ШHłTΞ ШФŁŦ ارسال شده در 25 مهر، 2022 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، 2022 صداقت واعظی بر منبر سخن می گفت . یڪی از مجلسیان گریه ای سخت می ڪرد. واعظ گفت: ای مردمان! صداقت از این مرد بیاموزید ڪه این همه با سوز گریه می ڪند . مرد برخاست و بگفت: من نمی دانم ڪه تو چه می گویی . اما من بزڪی سرخ داشتم ریش تو به ریش آن بزڪ می ماند . در این دو روز سقط شد. هر گاه تو ریش می جنبانی مرا از آن بزڪ یاد می آید و گریه بر من غالب می شود . نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .