رفتن به مطلب

لنگه کفش در بیابان غنیمت است...


Aftaabgardaan

ارسال های توصیه شده

یک/ زنگ میزنم به جفتشون و میگم خونه‌مون خالیه، پاشین ناهار بیاین اینجا و البته در جریان باشین حال غذا درست کردن ندارم و ته تهش بتونم براتون اسنک درست کنم که اگه میاین برم تازه نون بگیرم، اوکی رو میدن و هماهنگی های بعدی رو میسپارم بهشون و قطع میکنم. جلوی آینه خودم رو نگاه میکنم که کمرنگم اما حال و حوصله ی به قول مامانجون سرخاب سفیداب نیست و خود را با شعار زیبایی در سادگیست گول میزنم. حتی میخوام از کنار موهای پیچیده شده ی نامرتبم هم با ذکرِ زلف آن است که بی شانه دل از جا ببرد بگذرم که با خودم حرف میزنم و میگم نه دیگه میزبانی، یه شونه کن حالا نمیخواد دل از جا ببری و مرتب باش.. مرتبشون میکنم. مرتبم ولی خسته. بعد از مدت ها دور همیم. میان و وقتی میبینن من رو میگن شبیه دهه هشتادی هایی شدی که میخوان برن میتینگ رپ! خنده ام میگیره از توصیفشون و با ذکرِ راحت باشین و خودتون از خودتون پذیرایی کنین میرم پای ساندویچ ساز... اسنک ها آماده میشه و ناهار میخوریم. دوست دارن غذا رو
یاد دبیرستان میکنیم و کز میخوریم و میایم تا همینجایی که هستیم. میگیم از تمام این روزهایی‌ که به شدت فرسوده و فرساینده شدیم. از اتفاق های خارج از تصوری که افتاده و چیزایی که از دستمون بر میاد و نمیاد.. حرف میزنیم.. بد و بیراه میگیم... و توی سر و کله ی هم میزنیم. عصر میشه و قصد رفتن میکنن. خداحافظی میکنیم و در رو میبندم و به این فکر میکنم که روشن‌تر شدم.
دو/ از در رد میشم و به این حجم از وقاحت بد و بیراه میگم. از در رد میشم و یادم میاد که سه روزه میخوام بهش پیام بدم و یادم میره. راستش دو هفته ای هست که خیلی کمتر حال آدم ها رو میپرسم.. خوب نیستن.. و نمیدونم باید چیکار کنم وقتی خودمم درب و داغونم. این سری که یادم اومده تا یادم نرفته بهش sms میدم و حالش رو میپرسم. طول نمیکشه که جوابم رو بده و میگه چند روزی توی فکرم بوده و از لحاظ روحی جسمی داغونه و قرار میذاریم تا به محض اینکه رسیدم خونه‌ بهش زنگ بزنم. له و لورده میرسم خونه و دراز میکشم و شماره اش رو میگیرم. جواب میده و صحبت میکنیم. تماسمون که قطع میشه احساس میکنم یکی دو درجه‌ بهترم، با وجود تمام خستگی ای که خوابالودم کرده.. بهترم..
سه/ مدت ها قبل بهش گفتم اشتباه بود که فکر میکردم این خیلی خوبه که آدم ها میتونن لنگر باشن و ما رو به زندگی وصل کنن. وقتی حالا قلبم تیکه تیکه مونده پیش آدما و از دلنگرونی دارم خفه میشم که کی کجا مونده و چرا جواب نمیده و فلان و بسار و‌ این حرف ها.. گفتم این بده که وصلن به جونمون.. و بله سخت و شرحه شرحه کننده است. اما همین آدمان که لنگرمونن. اگه آسیبی هم گردن گرفته میشه یه جورایی برای همین آدماست و در نهایت، با تمام کسالت و له و لوردگی، تعامل با آدم ها، میتونه سرپا نگهمون داره. تعامل با آدم هایی که خط فکری مخالف و تند و تیز دارن نه هاااا، تعامل با آدم هایی که میتونن متوجه شن چی میگی و بتونی باهاشون اختلاط کنی خوبه.. کمی آدم رو روشن میکنه و درسته کمه اما.. لنگه کفش در بیابان غنیمت است.

+بی ربط/عصر جایی مطلبی خوندم که صاحبِ نوشته، نوشته بود: بیهودگیِ نوشتن بهتر از بیهودگی ننوشتن است.

دوستش داشتم.

++ اگه قراره خاطرات سانسور بشن دیگه ننویسم با تشکر:/ بابت دو پست قبلی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

7 ساعت قبل، Niloofar گفته است:

عزیزم بابت ۲ پست قبلی من کاملا همسو ام با نوشته هات ولی متاسفانه بعضی مطالب هر چقدر هم حق  منجر به فیلتر شدن اینجا میشه که مجبور به اصلاحش هستیم هر چند سخت! والا که من خیلی حرفها داشتم...

مطمعنم که درک‌میکنی و ممنونم بابت پستهای قشنگت❤❤🙏

 

مرسی عزیزم اشکال نداره حق دارین❤️🧡

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...