رفتن به مطلب

که بلای دل ما از کم و بسیار گذشت


حواصیل

ارسال های توصیه شده

عمر آن بود که در صحبت دلدار گذشت

حیف و صد حیف که آن دولت بیدار گذشت

 

آفتابی زد و ویرانه ی دل روشن کرد

لیک افسوس که زود از سر دیوار گذشت

 

خیره شد چشم دل از جلوه ی مستانه ی او

تا زدم چشم به هم مهلت دیدار گذشت

 

برو ای ناصح مجنون ز پی کار دگر

نقش بر آب مزن،کار من از کار گذشت

 

هرچه غم هست خدایا به دل من بفرست

که بلای دل ما از کم و بسیار گذشت

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

1 ساعت قبل، حواصیل گفته است:

عمر آن بود که در صحبت دلدار گذشت

حیف و صد حیف که آن دولت بیدار گذشت

 

آفتابی زد و ویرانه ی دل روشن کرد

لیک افسوس که زود از سر دیوار گذشت

 

خیره شد چشم دل از جلوه ی مستانه ی او

تا زدم چشم به هم مهلت دیدار گذشت

 

برو ای ناصح مجنون ز پی کار دگر

نقش بر آب مزن،کار من از کار گذشت

 

هرچه غم هست خدایا به دل من بفرست

که بلای دل ما از کم و بسیار گذشت


زخود بیگانگی را آشنایی عشق می داند
به خود مشغول بودن را جدایی عشق می ماند

همان با زلف لیلی روح مجنون می کند بازی
ز زنجیر محبت کی رهایی عشق می داند؟

مگو چون بلبل و قمری سخن از سرو و گل اینجا
که این افسانه ها را ژاژ خایی عشق می داند

به بزم عشق مهر بی نیازی بر مدار از لب
که همت خواستن را هم گدایی عشق می داند

دل خوش مشرب و پیشانی وا کرده ای دارد
که سنگ کودکان را مومیایی عشق می داند

چو دیدی دست و تیغ عشق را از دور بسمل شو
که بال و پر زدن را بد ادایی عشق می داند

زسختی رو نمی تابد، زکوه غم نمی نالد
نژاد از سنگ دارد مومیایی، عشق می داند

نمی دانم چه سازم تا فنای مطلقم داند
که در خود گم شدن را خودنمایی عشق می داند

چو عشق آمد به دل صائب مکن اندیشه سامان
کجا چون عقل ناقص کدخدایی عشق می داند؟

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست

عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست

 

از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست

خون دل رفته به دامانم و تدبیری نیست

 

از جفای تو بدینسانم و تدبیری نیست

چه توان کرد پشیمانم و تدبیری نیست

 

 

شرح درماندگی خود به که تقریر کنم

عاجزم چارهٔ من چیست چه تدبیر کنم

 

 

از چه با من نشوی یار چه می‌پرهیزی؟

یار شو با من بیمار چه می‌پرهیزی؟

 

چیست مانع ز من زار چه می‌پرهیزی؟

بگشا لعل شکربار چه می‌پرهیزی؟

 

حرف زن ای دل و دلدار ، چه می‌پرهیزی؟

نه حدیثی کنی اظهار چه می‌پرهیزی؟

 

که ترا گفت به ارباب وفا حرف مزن؟

چین بر ابرو زن و یک بار به ما حرف مزن!

 

 

مدتی شد که در آزارم و می‌دانی تو

به کمند تو گرفتارم و می‌دانی تو

 

از غم عشق تو بیمارم و می‌دانی تو

داغ عشق تو به جان دارم و می‌دانی تو

 

خون دل از مژه می‌بارم و می‌دانی تو

از برای تو چنین زارم و می‌دانی تو

 

از زبان تو حدیثی نشنودم هرگز

از تو شرمندهٔ یک حرف نبودم هرگز

 

 

دوستان! شرحِ پریشانیِ من، گوش کنید

داستانِ غمِ پنهانیِ من، گوش کنید

 

قصهٔ بی‌سر و سامانیِ من، گوش کنید

گفت‌وگویِ من و حیرانیِ من، گوش کنید

 

شرحِ این آتشِ جان‌سوز، نگفتن تا کی؟

سوختم، سوختم، این راز، نهفتن تا کی؟

 

بس که دادم همه‌جا شرحِ دلاراییِ او

شهر پُر گشت ز غوغایِ تماشاییِ او

 

 

پیشِ او، یارِ نو و یارِ کهن، هر دو یکی‌ست

حرمتِ مدعی و حرمتِ من، هر دو یکی‌ست

 

تو مپندار که مِهر از دلِ محزون برود

آتشِ عشق به جان افتد و بیرون نرود

 

 

 

وین مُحَبَّت به صد افسانه و افسون نرود

چه گمان غلط است این، برود، چون نرود؟

ویرایش شده توسط حواصیل
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هم اکنون، حواصیل گفته است:

مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست

عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست

 

از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست

خون دل رفته به دامانم و تدبیری نیست

 

از جفای تو بدینسانم و تدبیری نیست

چه توان کرد پشیمانم و تدبیری نیست

 

 

شرح درماندگی خود به که تقریر کنم

عاجزم چارهٔ من چیست چه تدبیر کنم

 

 

از چه با من نشوی یار چه می‌پرهیزی؟

یار شو با من بیمار چه می‌پرهیزی؟

 

چیست مانع ز من زار چه می‌پرهیزی؟

بگشا لعل شکربار چه می‌پرهیزی؟

 

حرف زن ای دل و دلدار ، چه می‌پرهیزی؟

نه حدیثی کنی اظهار چه می‌پرهیزی؟

 

که ترا گفت به ارباب وفا حرف مزن؟

چین بر ابرو زن و یک بار به ما حرف مزن!

 

 

مدتی شد که در آزارم و می‌دانی تو

به کمند تو گرفتارم و می‌دانی تو

 

از غم عشق تو بیمارم و می‌دانی تو

داغ عشق تو به جان دارم و می‌دانی تو

 

خون دل از مژه می‌بارم و می‌دانی تو

از برای تو چنین زارم و می‌دانی تو

 

از زبان تو حدیثی نشنودم هرگز

از تو شرمندهٔ یک حرف نبودم هرگز

 

 

دوستان! شرحِ پریشانیِ من، گوش کنید

داستانِ غمِ پنهانیِ من، گوش کنید

 

قصهٔ بی‌سر و سامانیِ من، گوش کنید

گفت‌وگویِ من و حیرانیِ من، گوش کنید

 

شرحِ این آتشِ جان‌سوز، نگفتن تا کی؟

سوختم، سوختم، این راز، نهفتن تا کی؟

 

بس که دادم همه‌جا شرحِ دلاراییِ او

شهر پُر گشت ز غوغایِ تماشاییِ او

 

 

پیشِ او، یارِ نو و یارِ کهن، هر دو یکی‌ست

حرمتِ مدعی و حرمتِ من، هر دو یکی‌ست

 

تو مپندار که مِهر از دلِ محزون برود

آتشِ عشق به جان افتد و بیرون نرود

 

 

 

وین مُحَبَّت به صد افسانه و افسون نرود

چه گمان غلط است این، برود، چون نرود؟

پنهان اگر چه داری، جز من هزار مونس؛
من جز تو کَس ندارم، پنهان و آشکارا…!

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

1 ساعت قبل، حسین138 گفته است:

پنهان اگر چه داری، جز من هزار مونس؛
من جز تو کَس ندارم، پنهان و آشکارا…!

 

دلِ بی دوست،  دلی غمگین است.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


به مجنون گفت روزی عیبجویی 
که پیدا کن به از لیلی نکویی 

که لیلی گرچه در چشم تو حوریست 
بهر جزوی ز حسن وی قصوریست 

ز حرف عیبجو مجنون براشفت 
در آن آشفتگی خندان شد و گفت 

اگر در دیده ی مجنون نشینی 
بغیر از خوبی لیلی نبینی 

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

۱ ساعت قبل، حسین138 گفته است:


به مجنون گفت روزی عیبجویی 
که پیدا کن به از لیلی نکویی 

که لیلی گرچه در چشم تو حوریست 
بهر جزوی ز حسن وی قصوریست 

ز حرف عیبجو مجنون براشفت 
در آن آشفتگی خندان شد و گفت 

اگر در دیده ی مجنون نشینی 
بغیر از خوبی لیلی نبینی 

 

هر درد را که می‌نگری هست چاره‌ای

درد محبت است که درمان پذیر نیست.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هم اکنون، حواصیل گفته است:

هر درد را که می‌نگری هست چاره‌ای

درد محبت است که درمان پذیر نیست.

🌸🌹

ویرایش شده توسط حسین138
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...