حواصیل ارسال شده در 4 خرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 4 خرداد در روزگاران قدیم، مرد میانسالی دو زن داشت. یکی از زنها مسن و دیگری جوان بود. هر یک از زنها، شوهرشان را خیلی دوست داشتند و تمایل داشتند که او در سنی متناسب با آنها به نظر آید. پس از گذشت چند سال، موهای مرد به اصطلاح جوگندمی شد. برای زن جوان این اتفاق خوشایند نبود زیرا شوهرش را خیلی مسن تر از خودش نشان می داد. بنابراین هر شب موهای مرد را شانه می کرد و موهای سفیدش را می کَند. اما سفید شدن موهای مرد، زن مسن تر را خوشحال کرده بود زیرا دوست نداشت دیگران او را با مادر شوهرش اشتباه بگیرند. او هر روز صبح موهای مرد را مرتب می کرد و تا جایی که می توانست موهای سیاه مرد را می کَند. نتیجه این شد که شوهر آن دو زن، بعد از مدت کوتاهی فهمید کاملاً طاس شده است. اگر به همه خواسته های متفاوت و متناقض دیگران پاسخ دهید به زودی خواهد فهمید که چیزی برای پاسخگویی نخواهید داشت. کسی که اصول و قواعد را برای تأثیرگذاری، خوشایند یا همراهی دیگران زیر پا گذارد در نهایت به شرایطی خواهد رسید که دیگران در برخورد با او، اصول و قواعد لازم را رعایت نمی کنند. مهارت جرات مندی یکی از مهارت های اصلی زندگی است 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حواصیل ارسال شده در 4 خرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 خرداد مدرسهای دانشآموزان را با اتوبوس به اردو میبرد. در مسیر حرکت، اتوبوس به یک تونل نزدیک میشود که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده میشود: «حداکثر ارتفاع سه متر» ارتفاع اتوبوس هم سه متر بود، ولی چون راننده قبلاً این مسیر را آمده بود با کمال اطمینان وارد تونل میشود، اما سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده میشود و پس از به وجود آمده صدایی وحشتناک در اواسط تونل توقف میکند. پس از آرام شدن اوضاع مسئولین و راننده پیاده شده و از دیدن این صحنه ناراحت میشوند. پس از بررسی اوضاع مشخص میشود که یک لایه آسفالت جدید روی جاده کشیدهاند که باعث این اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند؛ یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر و …. اما هیچ کدام چارهساز نبود تا اینکه پسربچهای از اتوبوس پیاده شد و گفت: «راه حل این مشکل را من میدانم!» یکی از مسئولین اردو به پسر میگوید: «برو بالا پیش بچهها و از دوستانت جدا نشو!» پسربچه با اطمینان کامل میگوید: «به خاطر سن کم مرا دست کم نگیرید و یادتان باشد که سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر بادکنک به آن بزرگی میآورد.» مرد از حاضرجوابی کودک تعجب کرد و راه حل را از او خواست. بچه گفت: «پارسال در یک نمایشگاه معلممان یادمان داد که از یک مسیر تنگ چگونه عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای روح لطیف و حساسی باشیم باید درونمان را از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالی کنیم و در این صورت میتوانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم.» مسئول اردو از او پرسید: «خب این چه ربطی به اتوبوس دارد؟» پسربچه گفت: «اگر بخواهیم این مسئله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیکهای اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند.» پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد. خالی کردن درون از هوای کبر و غرور ...رمز عبور از مسیرهای تنگ زندگی است. 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .