رفتن به مطلب

عوض کردنِ هستیِ خویشتن


تهمینه

ارسال های توصیه شده

 

«بسی دور رفتم بسی دیر کردم
من آن بذر بی‌حاصلم کاین جهان را
نه تغییر دادم نه تفسیر کردم.

عوض می‌کنم هستی خویش را با،
هر آن چیز از زمرهٔ زندگانی،
هر آن چیز با مرگ دشمن
هر آن چیزِ روشن
هر آن چیز جز من.»


این میل و تمنا به «عوض کردنِ هستیِ خویشتن» که در شعر شفیعی کدکنی موج می‌زند اتفاق عجیبی است. شده است آیا به طرزِ بودنِ یک درخت، یک گل، یا یک پرنده‌ رشک بُرده باشیم و بخواهیم نحوه‌ی بودن ما شبیه نحوه‌ی بودن او باشد؟ اصلاً آیا در طرزِ بودنِ درخت و پرنده، کیفیتی را تجربه می‌کنیم که به چشم ما خواستنی باشد؟ چیزی چندان عزیز که در ما شوقِ همانندشدن و تشبّه برافروزد؟ شوقی چنین که در شعرِ استاد شفیعی کدکنی هست:

«عوض می کنم هستیِ خویشتن را
نه با هر چه خواهم – که با هر چه خواهی:
ز گاوَرس و گنجشک تا مور و ماهی.

عوض می‌کنم هستی خویش را، با
کبوتر
که می‌بالد آن دور،
زین تنگناها، فراتر.

عوض می‌کنم هستی خویش را با
چَکاوی که در چارچار زمستان
تنش لرز لرزان
دلش پُر سرود و ترانه.

عوض می‌کنم خویش را با اقاقی
که در سوزنی سوزِ سرمایِ دی ماه
جوان است و جانش پر است از جوانه.»

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...