رفتن به مطلب

آن رفیقی که به هنگام غمم دور نرفت زیر شمشیر غمش رقص کنان خواهم رفت /"


فندق

ارسال های توصیه شده

پسری‌ تصميم به ازدواج‌ گرفت ، ليستی از اسامی دوستانش كه بيش از 30 نفر بودند را به پدرش داد و از او خواست كه با دوستانش تماس بگيرد‌ و آنها را برای روز عروسی دعوت كند ، پدر هم قبول ميكند
روز عروسی ، پسر با تعجب می‌بیند كه فقط شش نفر از دوستانش آنجا هستند ،بشدّت ناراحت شد و به پدرش گفت من‌ از شما خواستم تمام‌ِ‌ دوستانم رادعوت كنيد اما اينها كه فقط شش نفر هستند
پدر به پسر گفت ، من با تک تک دوستانت تماس گرفتم و به آنان گفتم مشكلی برای تو پيش آمده و به كمک آنها احتياج داری
و از آنها خواستم كه امروز اينجا باشند
بنابر اين پسرم نگران نباش ، دوستان واقعی تو امروز همه اينجا هستند!

دوست نَبوَد ، آن که در نعمت زند
لاف یاری و ، برادر خواندگی

دوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی

#سعدی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

7 ساعت قبل، فندق گفته است:

پسری‌ تصميم به ازدواج‌ گرفت ، ليستی از اسامی دوستانش كه بيش از 30 نفر بودند را به پدرش داد و از او خواست كه با دوستانش تماس بگيرد‌ و آنها را برای روز عروسی دعوت كند ، پدر هم قبول ميكند
روز عروسی ، پسر با تعجب می‌بیند كه فقط شش نفر از دوستانش آنجا هستند ،بشدّت ناراحت شد و به پدرش گفت من‌ از شما خواستم تمام‌ِ‌ دوستانم رادعوت كنيد اما اينها كه فقط شش نفر هستند
پدر به پسر گفت ، من با تک تک دوستانت تماس گرفتم و به آنان گفتم مشكلی برای تو پيش آمده و به كمک آنها احتياج داری
و از آنها خواستم كه امروز اينجا باشند
بنابر اين پسرم نگران نباش ، دوستان واقعی تو امروز همه اينجا هستند!

دوست نَبوَد ، آن که در نعمت زند
لاف یاری و ، برادر خواندگی

دوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی

#سعدی

👌👌👌👌👌🌺

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 1 سال بعد...
در ۱۴۰۱/۷/۱۴ در 13:46، فندق گفته است:

پسری‌ تصميم به ازدواج‌ گرفت ، ليستی از اسامی دوستانش كه بيش از 30 نفر بودند را به پدرش داد و از او خواست كه با دوستانش تماس بگيرد‌ و آنها را برای روز عروسی دعوت كند ، پدر هم قبول ميكند
روز عروسی ، پسر با تعجب می‌بیند كه فقط شش نفر از دوستانش آنجا هستند ،بشدّت ناراحت شد و به پدرش گفت من‌ از شما خواستم تمام‌ِ‌ دوستانم رادعوت كنيد اما اينها كه فقط شش نفر هستند
پدر به پسر گفت ، من با تک تک دوستانت تماس گرفتم و به آنان گفتم مشكلی برای تو پيش آمده و به كمک آنها احتياج داری
و از آنها خواستم كه امروز اينجا باشند
بنابر اين پسرم نگران نباش ، دوستان واقعی تو امروز همه اينجا هستند!

دوست نَبوَد ، آن که در نعمت زند
لاف یاری و ، برادر خواندگی

دوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی

#سعدی

عالی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...