رفتن به مطلب

Takdokhtar

مدیر سایت
  • تعداد ارسال ها

    456
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

تمامی مطالب نوشته شده توسط Takdokhtar

  1. Takdokhtar

    ذات بـــــد..... 🫂

    ذات بد،نیکو نگردد چون ک بنیادش بد است.... mrc aZzm.prfct
  2. نه ایش این کارا چیه من اصلا بلد نیستم کدوم انگشتو باید تو مماخ کرد زر زدم مماخ میگیرم گیگیلی هم درست میکنم
  3. یا حسین.چ دلو جراتی داشته.اره ظاهرا از چیزای تیز و برنده میترسن
  4. مرد بود.فکر کنم ۵۰سالش میشد.نه مجرد نبود بیچاره یه زن داشت همش داشت کار میکرد.از اجنه هایی که تو خونه میومدن میرفتن واسمون میگف.مثلا میگف یکی از موکلای شوهرش کوتولس و جوری رد میشن من اصلا نمیبینم فقط حس میکنم اینجان.میگفتیم نمیترسی گفت نه عادت کردم ب سروصداهای خونه.مثلا میگفت بشقابا رو میشکنن وسایلارو پرت میکنن... تصورشم وحشتناکه
  5. اره دعانویسه هم‌میگفتولی جز اون شبا ک هی میومد سراغم و میترسوند منو،روزا حالم خوب بود میتونستم بگم چی میشهکسب و کار راه مینداختم
  6. با اونی ک میخاست ازدواج نکردنمیدونم هنو زندس یا نه.دیگ برنمیگردم اونجا
  7. بعد یه هفته پیشگویی(مثلا نهایت تا ۱روزو میتونستم بگم)دیدم شبا بهم الهام میشه ک الان یکی میاد پشت پنجرت و تق تق بش میزنه.نیل اون شبو یادم نمیره...نصف شب یهو چشام باز شد دیدم یکی تق تق پنجرمو میزنه.کارم شده بود شبا هی ب بابام پیام بدم بیا تو اتاقم یکی اینجاست.بابام کلی نگرانم شده بود میخاست منو ب روانپزشک نشون بده.به دوستم هم گفتم اونم ب اون دعانویسه گفت ک دوستم اینطور شده.گفت بیاین پیشم.رفتیم اونجا برگشت گفت موکل داری میخاد خودشو بهت نشون بدهمیخای ببینیششمنو داری سکته زدم.گفتم نه.اونم یچی سوزوندو دعا خوند و دیگ نیومد سراغم
  8. اره اعتقاد دارم قصش طولانیه دوستم ب یه شخصی علاقه داشت و میخاست بهش برسه(ازاون قضیه ۷سالی میگذره و ازدواج کرده با یه شخص دیگ)اومد بهم گفت یه دعا نویس هست همرام بیا و من تنهام منم ک کرمو و دنبال این چیزا رفتیم.اقا یه خونه خرابه و ترسناک.رفتیم که دعانویسع دعاشو بنویسه و تمام.یهو تو دلم گفتم اینا همش چرتو پرتهیهو ۲،۳تا کتاب از کتابخونش پرت شد پایینمرده گفت شک کردینخلاصه اون روز تموم شد و داستان من شروع شدجوری شده بود ک من میتونستم چندلحظه بعدو تصور کنم یا بهم الهام میشدبخدا راست میگمچند روز همیطور گذشت دوستم کات کرد بش گفتم نگران نباش بعدازظهر میبینیش آشتی میکنینبعدازظهر اتفاقی با خواهرش رفت پارک طرفو دید و اشتی کرد دیگ هی میومد بهم میگف ساحل بگو بعدش چی میشه بگو بعدش چی میشهاز اینجا ب بعدش ترسناک میشع
  9. Takdokhtar

    فامیل دور!

    منم هستم
  10. Takdokhtar

    معصومانه ترین خواسته:

    میتونه درمان شه اما زمان زیادی میبرهباید واس دیار باقی برنامه ریزی کنه
  11. مرسی از این همه سرگرمی ک برامون فراهم میکنی
  12. Takdokhtar

    معصومانه ترین خواسته:

    ب نظرم اسکار احمقانه ترین خواسته س. ک چی هر جور بگی میشم؟!مگه خمیر بازیه الویت ادما باید خودشونو دوست داشته باشن تا دوست داشته بشن.اینو روانشناس میگه تو تا واس خودت ارزش قائل نشی کسی بهت بها نمیده کسی ک زیر پا بگیرتت بازم میگیره مگه اینک تو اجازشو ندی #ارزش خودمان را حفظ کنیم
  13. Takdokhtar

    🎵شبیهم ندیدی...

    خودت رفتی و قید ما رو زدی ♫ مگه بد نبودم چرا اومدی؟!
  14. Takdokhtar

    خسته شدم.

    khasTe Nasho
  15. Takdokhtar

    دوستت دارم🤍

    مازندرانی ها هم میگن "خله تره خامبه"
  16. Takdokhtar

    جالبه بدونید که...

    وطنم پاره تنم
×
×
  • اضافه کردن...