدی
    نمیشه ازت چشم برداشت خودت هم اینو فهمیدی

    ♪♫♪♫♪  ♪♫♪♫♪

    من بی هوا میبوسمت کسی تو این اتاق نیست
    هیچی مثل چشمای تو واسه من اتفاق نیست
    من بی هوا میبوسمت این بوسه مخصوص منه
    میمیرم از ناراحتیت اشک تو کابوس منه
    به من حق بده عاشق شم گذشتن ازت آسون نیست
    خودم دارم بهت میگم تو دلم چیزی پنهون نیست
    به من حق بده عاشق شم تو آیینه خودت رو دیدی
    نمیشه ازت چشم برداشت خودت هم اینو فهمیدی

    متن اهنگ حق بده شادمهر عقیلی

    👌🌹

  11. در ۱۴۰۲/۸/۱۰ در 10:00، حسین138 گفته است:

     

    ۳ جمله طلایے از دڪتر وین دایر

    1. خود را به خاطر افراد بے فایده اے ڪه لایق داشتن هیچ جایگاهے در زندگے تان نیستند، دچار استرس نڪنید.

    2. هیچگاه احساسات خود را، بیش از حد صرف چیزے نڪنید. چون در غیر این صورت صدمه خواهید دید.

    3. بیاموزید بدون نگرانے زندگے ڪنید. چون خدا در همه حال هوایتان را خواهد داشت. اعتماد ڪنید و ایمان داشته باشید.

    👌👌🌹🌹

    • Like 1
  12. در ۱۴۰۲/۹/۲۸ در 08:39، Topaz گفته است:

    نکته تجربی بگم تو دوستی: اگه طرف گفت می‌خواد کات کنه، حتا اگر داشتین از عشق تیکه‌پاره می‌شدین، در کمال متانت قبول کنین. اولا، دنبال دلایلش نگردین. دلایلش برای خودش منطقیه، برای شما دردناک و نامنصفانه‌ست به هرحال. کمکی هم نمی‌کنه، رابطه عاشقانه تز دکترا نیست که داوری بشه.

    ثانیا اگر یک در هزار امید دارین که رابطه‌تون برگرده، قورباغه جدایی رو قورت بدین. به طرف آویزون شدن و التماس کردن و هی فرجه خریدن، قطعا نابودگر رابطه‌است. چرا؟ چون از دو حالت خارج نیست: یا طرف کلافه می‌شه و کار به فحش و تحقیر و سگ‌محلی می‌رسه که درد جدایی رو دوچندان می‌کنه.

    یا طرف کوتاه می‌یاد، یه مدت بظاهر خوشین ولی دلایل اون از بین نرفته هیچ، خشم ناخودآگاه شما از تحقیری که تحمل کردین هم رفته بالا. هردو ناخودآگاه انتظار دارین طرفتون «جبران» کنه. همین باعث می‌شه بدتر بزنین به تیپ هم و با افتضاح و درد بیشتر جدا بشین.

    اگر با متانت و احترام ‏جدا بشین، احتمال این که طرف دوصباح بعد پشیمون بشه و برگرده بیشتره (به خصوص مردها) - البت این که قبول کنین یا نه یه بحث دیگه‌ست.

    اگر هم یارو بی‌توضیح کات کرد که دیگه هیچی. سمی‌ترین کار اینه که دنبال دلایلش بگردین چون خودشم نتونسته با دلایلش روبرو بشه. این قلم و بندازین سطل آشغال.

    ..

    👌👌🌹

  13. در ۱۴۰۱/۱۱/۱۳ در 21:06، بمب انرژی گفته است:

    گفتم: خدایا از همه دلگیرم گفت: حتی از من؟

    گفتم: خدایا دلم را ربودند گفت: پیش از من؟

    گفتم: خدایا چقدر دوری گفت: تو یا من؟

    گفتم: خدایا تنها ترینم گفت: پس من؟

    گفتم: خدایا کمک خواستم گفت: از غیر من؟

    گفتم: خدایا دوستت دارم گفت: بیش از من؟

    👌🌹🌹

    • Like 1
  14. در ۱۴۰۲/۴/۱۱ در 10:17، فندق گفته است:

    وقتی شمس ناپدید میشه مولانا از هرکسی دنبال نشونه میگرده ببینه شمس کجاست
    یه روز یکی میاد بهش میگه من شمس رو تو دمشق دیدم، مولانا پول همراهش نبوده و عبا و دستار و کفش و هرآنچه که همراهش بوده رو میده به طرف
    طرف میره، یکی میگه این بهت دروغ گفت اصلا دمشق نرفته بوده
    مولانا بهش میگه:
    من برای خبر دروغش دستار و کفشمو دادم
    اگه خبرش واقعیت داشت که جونمو فدا میکردم…
    عشق همچین چیزیه

    user2548975_ffdf75692ad7.jpg

    👌👌

  15. 2 ساعت قبل، maynotknow گفته است:

    دوستت دارم. خدا مي‌داند كه چقدر دوستت دارم. آنقدر به تو بسته‌ام و از تو هستم كه انگار اصلا در تن تو به دنيا آمده‌ام و در رگ‌هاي تو زندگي كرده‌ام و از دست‌هاي تو سرازير شده‌ام و شكل گرفته‌ام و از صبح تا شب در دايره‌اي كه مركزش يادها و خاطرات توست دارم دور مي‌زنم، دور مي‌زنم و هيچ‌چيز راحتم نمي‌كند. نه دريا، نه آفتاب، نه درخت‌ها، نه آدم‌ها، نه فيلم‌ها، نه لباس‌هايي كه تازه خريده‌ام. نمي‌دانم چه كار كنم. بروم و سرم را به درخت‌ها بكوبم. داد بزنم. گريه كنم. نمي‌دانم. فقط مي‌خواهمت. مثل اين دريا كه يك حالت فروكشنده‌ي وحشتناك دارد مي‌خواهمت. و اين همه خواستن قابل تحمل نيستمثل سيل از قلبم پايين مي‌ريزد و تنم را خرد مي‌كند. مي‌خواهم بيدار شوم و ببينم كه پهلويم هستي. چقدر مي‌توانم بيدار شوم و ببينم كه پهلويم نيستي و زندگيم يخ كرده و منجمد است. چقدر؟ تاكي؟ تا كجا؟ مگر فاصله‌ي ميان به‌دنيا آمدن و پوسيدن و طعمه‌ي كرم‌ها شدن چقدر است. دلم مي‌خواهد بيدار شوم و همين‌طور بيدار بمانم و نگاه كنم. وقتي كه هوا توي سينه‌ات مي‌چرخد نگاهت كنم. وقتي كه جريان نبضت زير پوست گلويت پخش مي‌شود نگاهت كنم. وقتي كه رنگ بنفش توي مردمك چشمت موج مي‌زند نگاهت كنم. همين‌طور نگاهت كنم. خط‌هاي پيشانيت را بشمارم. موهاي سفيد اطراف شقيقه‌هايت را بشمارم. سرم را بگذارم ميان گودي گردن و شانه‌هايت و همان‌جا بميرم. بميرم تا ديگر از تو دور و جدا نشوم. نمي‌دانم براي چه بايد رعايت كنم. چه چيزي را بايد رعايت كنم. براي چه بايد بگذارم كه زندگي خودم و آن كسي كه دوستش مي‌دارم مفهومي جز حسرت نداشته باشد. كاش در جنگل به دنيا آمده بودم و با طبيعت جفت مي‌شدم و آزاد بودم. معتاد شدن به اين عادت‌هاي مضحك زندگي و تسليم شدن به اين حد‌ها و ديوارها كاري برخلاف جهت طبيعت است. عزيزم. قربانت بروم. قربان بودنت بروم. دلم دارد مي‌تركد. هيچ‌وقت اين طوري نشده بودم. اينقدر تلخ و بيهوده. يك چيزي را از من گرفته‌اند. نمي‌دانم چه‌كسي و كجا و چرا؟ شايد اصلا پيش از تولدم آن را از من گرفته باشند. شايد كه من اصلا بي‌سامان به دنيا آمده باشم. و همه‌ي عشق من به تو چيزي جز جست‌وجوي قرارگاهي بر روي خاك نباشد.

     

    . بخشی از  نامه فروغ به ابراهیم

    👌🌹🌹😍

×
×
  • اضافه کردن...