رفتن به مطلب

برگرفته از ماهی سیاه کوچولو


حواصیل

ارسال های توصیه شده

 ماهی سیاه کوچولو ماه را خیلی دوست داشت. شب هایی که ماه توی آب می افتاد ، ماهی دلش می خواست که از زیر خزه ها بیرون بخزد و چند کلمه یی با او حرف بزند ، 

ماهی کوچولو پیش ماه رفت و گفت:« سلام ، ماه خوشگلم!»

ماه گفت:« سلام ، ماهی سیاه کوچولو! تو کجا اینجا کجا ؟»

ماهی گفت:« جهانگردی می کنم.»

ماه گفت:« جهان خیلی بزرگ ست ، تو نمی توانی همه جا را بگردی.»

ماهی گفت:« باشد ، هر جا که توانستم ، می روم.»

ماه گفت:« دلم می خواست تا صبح پیشت بمانم. اما ابر سیاه بزرگی دارد می آید طرف من که جلو نورم را بگیرد.»

ماهی گفت:« ماه قشنگ! من نور تو را خیلی دوست دارم ، دلم می خواست همیشه روی من بتابد.»

ماه گفت:« ماهی جان! راستش من خودم نور ندارم. خورشید به من نور می دهد و من هم آن را به زمین می تابانم . راستی تو هیچ شنیده یی که آدم ها می خواهند تا چند سال دیگر پرواز کنند بیایند روی من بنشینند؟»

ماهی گفت:« این غیر ممکن است.»

ماه گفت:« کار سختی است ، ولی آدم ها هر کار دلشان بخواهد می کنند...»

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...

 

ناخوش شده‌ام درد تو افتاده به جانم

عشق تو به هم ریخته اعصاب و روانم!

 

آخر چه کند با دل من علم پزشکی

وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...