حواصیل ارسال شده در 27 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت عمر آن بود که در صحبت دلدار گذشت حیف و صد حیف که آن دولت بیدار گذشت آفتابی زد و ویرانه ی دل روشن کرد لیک افسوس که زود از سر دیوار گذشت خیره شد چشم دل از جلوه ی مستانه ی او تا زدم چشم به هم مهلت دیدار گذشت برو ای ناصح مجنون ز پی کار دگر نقش بر آب مزن،کار من از کار گذشت هرچه غم هست خدایا به دل من بفرست که بلای دل ما از کم و بسیار گذشت 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 27 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت 1 ساعت قبل، حواصیل گفته است: عمر آن بود که در صحبت دلدار گذشت حیف و صد حیف که آن دولت بیدار گذشت آفتابی زد و ویرانه ی دل روشن کرد لیک افسوس که زود از سر دیوار گذشت خیره شد چشم دل از جلوه ی مستانه ی او تا زدم چشم به هم مهلت دیدار گذشت برو ای ناصح مجنون ز پی کار دگر نقش بر آب مزن،کار من از کار گذشت هرچه غم هست خدایا به دل من بفرست که بلای دل ما از کم و بسیار گذشت زخود بیگانگی را آشنایی عشق می داند به خود مشغول بودن را جدایی عشق می ماند همان با زلف لیلی روح مجنون می کند بازی ز زنجیر محبت کی رهایی عشق می داند؟ مگو چون بلبل و قمری سخن از سرو و گل اینجا که این افسانه ها را ژاژ خایی عشق می داند به بزم عشق مهر بی نیازی بر مدار از لب که همت خواستن را هم گدایی عشق می داند دل خوش مشرب و پیشانی وا کرده ای دارد که سنگ کودکان را مومیایی عشق می داند چو دیدی دست و تیغ عشق را از دور بسمل شو که بال و پر زدن را بد ادایی عشق می داند زسختی رو نمی تابد، زکوه غم نمی نالد نژاد از سنگ دارد مومیایی، عشق می داند نمی دانم چه سازم تا فنای مطلقم داند که در خود گم شدن را خودنمایی عشق می داند چو عشق آمد به دل صائب مکن اندیشه سامان کجا چون عقل ناقص کدخدایی عشق می داند؟ 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حواصیل ارسال شده در 28 اردیبهشت مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت (ویرایش شده) مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست خون دل رفته به دامانم و تدبیری نیست از جفای تو بدینسانم و تدبیری نیست چه توان کرد پشیمانم و تدبیری نیست شرح درماندگی خود به که تقریر کنم عاجزم چارهٔ من چیست چه تدبیر کنم از چه با من نشوی یار چه میپرهیزی؟ یار شو با من بیمار چه میپرهیزی؟ چیست مانع ز من زار چه میپرهیزی؟ بگشا لعل شکربار چه میپرهیزی؟ حرف زن ای دل و دلدار ، چه میپرهیزی؟ نه حدیثی کنی اظهار چه میپرهیزی؟ که ترا گفت به ارباب وفا حرف مزن؟ چین بر ابرو زن و یک بار به ما حرف مزن! مدتی شد که در آزارم و میدانی تو به کمند تو گرفتارم و میدانی تو از غم عشق تو بیمارم و میدانی تو داغ عشق تو به جان دارم و میدانی تو خون دل از مژه میبارم و میدانی تو از برای تو چنین زارم و میدانی تو از زبان تو حدیثی نشنودم هرگز از تو شرمندهٔ یک حرف نبودم هرگز دوستان! شرحِ پریشانیِ من، گوش کنید داستانِ غمِ پنهانیِ من، گوش کنید قصهٔ بیسر و سامانیِ من، گوش کنید گفتوگویِ من و حیرانیِ من، گوش کنید شرحِ این آتشِ جانسوز، نگفتن تا کی؟ سوختم، سوختم، این راز، نهفتن تا کی؟ بس که دادم همهجا شرحِ دلاراییِ او شهر پُر گشت ز غوغایِ تماشاییِ او پیشِ او، یارِ نو و یارِ کهن، هر دو یکیست حرمتِ مدعی و حرمتِ من، هر دو یکیست تو مپندار که مِهر از دلِ محزون برود آتشِ عشق به جان افتد و بیرون نرود وین مُحَبَّت به صد افسانه و افسون نرود چه گمان غلط است این، برود، چون نرود؟ ویرایش شده 28 اردیبهشت توسط حواصیل 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 29 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت هم اکنون، حواصیل گفته است: مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست خون دل رفته به دامانم و تدبیری نیست از جفای تو بدینسانم و تدبیری نیست چه توان کرد پشیمانم و تدبیری نیست شرح درماندگی خود به که تقریر کنم عاجزم چارهٔ من چیست چه تدبیر کنم از چه با من نشوی یار چه میپرهیزی؟ یار شو با من بیمار چه میپرهیزی؟ چیست مانع ز من زار چه میپرهیزی؟ بگشا لعل شکربار چه میپرهیزی؟ حرف زن ای دل و دلدار ، چه میپرهیزی؟ نه حدیثی کنی اظهار چه میپرهیزی؟ که ترا گفت به ارباب وفا حرف مزن؟ چین بر ابرو زن و یک بار به ما حرف مزن! مدتی شد که در آزارم و میدانی تو به کمند تو گرفتارم و میدانی تو از غم عشق تو بیمارم و میدانی تو داغ عشق تو به جان دارم و میدانی تو خون دل از مژه میبارم و میدانی تو از برای تو چنین زارم و میدانی تو از زبان تو حدیثی نشنودم هرگز از تو شرمندهٔ یک حرف نبودم هرگز دوستان! شرحِ پریشانیِ من، گوش کنید داستانِ غمِ پنهانیِ من، گوش کنید قصهٔ بیسر و سامانیِ من، گوش کنید گفتوگویِ من و حیرانیِ من، گوش کنید شرحِ این آتشِ جانسوز، نگفتن تا کی؟ سوختم، سوختم، این راز، نهفتن تا کی؟ بس که دادم همهجا شرحِ دلاراییِ او شهر پُر گشت ز غوغایِ تماشاییِ او پیشِ او، یارِ نو و یارِ کهن، هر دو یکیست حرمتِ مدعی و حرمتِ من، هر دو یکیست تو مپندار که مِهر از دلِ محزون برود آتشِ عشق به جان افتد و بیرون نرود وین مُحَبَّت به صد افسانه و افسون نرود چه گمان غلط است این، برود، چون نرود؟ پنهان اگر چه داری، جز من هزار مونس؛ من جز تو کَس ندارم، پنهان و آشکارا…! 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حواصیل ارسال شده در 29 اردیبهشت مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت 1 ساعت قبل، حسین138 گفته است: پنهان اگر چه داری، جز من هزار مونس؛ من جز تو کَس ندارم، پنهان و آشکارا…! دلِ بی دوست، دلی غمگین است. 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 29 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت به مجنون گفت روزی عیبجویی که پیدا کن به از لیلی نکویی که لیلی گرچه در چشم تو حوریست بهر جزوی ز حسن وی قصوریست ز حرف عیبجو مجنون براشفت در آن آشفتگی خندان شد و گفت اگر در دیده ی مجنون نشینی بغیر از خوبی لیلی نبینی 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حواصیل ارسال شده در 29 اردیبهشت مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت ۱ ساعت قبل، حسین138 گفته است: به مجنون گفت روزی عیبجویی که پیدا کن به از لیلی نکویی که لیلی گرچه در چشم تو حوریست بهر جزوی ز حسن وی قصوریست ز حرف عیبجو مجنون براشفت در آن آشفتگی خندان شد و گفت اگر در دیده ی مجنون نشینی بغیر از خوبی لیلی نبینی هر درد را که مینگری هست چارهای درد محبت است که درمان پذیر نیست. 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 29 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت (ویرایش شده) هم اکنون، حواصیل گفته است: هر درد را که مینگری هست چارهای درد محبت است که درمان پذیر نیست. ویرایش شده 29 اردیبهشت توسط حسین138 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حواصیل ارسال شده در 29 اردیبهشت مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت 20 دقیقه قبل، حسین138 گفته است: ممنونم از اشعار زیبای شما برادر خوبم . 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .