بعد از این هرگز نمی رنجم ز کج رفتارها
لب فرو میبندم از تفسیرِ این کردارها
بیشه هایِ خالی و خاموش گاهی میشوند
در غیابِ شیرها ، جولانگهِ کفتارها
از ازل در گوشه ای تنها بِه از دیدارِ خلق
میگریزم تا ابد از شرّ این دیدارها
حد و مرز عشق را دانستم ، اما با جنون؛
بی محابا رد شدم ، از مرزِ آن هشدارها
توبهٔ گرگ است میدانم، پشیمان نیست او
چون که در این راه من هم توبه کردم بارها
گفتمش آن راز را، اما هویدا کرد و رفت
محرمی دیگر نمیبینم ، به جز دیوارها
مست باید بود و لایعقل ، در این دنیای پست
چون که دائم میرسد ، بر عاقلان آزارها
رتبه هر کس در این عالم به انسان بودن است
کشته شد انسانیت ، با دستِ بی مقدارها
کافر مطلق بخوانیدم ، اگر این است دین
آبروی شرع را بُردید ، ای دین دارها.
« مهران اسدپور »