رفتن به مطلب

سکوت ..غم


ارسال های توصیه شده

حالا شبیه دو همسایه بودند. شاید دو همسایه با حیوان خانگی مشترک. نشسته بر صندلی انتظار دامپزشک. لبخند بر لب.

_چی شده از شما؟

_درست غذا نمیخوره.

_ای بابا از منم پارسال همینطور شد.

_دلیلش چی بود؟

_غمگین بود.

_مگه لاک پشتا هم غمگین میشن؟

_همه غمگین میشن. خدا غم رو آفریده و بعد فوت کرده به دنیا. اینطوری.

_تو چشم همه رفته.

_بله.تو چشم لاک پشت شما هم رفته. حتی توی چشم خودتون.

_چطور خوب شد؟

_با حرف زدن.

_پس باهاش حرف بزنم؟

_نه بهش گوش‌بدید. حرف غما رو سبک میکنه..

 

+این بخشی از قصه ی منیر کاظمی بود .. چقدر من از قصه نوشتن این زن خوشم میاد.. روان..ملموس.. جاری..

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...