رفتن به مطلب

مراقب آرامش زندگیمون باشیم...


نیلوفر

ارسال های توصیه شده

تو لیست خرید برای همسرم نوشته بودم: یک و نیم کیلو سبزی خوردن. 

 

همسرم آمد. بدوبدو خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد.

وسایل را که باز میکردم سبزی‌ها را دیدم. یک و نیم کیلو نبود. از این بسته‌های کوچک آماده سوپری بود که مهمانی من را جواب نمی‌داد. حسابی جا خوردم! چرا اینطوری گرفته خب؟! بعد با خودم حرف زدم که بی‌خیال کمتر میگذارم سر سفره.

سلفون رویش را که باز کردم بوی سبزی پلاسیده آمد.

بعله....

تره‌ها پلاسیده بود و آب زردش از سوراخ سلفون نایلون خرید را هم خیس کرده بود. در بهت و عصبانیت ماندم. از دست همسری که همه خریدهایش اینطوری است. به جای یک و نیم کیلو میرود سبزی سوپری میخرد و بوی پلاسیدگی‌اش را که نمی‌فهمد، از شکل سبزی‌ها هم متوجه نمی‌شود!!

یک لحظه خواستم همان جا گوشی تلفن را بردارم زنگ بزنم به همسر که حالا وسط این کارها من از کجا بروم سبزی خوردن بخرم؟! و یک دعوای بزرگ راه بیاندازم...

بعد بی‌خیال شدم. توی ذهنم کمی جیغ و داد کردم و بعد همان‌طور که با خودم همه نمونه‌های خریدهای مشابه این را مرور میکردم، فکر کردم: شب که آمد یک تذکر درست و حسابی میدهم.

 

بعد به خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدی! شب که آمد هم نرم‌تر صحبت کن.

رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق مهمی نیفتاده. ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. ارزش ندارد غرغر کنم. ارزش ندارد درباره‌اش صحبت کنم...

حالا! مگر چه شده؟! یک خرید اشتباهی. همین. 

دم غروب، همین منی که میخواست گوشی تلفن را بردارد و آسمان و زمین را به هم بریزد که چرا سبزی پلاسیده خریدی؟؟؟ آرام گفتم :

 

راستی، سبزی‌هاش پلاسیده بود. یادمون باشه از این به بعد خواستیم سبزی سوپری بخریم فقط تاریخ اون روز باشه...

تمام...

همسرم هم در ادامه گفت: آره عزیزم! میخواستم از سبزی‌فروشی بخرم، بعد گفتم تو امروز خیلی کار داری وخسته میشی، دیگه نخواد سبزی هم پاک کنی..!

 

آن شب سر سفره سبزی خوردن نگذاشتم و هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیفتاد.

مکث را تمرین کردم....

و ﺑﻪ همسرم عاشقانه‌تر نگاه میکردم و فهمیدم اگر اون موقع زنگ میزدم، امکان داشت روز قشنگم تبدیل بشه به یک هفته قهر.

 

ربطی نداره متاهلی یا مجرد، مکث را تمرین کن.

گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت‌ترش میکنیم...

گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش میکنیم...

گاهی خیلی چیزارو داریم، اما محو تماشای نداشته‌هامون میشیم...

گاهی حالمون خوبه، اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم...

گاهی میشه بخشید، اما با انتقام ادامه‌اش میدیم...

گاهی میشه ادامه داد، اما با اشتیاق انصراف میدیم...

گاهی باید انصراف داد، اما با حماقت ادامه میدیم...

و گاهی...

گاهی...

گاهی...

تمام عمر اشتباه میکنیم و نمیدونیم یا نمیخوایم... بدونیم!

کاش بیشتر مراقب خودمون، تصمیماتمون و گاهی... 

گاهی‌های زندگیمون باشیم....

 

‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌ 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...