ШHłTΞ ШФŁŦ ارسال شده در 18 مهر، 2022 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مهر، 2022 داستان کوتاه ما واقعأ چقدر فقیر هستیم ! روزی مرد ثروتمندی ، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند و قدر موقعیتش را بداند. آن ها یک شبانه روز را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند . در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد سفرمان چه بود ؟ پسر پاسخ داد : عالی بود پدر ! پدر پرسید : آیا به زندگی آن ها توجه کردی ؟ پسر پاسخ داد : فکر می کنم ! پدر پرسید : چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟ پسر کمی اندیشید و سپس گفت : فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا . ما در حیاط مان فانوس های تزئینی داریم و آن ها ستارگان را دارند . حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آن ها بی انتهاست ! در پایان حرف های پسر ، پدرش مات و مبهوت او را نظاره می کرد . پسر اضافه کرد : متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعأ چقدر فقیر هستیم ! نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .