حسین138 ارسال شده در 15 تیر اشتراک گذاری ارسال شده در 15 تیر چه بیقرار گرفتم سراغ کوی تو را تو را ندیدم و دیدم به خواب، روی تو را هزار گفته شنیدم، ولیک گوشِ دلم به شوق میشنود باز گفتوگوی تو را چه کرده چشمهی چشم تو با لبِ غزلم که خود هوس نکند جز مِیِ سبوی تو را؟ نسیم میوزد از سمت تو به جانب من شنیده باز مشامم شمیم بوی تو را سؤال کرد سپهری: "کجاست سمت حیات؟" جواب دادم و کردم اشاره سوی تو را تو نیستیّ و به بالین، چنان شب پیشین بغل گرفتهام اینگونه آرزوی تو را... #مصطفی_ناصحی 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 15 تیر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 تیر کوهیم و تازه کردید.داغ غرور ما را رودیم و از چ بستند .راه عبور ما را در چاه صبر آن قدر ماندیم تا فسردیم پیراهنی ندیده.چشمان کور ما را خون است نوشتان باد.این جام شوکرانی اخر ب لب رساندید.جان صبور ما را هم اکنون، حسین138 گفته است: چه بیقرار گرفتم سراغ کوی تو را تو را ندیدم و دیدم به خواب، روی تو را هزار گفته شنیدم، ولیک گوشِ دلم به شوق میشنود باز گفتوگوی تو را چه کرده چشمهی چشم تو با لبِ غزلم که خود هوس نکند جز مِیِ سبوی تو را؟ نسیم میوزد از سمت تو به جانب من شنیده باز مشامم شمیم بوی تو را سؤال کرد سپهری: "کجاست سمت حیات؟" جواب دادم و کردم اشاره سوی تو را تو نیستیّ و به بالین، چنان شب پیشین بغل گرفتهام اینگونه آرزوی تو را... #مصطفی_ناصحی 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حواصیل ارسال شده در 15 تیر اشتراک گذاری ارسال شده در 15 تیر 2 ساعت قبل، حسین138 گفته است: کوهیم و تازه کردید.داغ غرور ما را رودیم و از چ بستند .راه عبور ما را در چاه صبر آن قدر ماندیم تا فسردیم پیراهنی ندیده.چشمان کور ما را خون است نوشتان باد.این جام شوکرانی اخر ب لب رساندید.جان صبور ما را یک عمر در خود ریختم تنهاییِ خود را انگار کن کوهی که آتش بر جگر دارد 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 15 تیر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 تیر هم اکنون، حواصیل گفته است: یک عمر در خود ریختم تنهاییِ خود را انگار کن کوهی که آتش بر جگر دارد درد و دریغ از بر ما میروی و ما تصنیف چشم های تو از بر نکرده ام غیر از حدیث پیرهنت هر ک هر چ گفت باور کن ای عزیز ک باور نکرده ام 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حواصیل ارسال شده در 15 تیر اشتراک گذاری ارسال شده در 15 تیر (ویرایش شده) 11 دقیقه قبل، حسین138 گفته است: درد و دریغ از بر ما میروی و ما تصنیف چشم های تو از بر نکرده ام غیر از حدیث پیرهنت هر ک هر چ گفت باور کن ای عزیز ک باور نکرده ام در این زمان که خمارم مطیع من می باش چو مست گشتم از آن پس به اختیار توام مولوی ویرایش شده 15 تیر توسط حواصیل 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 15 تیر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 تیر هم اکنون، حواصیل گفته است: در این زمان که خمارم مطیع من می باش چو مست گشتم از آن پس به اختیار توام مولوی عشق شیرینی تلخیست چو خوابی ست عمیق مثل نقشی ست ک از خاطر فرهاد نرفت یاد داری ک به جز یاد تو در یاد نبود حالیا بین ک به جز یاد تو از یاد نرفت 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حواصیل ارسال شده در 15 تیر اشتراک گذاری ارسال شده در 15 تیر 14 دقیقه قبل، حسین138 گفته است: عشق شیرینی تلخیست چو خوابی ست عمیق مثل نقشی ست ک از خاطر فرهاد نرفت یاد داری ک به جز یاد تو در یاد نبود حالیا بین ک به جز یاد تو از یاد نرفت بمان که میکُشد مرا، تو را ندیدنت تو رفته ای و من هنوز ادامه میدمت چشمانت آرزوست از سرم نمیپرد تو را ز خاطرم کسی نمیبرد به خاک و خون کشیده ای مرا ز من بریده ای مرو به دل نشسته ای چه کردی با دلم به گل نشسته ای میان ساحلم به خاک و خون کشیده ای مرا ز من بریده ای مرو 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 15 تیر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 تیر هم اکنون، حواصیل گفته است: بمان که میکُشد مرا، تو را ندیدنت تو رفته ای و من هنوز ادامه میدمت چشمانت آرزوست از سرم نمیپرد تو را ز خاطرم کسی نمیبرد به خاک و خون کشیده ای مرا ز من بریده ای مرو به دل نشسته ای چه کردی با دلم به گل نشسته ای میان ساحلم به خاک و خون کشیده ای مرا ز من بریده ای مرو زبانم را نمی فهمی نگاهم را نمی خوانی سخنها رفته در چشمم نگاهم را نمی خوانی 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حواصیل ارسال شده در 16 تیر اشتراک گذاری ارسال شده در 16 تیر 11 ساعت قبل، حسین138 گفته است: زبانم را نمی فهمی نگاهم را نمی خوانی سخنها رفته در چشمم نگاهم را نمی خوانی به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 17 تیر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر 20 ساعت قبل، حواصیل گفته است: به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من دل من داند و من دانم و دل داند و من خاک من گل شود و گل شکفد از گل من تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .