رفتن به مطلب

صداقت


ارسال های توصیه شده

صداقت

 
 
 
واعظی بر منبر سخن می گفت .
یڪی از مجلسیان گریه ای سخت می ڪرد. واعظ گفت:
ای مردمان! صداقت از این مرد بیاموزید ڪه این همه با سوز گریه می ڪند .
مرد برخاست و بگفت:
من نمی دانم ڪه تو چه می گویی .
اما من بزڪی سرخ داشتم ریش تو به ریش آن بزڪ می ماند . در این دو روز سقط شد. هر گاه تو ریش می جنبانی مرا از آن بزڪ یاد می آید و گریه بر من غالب می شود .
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...