ШHłTΞ ШФŁŦ ارسال شده در 9 بهمن، 2022 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 بهمن، 2022 افسانۀ ترسناک «سانی بین»، معروفترین آدمخوار اسکاتلند داستان سانی بین و قبیلهی آدمخوار و قاتل او یکی از افسانههای قدیمی و ترسناک مردم اسکاتلند است؛ اما بعضیها باور دارند که این داستان واقعیاتی را هم در دل خود پنهان کرده است. فرادید| داستان سانی بین در The Newgate Calendar منتشر شد، یک نشریهی چاپی از قرن هجدهم و نوزدهم و همینطور یک کاتالوگ جنایی از زندان نیوگِیت در لندن. صحت این افسانه به دلیل فقدان شواهد کافی از سوی مورخان تایید نشده است، اما در مورد اینکه چه واقعیتی پشت این افسانه هست که بعدا به این شکل تخیلی درآمده است بحثهای مختلفی وجود دارد. به گزارش فرادید، بر اساس این افسانه، سانی بین (Sawney Bean) در اواخر قرن چهاردهم در یک روستای کوچک در لوتیان شرقی که کمتر از ۱۰ مایل با ادینبورگ فاصله دارد متولد شد. کار پدرش حفر خندق و هرس کردن پرچینها بود. اگرچه سانی تلاش کرد پیشهی خانوادگیاش را ادامه دهد، خیلی زود تشخیص داد برای این کار ساخته نشده است. او خانه را با یک زن ظاهراً شرور به نام بِلَک اَگنِس داگلاس ترک کرد که از قرار معلوم شریک تمایلات جنونآمیز سانی و متهم به جادوگری بود. این زوج پس از چند مورد آدمربایی و خوردن یکی از قربانیانشان، سر از یک غار ساحلی به عمق ۱۸۰ متر در بِنِین هِد میان گیرون و بالانترِ درآوردند و سالها ناشناخته باقی ماندند. سانی و اَگنِس صاحب شش دختر، هشت پسر، چهارده نوهی دختری و هجده نوهی پسری شدند؛ نوههایی که حاصل روابط نامشروع میان فرزندان او بودند. این قبیلۀ تازه شکلگرفته که تمایلی به کسب و کارهای متداول نداشتند، زندگیشان را با به کمین نشستنهای شبانه برای سرقت و قتل افراد یا گروههای کوچک میگذراندند. آنها اجساد را به غار میآوردند، آنها را تکهتکه میکردند و میخوردند و باقیماندهی آنها را درون بشکههایی میریختند. گفته شده که ساکنان شهرهای مجاور گهگاه اجزای بدن انسان را نزدیک ساحل مییافتند. این استراتژی راهی برای پنهان کردن جنایاتشان بود تا روستاییان باور کنند حیوانات به مسافران حمله کردند. اجزای بدن و ناپدیدشدنها از دید روستاییان محلی پنهان نماند، اما از آنجا که این قبیلهی مخوف روزها در غار میماندند و شبها قربانیان را شکار میکردند، روستاییان از وجود آنها در نزدیکی خودشان بیخبر بودند. وقتی محلیها متوجه تکرار ناپدیدشدنها شدند، تحقیقات سازمانیافتهی متعددی را برای یافتن مجرمان آغاز کردند. در یکی از این جستجوها مردم غار را پیدا کردند، اما باور نکردند هیچ انسانی بتواند در این غار زندگی کند. مردم شهر که ناامید و دیوانهوار در جستجوی عدالت بودند چندین فرد بیگناه را بدون محاکمه مجازات کردند، اما ناپدیدشدنها همچنان ادامه داشت. معمولاً صاحبان مسافرخانهها مظنون قلمداد میشدند، چون آنها جزو آخرین کسانی بودند که بسیاری از افراد گمشده را زنده دیده بودند. در یک شب سرنوشتساز، خانوادهی بین با یک رقیب مواجه شدند: آنها از کمینگاه به یک زوج متاهل سوار بر اسب حمله کردند، اما مرد در مبارزه مهارت داشت؛ بنابراین توانست ماهرانه جلوی حملهی این قبیله را با شمشیر و تپانچه بگیرد و تا اندازهای به نبرد با آنها ادامه دهد که صدای آن به گوش محلیها برسد. بدبختانه، زن سوار بر اسب تعادلش را از دست داد و به زمین افتاد و بلافاصله توسط زنان آدمخواری به قتل رسید که دل و رودهی او را بیرون کشیدند و با ولع شروع به نوشیدن خون او کردند. شوهر وحشتزده سختتر از قبل با آنها مبارزه کرد تا اینکه ۳۰ نفر یا بیشتر از محلیها از راه رسیدند. خانوادهی بین با سرعت به مخفیگاهشان عقبنشینی کردند، چون مرد در حال بازگو کردن وقایع برای آنها بود. او با محلیها به گلاسگو بازگشت، موضوع به مجریان قانون اطلاع داده شد و آنها نیز به نوبهی خود ماجرا را به شاه (احتمالا جیمز ششم) گفته شد و او از فرط علاقه به این پرونده، شخصاً مسئولیت رسیدگی به آن را بر عهده گرفت. شاه با سگهای شکاری سنت اوبر (نوعی سگ شکاری با جثهی بزرگ و شامهای قوی) و جماعتی شامل ۴۰۰ مرد به سوی صحنهی جنایت عازم شد و جستجو آغاز شد. چیزی نگذشت که آنها غار قبیلهی بین را در بِنِین هِد به لطف قدرت بویایی سگهای شکاری یافتند. جستجوگران پس از ورود به غاز با نور مشعل، قبیلهی بین را یافتند در حالی که دور تا دور آنها را اجساد انسان احاطه کرده بود، برخی از اعضای بدن از دیوارههای غار آویزان بود، بشکهها پر از دست و پا بود و جواهرات به سرقترفته روی هم تلنبار شده بود. معروفترین روایت دربارۀ پایان ماجرای سانی بین این است که قبیلهی او زنده دستگیر شدند و بدون جنگیدن خودشان را تسلیم کردند و با غل و زنجیر به زندان تُلبوث در ادینبورگ برده شدند و از آنجا به لیث یا گلاسگو منتقل شدند جایی که سریعاً بدون محاکمه اعدام شدند، چون مردم آنها را مادون انسان تصور میکردند. اندام تناسلی سانی و مردان قبیلهاش بریده و درون آتش انداخته شد و دستها و پاهای آنها قطع شد تا آنها از شدت خونریزی بمیرند و آنطور که نقل شده، اینها آخرین کلماتی است که سانی به زبان آورده: «هیچ چیز تموم نشده و نخواهد شد!» پس از تماشای کشته شدن مردان قبیله، اَگنِس، زنان دیگر قبیله و بچهها به ستونهای چوبی بسته شدند و زنده زنده سوزانده شدند. شهر مجاور گیرون افسانهی دیگری را هم از قبیلهی بین نقل میکند: در نهایت یکی از دختران بین قبیله را ترک کرد، اما در همان منطقه مستقر شد و درختی کاشت که به «درخت مودار» معروف شد. هویت این دختر پس از دستگیری و پردهبرداری از جنایات خانوادهاش توسط افراد خشمگین محلی فاش شد که او را از یکی از شاخههای همان درخت دار زدند. چه واقعیتی پشت این افسانه هست؟ شان توماس در سال ۲۰۰۵ در مقالهای که دربارۀ این موضوع منتشر کرد نوشت که در اسناد تاریخی موجود مثل روزنامههای قدیمی، ردپایی از ناپدید شدن گستردۀ افراد به شکلی که در افسانه مطرح شده وجود ندارد. اما در عین حال او فکر میکند که روایتهای متعدد از این واقعه احتمالا یک ریشۀ واقعی داشتهاند که به تدریج بزرگنمایی شده و شاخ و برگهایی به آن اضافه شده است. از نظر او شمال اسکاتلند در دورۀ قرون وسطی منطقۀ بسیار بیقانونی بوده و عجیب نیست که وقایعی شبیه به این (هرچند در مقیاس خیلی کوچکتر) در آن اتفاق افتاده باشد. بعضیها هم مثل دکتر لوئیس یئومان، تاریخدان اسکاتلندی، معتقدند که این افسانه یک جور پروپاگاندای سیاسی بوده که انگلیسیها علیه مردم اسکاتلند ساخته بودند تا آنها را مردمی غارنشین و آدمخوار و بیفرهنگ نشان بدهند. به هر حال داستان سانی بین واقعیتی داشته باشد یا نداشته باشد، غاری که به عنوان محل زندگی او معرفی شده، باوجود دسترسی دشوارش، همچنان در منطقهی دورافتادهای از اسکاتلند محل بازدید گردشگران است. ورودی این غار که نزدیک خط آب قرار دارد توسط یک تختهسنگ عظیم مسدود شده و بازدیدکنندگان برای دیدن این غار باید از صخرههای خطرناک عبور کنند. نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .